|

تهران؛ شهر عبور، نه شهر حضور

در گستره‌ شلوغ و افق بی‌پایان تهران، آنچه کمتر دیده می‌شود، فاصله‌هاست؛ نه از‌ آن‌ رو که وجود ندارند، بلکه از آن نظر که در‌هم‌ریختگی کالبدی شهر، فرصت درک آن‌ را از ما گرفته است. فاصله‌هایی که به‌ظاهر فیزیکی‌اند اما در بطن خود حامل معنا، هویت و حتی امنیت‌اند. شهر، برخلاف آنچه نقشه‌ها و پلان‌ها نشان می‌دهند، شبکه‌ای از روابط انسانی است و معماری آن، چیزی جز بیان فضاییِ این روابط نیست.

تهران؛ شهر عبور، نه شهر حضور

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

علیرضا جباری‌زادگان، پژوهشگر و مدرس معماری: در گستره‌ شلوغ و افق بی‌پایان تهران، آنچه کمتر دیده می‌شود، فاصله‌هاست؛ نه از‌ آن‌ رو که وجود ندارند، بلکه از آن نظر که در‌هم‌ریختگی کالبدی شهر، فرصت درک آن‌ را از ما گرفته است. فاصله‌هایی که به‌ظاهر فیزیکی‌اند اما در بطن خود حامل معنا، هویت و حتی امنیت‌اند. شهر، برخلاف آنچه نقشه‌ها و پلان‌ها نشان می‌دهند، شبکه‌ای از روابط انسانی است و معماری آن، چیزی جز بیان فضاییِ این روابط نیست.

در علوم انسانی، شاخه‌ای با عنوان پروکسیمیک به مطالعه‌ معنای فاصله در روابط بین انسان‌ها می‌پردازد؛ علمی که از تعاملات داخل یک اتاق تا روابط اجتماعی درون یک میدان شهری، بلکه یک جامعه شهری را رمزگشایی می‌کند و تهران، به‌عنوان کلان‌شهری پرآشوب و پرتراکم، نمونه‌ای کامل برای بررسی شکست‌ها و تلاش‌های مکرر در طراحی فضایی‌ و اجتماعی است.

در معماری، فضای شخصی چیزی فراتر از چند متر‌مربع است. یک بالکن، یک نیمکت در سایه‌ درخت یا حیاطی کوچک، می‌توانند قلمرویی باشند که فرد در آن، «خود» را تجربه کند. اما در تهران، رشد بی‌رویه آپارتمان‌ها، حذف تدریجی فضاهای نیمه‌خصوصی و تنگ‌شدن عرصه‌ سکونت، بدن انسان را به درون قفس‌های عمودی کشانده است؛ جایی که «خود» کم‌کم محو می‌شود و انسان، تنها «ساکن» است، نه «صاحب فضا».

حریم خصوصی، آن خط نامرئی و مقدسی که باید میان «من» و «دیگری» وجود داشته باشد، در بسیاری از نقاط شهر، یا نادیده گرفته شده یا از شدت افراط، به انزوا تبدیل شده است. این تضاد را می‌توان هم در کوچه‌هایی دید که دیوارهای بلند برج‌ها، عابران پیاده را به حاشیه رانده‌اند، و هم در مجتمع‌های بزرگی که هیچ فضایی برای خلوت و تنهایی باقی نگذاشته‌اند.

در بسیاری از محله‌های سنتی تهران نظیر عودلاجان یا سنگلج، ساکنان به‌وضوح برای قلمرو خود احترام قائل بودند. در آنجا، تفاوت حریم خانه با فضای عمومی کوچه نه با تابلو، بلکه با بافت، نور و چیدمان مشخص می‌شد. اما امروزه در بسیاری از مناطق نوساز شهر، معماری آن‌چنان بی‌اعتنا به قلمروهاست که تفاوتی میان ورودی خانه، فضای پارکینگ و معبر عمومی باقی نمانده است.

نبود مرزهای معنایی، به بی‌هویتی منجر شده است. شهروند، وقتی قلمرویی برای تعلق ندارد، خود را جزئی از شهر حس نمی‌کند. این بیگانگی، همان چیزی‌ است که جامعه‌شناسان شهری آن را «اغتراب شهری» می‌نامند.

شهر، مانند یک داستان خوب، باید دارای آغاز، میانه و پایان باشد. سلسله‌مراتب فضا -از فضای عمومی به نیمه‌خصوصی تا خصوصی- همان روایت معماری است که شهر را قابل‌ فهم و قابل‌ زیست می‌کند. در بسیاری از شهرهای موفق دنیا، میدان‌ها آغاز گفت‌وگو هستند، کوچه‌ها ادامه‌ آن و خانه‌ها پایانش. اما در تهران، روایت معماری، گاه بی‌منطق است. از بزرگراه به آسانسور می‌رسیم؛ بدون آنکه مجالی برای مکث، برای درک یا حتی برای نگاه‌کردن به اطراف داشته باشیم.

پارک‌های بی‌الگو، پیاده‌راه‌های ناتمام، و میدان‌هایی که به پارکینگ تبدیل شده‌اند؛ همه و همه نشانه‌هایی از بی‌توجهی به مفهوم تعامل اجتماعی در طراحی شهری‌اند. انسان‌ها، نیاز دارند دیده شوند، نه‌فقط به وسیله دوربین‌ها، بلکه در قاب‌های انسانی‌تر. تعامل اجتماعی در معماری، با چیدمان درست نیمکت‌ها، نور مناسب و ایجاد نقاط مکث، ممکن می‌شود. اما تهران، در بسیاری از نقاطش، به شهری برای عبور بدل شده است، نه فضایی برای مکث.

اگر پروکسیمیک به ما می‌آموزد که فاصله، بخشی از زبان بدن است، پس شهر نیز باید زبان بدن خود را بازآفرینی کند. تهران، نیازمند طراحی‌ دوباره است؛ نه صرفا در کالبد، بلکه در معنا. باید دوباره فضاهایی خلق کرد که افراد در آنها بتوانند با هم، با خود و با شهرشان ارتباط بگیرند. این بازآفرینی، نه صرفا پروژه‌ای معماری، بلکه ضرورتی انسانی است.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.