|

جامعه‌شناسان و فعالان حوزه آموزش، حذف گروهی از دانش‌آموزان از کلاس‌های درس را بررسی کردند

حذف ۲۸ درصد دانش‌آموزان از سال 1394 تا ۱۴۰۳

بررسی‌ها نشان می‌دهد70 درصد کودکان حذف‌شده از مدارس، در دهک‌های یک تا پنج جامعه‌ هستند؛ مهم‌ترین عامل حذف‌شدن‌شان، فقر خانواده‌هاست. دانش‌آموزان استان سیستان‌و‌بلوچستان در صدر قرار دارند

نابرابری آموزشی، کودکان را از چرخه آموزش حذف می‌کند؛ کودکانی که از دهک‌های پایین هستند و فرصت رقابت را از دست می‌دهند تا آنها که ساکن مناطق محروم و روستایی‌‌اند و به سمت ترک تحصیل سوق داده می‌شوند. هرکدام از این موضوعات، ترکیبی از عوامل اجتماعی و اقتصادی را در خود جای داده که نیاز به بررسی عمیق دارد. گروه روان‌شناسی اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران در نشست «چالش‌ها و موانع آموزش عمومی در ایران» به این موضوع پرداخت. حذف ۲۸ درصد دانش‌آموزان از 1394 تا ۱۴۰۳ و فرصت کم تحصیل برای افراد کم‌برخوردار بخش‌هایی از سخنرانی شرکت‌کنندگان در این نشست بود.

حذف ۲۸ درصد دانش‌آموزان از سال 1394 تا ۱۴۰۳

شرق: نابرابری آموزشی، کودکان را از چرخه آموزش حذف می‌کند؛ کودکانی که از دهک‌های پایین هستند و فرصت رقابت را از دست می‌دهند تا آنها که ساکن مناطق محروم و روستایی‌‌اند و به سمت ترک تحصیل سوق داده می‌شوند. هرکدام از این موضوعات، ترکیبی از عوامل اجتماعی و اقتصادی را در خود جای داده که نیاز به بررسی عمیق دارد. گروه روان‌شناسی اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران در نشست «چالش‌ها و موانع آموزش عمومی در ایران» به این موضوع پرداخت. حذف ۲۸ درصد دانش‌آموزان از 1394 تا ۱۴۰۳ و فرصت کم تحصیل برای افراد کم‌برخوردار بخش‌هایی از سخنرانی شرکت‌کنندگان در این نشست بود.

 

فرصت کم تحصیل در آموزش طبقاتی

 

محمد دارکش، دکترای جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در شروع برنامه به موضوع نابرابری طبقاتی و کالایی‌سازی آموزش اشاره می‌کند و در بخشی از صحبت‌هایش توضیح می‌دهد: «کالایی‌سازی خدمات عمومی چیزی است که دولت بر‌اساس تکلیف قانونی باید ارائه دهد، ولی آن را به نیروهای بازار سپرده است. بنابراین کسی که توانایی خرید دارد، آن را به دست می‌آورد و آنکه ناتوان است، عقب می‌ماند.

 

اولین عامل کالایی‌سازی آموزش، تشکل‌زدایی است. وقتی حق تشکل مستقل را از نیروی کار آموزشی بگیریم و با نگاه محدودنگرانه با آنها برخورد کنیم، زمینه را برای کالایی‌سازی فراهم کرده‌ایم». او در ادامه با اعلام اینکه در حوزه آموزش هم رشد روابط کاری بی‌ثبات دیده می‌شود، گفت: «گروه اول معلمان قرارداد پیمانی هستند که از سال 95 استخدام شده‌اند. گروه دیگر معلمان خرید خدمات هستند که سال 95 حدود هشت هزار نفر بودند و در سال 1403 طبق آخرین آمار، به 27 هزار نفر رسیده‌اند. از طرفی معلمان مدارس غیر‌انتفاعی هم حدود 200 هزار نفر هستند. یعنی در مجموع 15 درصد نیروی پیمانی داریم، 27 هزار نفر نیروی خرید خدمات و 200 هزار معلم غیرانتفاعی.

 

حتی سرباز‌معلمان را هم می‌توان به‌عنوان نیروهای بی‌ثبات آموزش حساب کرد. با وجود نبود تشکلی برای این نیروهای آموزشی، عامل دیگری در کالایی‌سازی آموزش پیش می‌آید؛ یعنی ارزان‌سازی نیروی کار. طبق آماری که اخیرا سازمان اداری و استخدامی منتشر کرد، میانگین حقوق معلمان 15 میلیون تومان بود و خط فقری که به صورت رسمی اعلام شده، بین 30 تا 35 میلیون تومان است. بنابراین معلم‌ها با یک تراز به‌اصطلاح بخور و نمیر روبه‌رو هستند». بر‌اساس اعلام او، در نبود تشکل مستقل، رشد روابط بی‌ثبات کاری و منفعل‌شدن در برابر کارفرما بیشتر می‌شود. موضوع دیگر سهم آموزش و پرورش در تولید ناخالص داخلی است: «هر‌چه از دوران بعد از جنگ فاصله می‌گیریم، سهم آموزش و پرورش هم کاهش می‌یابد که در دو دهه اخیر بین عدد ناچیز سه تا سه‌و‌نیم در نوسان بوده است.

 

حتی امسال هم سهم آموزش و پرورش در تولید ناخالص داخلی 2.9 درصد بود. همچنین طبق گفته مسئولان، 90 تا 95 درصد همین میزان هم صرف پرداخت حقوق پرسنل و نیروی کار می‌شود. در حالت خوشبینانه، پنج درصد آن باقی می‌ماند که صرف مخارج دیگر می‌شود. با این حال، تأمین مالی هزینه‌ها بر دوش خانواده‌هاست. بر‌اساس یک‌سری برآوردها، 46 درصد هزینه‌های آموزش و پرورش در کشور را خانواده‌ها به صورت مستقیم از جیب پرداخت کرده و فقط 54 درصد آن بر عهده دولت است».

 

حذف ۲۸ درصد دانش‌آموزان از 1394 تا ۱۴۰۳

 

او ادامه می‌دهد: «در یک تقسیم‌بندی ما دو نوع مدارس دولتی و غیردولتی داریم. تعداد مدارس غیردولتی در سه دهه اخیر رشد 193‌درصدی داشته. سال 80 ما چهار‌هزار‌و 343 مدرسه غیردولتی داشتیم که در سال 1403 به 18‌هزار‌و 838 مدرسه غیردولتی رسید. تعداد دانش‌آموزان این مدارس هم به همین شکل تغییر کرد؛ یعنی در سال 80، چهار درصد کودکان در مدارس غیردولتی تحصیل می‌کردند و امسال حدود 15 درصد در این مدارس ثبت‌نام شده‌اند. بانک جهانی در گزارشی که منتشر کرده، اعلام می‌کند بین سال‌های 1998 تا 2017 ایران بالاترین شیب رشد مدارس غیردولتی را در جهان داشته است.

 

با این حال، در آموزش و پرورش مدارسی با مالکیت دولت داریم که بر‌اساس اساسنامه‌های خود می‌توانند به روش‌های مختلفی شهریه دریافت کنند. در‌واقع مدیر خوب، مدیری است که بتواند از والدین پول بگیرد. پس چیزی در ایران به نام آموزش رایگان نداریم. برای ورود به مدارس خاص هم حتما باید با آزمونی وارد شد که به دلیل هزینه‌های شرکت در کلاس‌های تست‌زنی و‌... خانواده‌های کم‌برخوردار خط زده می‌شوند. حالا این موضوع در رتبه‌های کنکور خودش را نشان می‌دهد. رتبه‌های زیر سه هزار کنکور، شامل دانش‌آموزان استعداد درخشان‌ها با ۳۸ درصد، نمونه‌‌دولتی‌ها با 22 درصد و غیردولتی‌ها با 19 درصد می‌شود. در این میان سهم مدارس دولتی از رتبه‌های زیر سه هزار، کمتر از ۰.۲ درصد است. اینها پیامد اولیه این کالایی‌سازی بازماندگی از تحصیل است».

 

به گفته این جامعه‌شناس، از سال 1394 تا 1403 حدود 28 درصد دانش‌آموزان از تحصیل حذف شده‌اند. 

 

70 درصد این کودکان در دهک‌های یک تا پنج جامعه‌اند؛ بنابراین مهم‌ترین عامل حذف‌شدن‌شان، فقر خانواده‌هاست. دانش‌آموزان استان سیستان‌و‌بلوچستان در صدر این ماجرا قرار دارند. با این حال، در رتبه‌های زیر سه هزار کشوری حدود 54 درصد متعلق به دهک 9 و 10 هستند. بنابراین دانشگاه در تسخیر افراد به‌اصطلاح پولدار است و آموزش طبقانی منجر به دانشگاه طبقاتی هم می‌شود.

 

نگاه‌های جنسیتی و خط‌خوردن دختران

 

نسترن فرخه، روزنامه‌نگار اجتماعی است که در حوزه آسیب‌های اجتماعی گزارش می‌نویسد. او هم به‌عنوان یکی از سخنران‌های این نشست، به مشاهدات میدانی خود درباره نابرابری‌های قومی و فرهنگی در روستاهای محروم برخی استان‌های کشور اشاره می‌کند و می‌گوید: «یکی از تبعات نابرابری فرهنگی، ‌پدید‌آمدن چالش‌های جنسیتی است. هر‌چه محرومیت بیشتر باشد، عموما آسیب‌های فرهنگی مناطق هم بیشتر خواهد بود. از طرفی این مسائل اولویت آموزش را در خانواده‌ها کمتر می‌کند. با این حال،‌ نگاه‌های جنسیتی در بافت‌های روستایی و محروم،‌ اول دختران و بعد هم پسران را قربانی می‌کند.

 

در هر منطقه جنس این آسیب‌ها با یکدیگر متفاوت است، ولی خروجی همه آنها به ترک تحصیل دانش‌آموزان، ازدواج زود‌هنگام یا کار کودک می‌انجامد. مثلا در روستاهای دالاهوی کرمانشاه، فضای فرهنگی به شکلی بود که بیشتر دانش‌آموزان دختر از پایه پنچم یا ششم آماده‌ خواستگار می‌شدند و انگیزه برای ادامه تحصیل را از دست می‌دادند. یعنی جدا از این بحث که خانواده‌ها دختران را در سن کم به ازدواج مجبور می‌کردند، بین خود دختران در مدرسه هم‌ رقابتی برای این موضوع وجود داشت. وقتی با معلم و مدیر مدارس صحبت می‌کردم اشاره داشتند بیشتر دختران چون می‌دانند از یک سنی به بعد باید منتظر شوهر باشند، کم‌کم انگیزه درس‌خواندن را از دست می‌دهند. حتی چون تصوری از ازدواج ندارند و فقط شوق تن‌کردن لباس سفید دارند، رغبت تحصیل را از دست می‌دهند».

 

او ادامه داد: «مثلا یکی از دختران این مناطق 9 سال داشت و چند ماهی از ازدواجش گذشته بود. طبق گفته خودش و تسهیلگرهای منطقه، از سوی خانواده مجبور به ازدواج شده بود و البته خودش هم برای مراسم عروسی شوق داشته. اما در صحبت با این دختر متوجه شدم علاوه بر آنکه دوست داشته به مدرسه هم برگردد و همسرش مخالف بوده، به‌شدت هم درگیر خشونت خانگی بود و آثار آن را می‌شد روی بدنش دید. جنس این آسیب‌ها کاملا با یکدیگر متفاوت است. مثلا در برخی روستاهای کهگیلویه‌وبویراحمد فضا متفاوت‌تر بود. منطقه دیشموک، تعداد زیادی روستای پراکنده دارد. با این‌ حال، بیشتر روستاها به‌ دلیل تعداد کم دانش‌آموز، مدرسه نداشتند و کودکان باید برای ادامه تحصیل به روستاهای دیگر می‌رفتند.

 

اما به‌ دلیل دوری راه و جاده‌های خاکی و ناایمن، خیلی از خانواده‌ها دیگر اجازه تحصیل به فرزندشان نمی‌دادند که عمدتا این موضوع برای دختران رخ می‌داد. در یکی از این روستاها، بیشتر دختران‌ برای پایه متوسطه اول ثبت‌نام نکرده بودند؛ چون باید به روستاهای دیگر می‌رفتند و خانواده‌ها اجازه ادامه تحصیل به آنها نمی‌دادند». براساس مشاهدات نسترن فرخه، روزنامه‌نگار اجتماعی، «در جایی مثل روستاهای سیستان‌وبلوچستان هم این آسیب‌ها بیشتر نمایان است. در جایی مثل خاش، روستاهایی وجود دارد که بچه‌ها اصلا مدرسه نرفته‌اند‌ یا شاید فقط اول و دوم ابتدایی را خوانده‌اند. از طرفی، حاشیه شهر تهران هم می‌تواند آغشته‌ به تمام این آسیب‌ها باشد؛ چون به دلایل مختلف، از‌جمله مسائل اقتصادی، بسیاری از این خانواده‌ها به حاشیه شهرهای بزرگ مثل تهران مهاجرت می‌کنند و با قومیت‌های مختلف در کنار هم ساکن می‌شوند که پیچیدگی این آسیب‌ها دوچندان خواهد شد. این مهاجران در تهران از منطقه شهرری تا شهریار زندگی می‌کنند».

 

بیگانگی با زبان فارسی در برخی مناطق

 

این روزنامه‌نگار اجتماعی‌ به موضوع دیگری نیز اشاره کرد: «موضوع دیگر در بحث نابرابری قومی و فرهنگی، مسئله زبان است. بسیاری از دانش‌آموزان که در روستاهای مناطق کُرد، لر، بلوچ یا آذری‌زبان زندگی می‌کنند، از کودکی با گویش قومی خود صحبت کرده‌اند. وقتی با دانش‌آموزان این مناطق صحبت می‌کردم، متوجه می‌شدم آنها حس نزدیکی با زبان کتاب‌هایی که به آنها درس داده می‌شود، ندارند؛ گویی مفاهیم کتاب‌های درسی برای آنها تولید نشده است. چون تا قبل از ورود به مدرسه، فارسی صحبت نمی‌کردند، در مقایسه با دانش‌آموزان فارس‌زبان، خودشان را چند پله عقب‌تر می‌بینند. در‌حالی‌که طبق مشاهداتم وقتی وارد برخی از این روستاهای محروم می‌شدم، کودکانی بودند که اصلا فارسی نمی‌دانستند.

 

معلم و مدیران مدارس این مناطق اشاره می‌کردند که در مدرسه معلم‌ها سعی می‌کنند با زبان و گویش محلی به کودکان آموزش دهند، به‌ویژه در پایه اول و دوم ابتدایی، ولی در آخر کودک باید با همان کتاب معیار در خانه تکالیف مدرسه را انجام دهد که با آن بیگانه است. پس کودک همین‌جا با مانعی روبه‌رو می‌شود و امکان دارد منجر به افت تحصیلی او شود. با این حال چون معمولا آموزش اولویت این خانواده‌ها نیست، وقتی می‌بینند کودک‌شان در تحصیل پیشرفت خاصی نکرده، کم‌کم فضا را به سمت ترک تحصیل سوق می‌دهند. در‌حالی‌که حضور همین کودکان در پیش‌دبستانی می‌تواند به آشنایی آنها با زبان معیار کمک کند».

 

فرخه ادامه داد: «سال قبل سعی کردم وضعیت پیش‌دبستانی و مهدکودک‌ استان‌های آذربایجان غربی، خراسان، سیستان‌وبلوچستان، فارس، کرمان، کرمانشاه، لرستان، هرمزگان، گلستان، خراسان شمالی و کهگیلویه‌وبویراحمد را بررسی کنم. برای این کار با تعداد زیادی از مربیان پیش‌دبستانی و ابتدایی مناطق محروم و روستایی صحبت کردم. طبق داده‌هایی که به دست آوردم، در این مناطق یا پیش‌دبستانی و مهد‌کودک نبود یا با کیفیت پایین فعالیت می‌کردند. در‌صورتی‌که می‌توان با در نظر گرفتن پروتکل‌های بومی مناطق، کودکان این مناطق را به‌مرور به زبان معیار نزدیک کرد تا با آمادگی بیشتر وارد پایه اول و دوم ابتدایی شوند. از طرفی در سال‌های اخیر پیش‌دبستانی به صورت غیرانتفاعی در‌آمده، یعنی اگر آموزش، اولویت خانواده‌ها هم باشد، احتمالا مسائل اقتصادی می‌تواند مانعی برای ثبت‌نام فرزندان‌شان به حساب بیاید. با این حساب خیلی از کودکان امکان حضور در کلاس‌های پیش‌دبستانی را نخواهند داشت و هر‌کدام از این موضوعات به اشکال مختلف در محرومیت و ترک تحصیل دانش‌آموزان مناطق محروم و روستایی اثر خواهد داشت».

 

نباید منتظر آینده ماند

 

یکی دیگر از میهمان‌های این برنامه محمد حبیبی، فعال صنفی معلمان، به ابعاد دیگر این نابرابری در حوزه آموزش اشاره کرد و توضیح داد: «در این سال‌ها به اشکال مختلف‌ کنشگران و روزنامه‌نگاران به افزایش آسیب در حوزه آموزش اشاره کردند. از طرفی پاسخ‌هایی که از دهه 70 به این طرف درباره چالش‌های چاره‌جویی مطرح شده، به‌ نظر پاسخ درستی نبوده و برای عبور از این مشکلات کافی نیست.

 

رویکرد جامعه‌محوری با درک مسائل جامعه و با تأکید بر فضاهای مستقل اجتماعی تلاش دارد در بحث آموزش عمومی، عاملیت مشخص و تأثیرگذاری داشته باشد». به گفته او، تغییرات در شرایط فعلی مهم است، نه اینکه منتظر تغییرات در آینده باشیم. ما به رویکرد جامعه‌محور نیاز داریم که اینجا سازماندهی‌های رسمی مثل تشکل‌ها و سندیکاها شکل می‌گیرند. هر‌چند‌ در شرایط کنونی‌‌ شاهدیم در مقاطعی رویکرد دولت‌محوری بر این تشکل‌ها سوار شده که آسیب‌های جدی ایجاد کرده است. یکی از این آسیب‌ها بی‌اعتمادی گروه هدف به این تشکل‌هاست که حتی نوعی ناامیدی برای تغییر در این مجموعه‌ها ایجاد کرده است. موضوع دیگر تشکیل گروه‌های مستقل اجتماعی در حوزه آموزش است که می‌تواند به صورت موازی با آموزش رسمی پیش برود».

 

نیروی جوان نمی‌خواهند

 

یگانه طاهری، دانشجوی رشته برنامه‌ریزی اجتماعی و تعاون دانشگاه تهران نیز در این نشست صحبت کرده است. او درباره تجربه زیسته خود در حوزه معلمی و وجود نابرابری بین‌نسلی در حوزه آموزش‌ می‌گوید: «کلاس، محل گفت‌وگو و تعامل است. در بسیاری از موارد من به‌عنوان معلم ایده‌هایی دارم که سیستم، از آموزش و پرورش تا به صورت خردتر‌ مدیریت مدرسه، با آن مخالفت می‌کند. با این حال، دلیلی هم برای مخالفت‌های مدنظر خود بیان نمی‌کنند، تنها به دلیل سنت‌هایی که در این سیستم وجود دارد، از نوآوری‌های پیش‌رو‌ دوری می‌کنند.

 

با اینکه سیستم تمایل چندانی به حضور نیروهای جوان ندارد، دانش‌آموزان هم هنوز من را به‌عنوان معلم نمی‌توانند بپذیرند. به‌طور مثال به دلیل اختلاف سنی کم در محیط دبیرستان بارها پیش آمده که نقش من را به‌عنوان معلم و یک دوست گم می‌کنند، بنابراین این شکاف همچنان وجود دارد. وقتی سیستم من را به دلیل اختلاف سنی کم با دانش‌آموزان دبیرستانی به رسمیت نمی‌شناسد، دانش‌آموزان هم من را به رسمیت نخواهند شناخت».