وقتی زنگ مدرسه نام نیک او را تکرار میکند
ناصر قفلی رفت و مدرسهها یتیم شدند؛ مردی که بلد بود چگونه باید با آجر، آینده ساخت. کسی که هر خشت را نه برای دیوار، بلکه برای رؤیا چید؛ برای پرواز کودکانی که در رؤیاهای خاموششان، کلاس درس یک آرزوی دور بود. دکتر ناصر قفلی، خیّر فرهیختهای که آجر به آجر، آینده فرزندان این سرزمین را ساخت، اکنون در آرامش ابدی آرمیده. اما میراث او هنوز در گوشهگوشه ایران نفس میکشد؛ در صدای زنگ مدارسی که او بنا نهاد، در نگاه پرامید کودکانی که زیر سقف اندیشهاش قد میکشند و در دل هزاران معلم که کار خود را مدیون خانههای دانشیاند که او ساخت. او فقط سازنده ساختمانهای آموزشی نبود؛


نرگس ملکزاده-معلم مدرسه: ناصر قفلی رفت و مدرسهها یتیم شدند؛ مردی که بلد بود چگونه باید با آجر، آینده ساخت. کسی که هر خشت را نه برای دیوار، بلکه برای رؤیا چید؛ برای پرواز کودکانی که در رؤیاهای خاموششان، کلاس درس یک آرزوی دور بود. دکتر ناصر قفلی، خیّر فرهیختهای که آجر به آجر، آینده فرزندان این سرزمین را ساخت، اکنون در آرامش ابدی آرمیده. اما میراث او هنوز در گوشهگوشه ایران نفس میکشد؛ در صدای زنگ مدارسی که او بنا نهاد، در نگاه پرامید کودکانی که زیر سقف اندیشهاش قد میکشند و در دل هزاران معلم که کار خود را مدیون خانههای دانشیاند که او ساخت. او فقط سازنده ساختمانهای آموزشی نبود؛
او عدالت را آجر، فرصت را دیوار میکرد و سقف را از امید میساخت. از حاشیه مشهد تا سواحل مازندران، از دشتهای تشنه سیستانوبلوچستان تا کوچههای جنوبی تهران، از استان گلستان تا عمق خراسان رضوی، رد پای او نهفقط در سازهها، که در نگاه بچهها، در حرفهای والدین و در دل رؤیاهای زندهمانده ثبت است. او نخستین مدرسهاش را در منطقه قاسمآباد مشهد به یاد پدر و مادرش ساخت؛ اما آن مدرسه، پایان یک دین نبود، آغاز راهی بود که تا آخر عمر با تمام وجود ادامه داد. همراه برادرش، حبیبالله قفلی، در حرکتی پیوسته، بیش از ۸۰ مدرسه ساخت و آنها را فقط به دیوار محدود نکرد، بلکه هر مدرسه را به بذر دانایی تبدیل کرد که در دل هر کودک، نهال امیدی برویاند.
دکتر قفلی، با نگاهی روشن و دلی گشاده، نهتنها بنیانگذار مدارس، بلکه بنیانگذار مفهوم جدیدی از مسئولیت اجتماعی بود؛ مفهومی که در آن، مدرسهساختن نه یک عمل خیر صرف، که عملی تمدنساز تلقی میشود. او رئیس جامعه خیرین مدرسهساز کشور شد، اما هرگز خود را در عنوانها خلاصه نکرد؛ او در عمل، معلمی بود که پشت نیمکت نمینشست، اما برای آموزش، ستون برپا میکرد. او میگفت: مدرسهسازی سرآمد همه کارهای خیر است و واقعا چنین کرد. با طرحهایی نو، چون «مدرسهیاری»، در تلاش بود تمام ایرانیان را از هر طبقه و جایگاه، در ساختن آینده شریک کند. او بر این باور بود که هیچ کودکی نباید به دلیل جغرافیا، از فرصت آموختن محروم بماند؛ که عدالت آموزشی فقط یک شعار نیست، بلکه میتواند و باید، در قالب مدرسههایی مستحکم و امن عینیت پیدا کند.
در روزگاری که بسیاری دغدغه حفظ دارایی داشتند، او بخشید. آنگاه که عدهای دیوار میکشیدند، او درِ مدرسه را گشود. او نترس بود در ساختن، نترس در بخشیدن، نترس در ایمان به آینده. پیش از مدرسهسازشدن، دکتر قفلی در صنعت نیز پیشگام بود. اما روح او در جایی آرام گرفت که صدای زنگ مدرسه بلند میشد؛ جایی که کودکان در سکوت کلاس، آینده را صدا میزدند. همسرش، بانوی فداکار و فرزندش، در این مسیر، همدلانه با او همراه بودند. خانوادهای که مدرسهسازی را یک مأموریت خانوادگی دیدند، نهتنها یک فعالیت خیریه.
و حالا او دیگر در میان ما نیست، اما هر بار که زنگ مدرسهای به صدا درمیآید، هر بار که کودکی در کلاس الفبا را مینویسد و هر بار که معلمی نگاهش را میان نیمکتها میگرداند، ردّی از او آنجاست. ما ماندهایم با فقدانی سنگین و رسالتی سنگینتر که راه او را ادامه دهیم تا هیچ کودکی در حسرت آموختن، به تماشای مدرسهای دور نماند. تا آجرهای ناتمام او، با دستهای ما به آینده برسد. تا فرزندان ایران، همه جا، زیر سقفی امن، در سایه دانایی ببالند. وقتی زنگ مدرسه به صدا درمیآید، در حقیقت نام نیک اوست که بار دیگر تکرار میشود و چه افتخاری بالاتر از اینکه نام انسان، با آغاز دانایی پیوند بخورد.