|

شیکاگو، شوخی با اسم رمز کودتا؟

بلایی که بر سر «آنتونی گیدنز»، جامعه‌شناس مشهور آمد، شنیده‌اید؟ این‌گونه بود که سال‌های 2006 و 2007 در دو نوبت به همراه عده‌ای دیگر از همکاران به لیبی سفر ‌و با معمر القذافی، زمامدار خودسالار و خل‌وضع آن مملکت دیدار کرد. بعد مقالاتی در روزنامه‌ها منتشر کرد و «تحولات مثبت» لیبی را ستود؛ از عزم راسخ قذافی برای اصلاح گفت و پیش‌بینی کرد که «لیبی می‌تواند نروژِ شمال آفریقا شود».

شیکاگو، شوخی با اسم رمز کودتا؟

کمال‌الدین دعایی: بلایی که بر سر «آنتونی گیدنز»، جامعه‌شناس مشهور آمد، شنیده‌اید؟ این‌گونه بود که سال‌های 2006 و 2007 در دو نوبت به همراه عده‌ای دیگر از همکاران به لیبی سفر ‌و با معمر القذافی، زمامدار خودسالار و خل‌وضع آن مملکت دیدار کرد. بعد مقالاتی در روزنامه‌ها منتشر کرد و «تحولات مثبت» لیبی را ستود؛ از عزم راسخ قذافی برای اصلاح گفت و پیش‌بینی کرد که «لیبی می‌تواند نروژِ شمال آفریقا شود». این مسخره‌بازی‌ها از‌جمله برنامه‌های یک شرکت روابط‌عمومی آمریکایی بود که با دولت قذافی قرارداد بسته بود و مأموریتش ارتقای تصویر لیبی در جهان بود. «مدرسه اقتصاد لندن» (LSE) هم به این ماجرا آلوده شده بود؛ از بنیاد خیریه قذافی پول‌هایی گرفته بودند و به پسرش سیف‌الاسلام مدرک دکترای بوداری داده بودند.

 

با افشای اسناد دیپلماتیک آمریکا در سال 2010، برخی از این بده‌بستان‌ها روی پرده آمد. در نهایت، سال 2011 که آتش «بهار عربی» به لیبی سرایت کرد و قذافی مشغول کشتار مخالفان شد، ورق برگشت. قذافی «بد» شد و در «مدرسه اقتصاد لندن»، این دانشگاه سرشناس بریتانیا، خر آوردند و رسوایی بار کردند. «سِر هوارد دیویس»، رئیس وقت این دانشگاه که خودش هم به دولت قذافی مشاوره اقتصادی داده بود،‌ مجبور به استعفا شد.

 

‌اوضاع قذافی تا پیش از 2011 هم بر کسی پوشیده نبود، ولی جنایت‌های آخر کارش آن‌قدر در چشم زد که آن نشست و برخاست‌ها و ناز و نوازش‌های پیشین مایه ننگ گیدنز نازنین و دیگران شد. گویی رسوایی، عطف به ماسبق شد. البته آنها هم تلاش کردند با پوزش و استعفا و انتقال پول‌های کثیف به امور عام‌المنفعه، تا جای ممکن جبران کنند. اما 30، 40 سال پیش از این ماجرا، در یکی دیگر از کشورهای جنوب جهان، چند چهره دانشگاهی ‌گرد یکی از جانی‌ترین دیکتاتورها چنبره زدند و نه‌تنها اثری از شرم بر چهره‌شان ننشست، بلکه خود را سراپا وقف ماست‌مالی آن جلاد کردند. صحبت از «آگوستو پینوشه» دیکتاتور شیلی است و معماران مکتب اقتصادی شیکاگو، «میلتون فریدمن» و «فردریش فون هایک».

 

تفاوت شیلی و لیبی چه بود؟ گیدنز و مدرسه اقتصاد لندن ابتدا گل به جمال قذافی نشاندند و بعد بر اثر جنایت‌هایش دامن خجالت بر سر کشیدند و برائت جستند. اما در شیلی، پینوشه ابتدا با کودتایی خونین بر تخت نشست، دست به کار کشتار و شکنجه‌ شد‌ و سپس این اقتصاددانان از دانشگاه شیکاگو قدم‌رنجه کردند و تاج شرف بر سر پینوشه گذاشتند.‌ خب نه، تفاوت دیگری هم داشت؛ آنتونی گیدنز نظریه‌پرداز سوسیال‌دموکراسی بود و لیبی قذافی را فضایی برای تطبیق با نظریه‌های خود یافته بود. هایک و فریدمن برای بازار آزاد نظریه می‌دادند و شیلی در دوران پینوشه را «آزمایشگاهی» برای اجرای انگاره‌های خود قلمداد می‌کردند. نخ مشترک هر دو رویداد هم نقش‌آفرینی امپراتور بود؛ سرنگونی معمر القذافی با لشکرکشی مستقیم ناتو رقم خورد‌ و در شیلی نظامیانی که پشتشان به آمریکا گرم بود، دولت دموکراتیک سالوادور آلنده را با کودتا سرنگون کردند و آگوستو پینوشه را بر سر کار آوردند.

 

در‌واقع، مدیر پروژه خود آمریکا بود. چرا دولت ایالات متحده عزم خود را جزم کرد که آلنده را زمین بزند؟ چون آلنده پس از اینکه به ریاست‌جمهوری برگزیده شد، ده‌ها مورد از معادن و صنایع شیلی را که مدیریت و منافعش در دست شرکت‌های آمریکایی بود، ملی کرد. این معنای سوسیالیسم در شیلی بود. به قول آلنده در اولین سالگرد پیروزی‌اش، حالا برای اولین بار می‌توانستند بگویند «مس ما، زغال‌سنگ ما، آهن ما، نیترات ما و استیل ما». بنابراین سرنگونی آلنده از اوجب واجبات بود. نیکسون، رئیس‌جمهور آمریکا، دستور داد کاری کنند که «ناله اقتصاد شیلی در‌بیاید». تمام اعتبارات برون‌مرزی شیلی قطع شد، صادرات مس که اصلی‌ترین محل درآمدهای خارجی بود، تحریم شد‌ و طبق روال رسمی امپراتور، برنامه‌ریزی‌های نظامی و امنیتی برای چپه‌کردن دولت آلنده آغاز شد.

 

آن زمان تعدادی از اقتصاددان‌های شیلی که در دانشگاه شیکاگو و زیر نظر میلتون فریدمن درس آموخته بودند، به ترویج نظریات او در مطبوعات و محفل‌ها پرداختند. همه چیز آماده بود. 11 سپتامبر 1973 پینوشه ساختمان ریاست‌جمهوری را از زمین و هوا به گلوله و توپ بست، آلنده و یارانش را قتل عام کرد‌ و ماشین کشتار و شکنجه را استارت زد. «راه بردگی» به پایان رسیده بود و حالا شیلی با سرعت نور به سمت «آزادی» حرکت می‌کرد. اولین اقدام انحلال کنگره و جمع‌کردن بساط صندوق رأی بود؛ سه هزار کشته، 80 هزار زندانی و 200 هزار تبعیدی. بازار آزاد در سیاه‌چال‌های پینوشه هم رونق یافته بود و هر روز روشی نو برای شکنجه عرضه می‌کرد؛ «مثلا، در ساختمان لُندر شماره 38، مأموران بیشتر وقت‌ها اعضای خانواده یک زندانی را جمع می‌کردند و روبه‌روی چشم زندانی به آنها تجاوز می‌کردند تا از او اطلاعات کسب کنند».

 

شیلی، خاک بکری شده بود که هایک و فریدمن در خواب هم رؤیایش را نمی‌دیدند. اشتباه نکنیم، شیکاگویی‌ها استبداد سیاسی‌ یا چنان که حسن تعبیر می‌کردند «اقتدارگرایی» را نه یک «شر ناخواسته» در مسیر «آزادی اقتصادی»، بلکه یک «پیش‌شرط اساسی» برای تحقق آرمان‌های خود می‌دانستند. بهشت موعود، هم «شهر هرت» لازم داشت و هم «دیوان بلخ». به همین دلیل‌ و به رغم پرونده خون‌بار پینوشه، هایک و فریدمن هیچ‌گاه جانب او را فرو‌نگذاشتند و از هیچ فرصتی برای هواخواهی او چشم‌پوشی نمی‌کردند.

 

همان «بروبچه‌های شیکاگو» (Chicago Boys) که پیش‌تر دان‌پاشی و آهوگردانی کرده بودند، در 1974 رسما وارد دستگاه سیاست‌گذاری رژیم پینوشه شدند و تاج نئولیبرالیسم را بر سر اقتصاد شیلی گذاشتند. به توصیه فریدمن، چهره‌هایی همچون سرخیو دِ کاسترو، پابلو باراهونا‌ و آلوارو باردون، همگی از تربیت‌شدگان خودش، به ترتیب سکان وزارت دارایی، وزارت اقتصاد‌ و بانک مرکزی شیلی را در دوران دیکتاتوری به دست گرفتند. فریدمن خاکسارانه «شوک‌تراپی» را تجویز کرد و پینوشه گفت چشم؛ قطع هزینه‌های رفاهی و اجتماعی دولت، خصوصی‌سازی گسترده و شتاب‌زده شرکت‌ها و صنایعی که پیش‌تر ملی شده بود، ‌لغو تقریبا تمامی مقررات و کنترل‌های دولتی بر فعالیت سرمایه‌داران داخلی و خارجی و گشودن بی‌قید‌و‌شرط درهای اقتصاد به روی شرکت‌های چندملیتی و سرمایه‌های سرگردان جهانی.

 

پینوشه هرچه مقررات و کنترل بر دست‌ و پای فرایندهای مالی و تجاری بود، برداشت. مدارس دولتی را منحل کرد. مهدکودک‌ها را خصوصی کرد. حتی قبرستان‌ها را نیز خصوصی کرد. نشریات اقتصادی آمریکا به یکه‌تازی شاگردان فریدمن بر سر کچل شیلی می‌خندیدند. سال 1982 «معجزه شیلی» به ثمر نشست و اقتصاد شیلی فروپاشید. حاصلش کوهی از بدهی‌های خارجی معادل 14 میلیارد دلار به نرخ دهه 1980، انبوه شرکت‌ها و بانک‌های ورشکسته‌ و واحد پول «پیسو»یی بود که به پشیزی نمی‌ارزید. به قول معروف، در خانه بی‌عارها ساز و نقاره می‌زنند. یک قلم از‌ گزارش ‌واشنگتن‌پست‌ در سال 1985 را برایتان نقل کنم: ایالات متحده برنامه توزیع ناهار در مدارس را پذیرفته است که «برای یک‌سوم از کودکان شیلی این تنها وسیله برای نجات از گرسنگی است»‌ و «آخر هفته‌ها که این بچه‌ها مدرسه نمی‌روند، وزن کم می‌کنند».

 

فرصت‌طلبان شیکاگو به همه می‌گفتند شوک‌تراپی در کوتاه‌مدت درد و فلاکت دارد، اما در بلندمدت همه‌چیز خوب خواهد شد. مقداری آدم خواهیم کشت و طبقات کم‌درآمد را به خاک سیاه خواهیم نشاند، در عوض آینده روشن و شیرین خواهد بود. با رفراندومی که سال 1988 برگزار شد، پینوشه از منصب سیاسی خود برکنار شد و انتخاب قوای مقننه و مجریه را دوباره به رأی گذاشتند. روزی که از کاخ قدرت پا بیرون می‌گذاشت، 45 درصد از جمعیت شیلی زیر خط فقر دست‌ و پا می‌زدند، در عوض طبقه‌ای 10‌درصدی از ثروتمندان 83 درصد بر دارایی‌هایشان افزوده بودند.

 

از زمان برکناری پینوشه، چندین بررسی‌ مستقل درباره مفاسد مالی دوران او انجام شده است. خودش شخصا از طریق اخاذی، معاملات تسلیحاتی و اختلاس از بودجه دولتی و سپس خواباندن پول‌ها در حساب‌های بانکی مخفی، ده‌ها میلیون دلار ناقابل به نرخ دهه 1990 سرقت کرده بود. تحقیقات کنگره شیلی در دوران پسا‌دیکتاتوری نشان داد عمده خصوصی‌سازی‌ها در حکومت نئولیبرال پینوشه به زیر قیمت و رفاقتی بوده است. همین چند سال پیش، داماد پینوشه که به برکت «بازار آزاد» و «آزادی بازار» به ریاست یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های معدنی شیلی رسیده بود، به جرم میلیون‌ها دلار تقلب مالیاتی محکوم شد. روز به روز بیشتر آشکار شد که حرف از «آزادی اقتصادی» در غیاب سلامت سیاسی و سامان اجتماعی، چه خیال تبهکارانه و چه آش مسمومی است.

 

میراث شوم پینوشه تا همین امروز باعث فساد اقتصادی و آشفتگی در جامعه شیلی بوده است. به غیر از اعتراضات گسترده‌ای که به رغم اختناق دیکتاتوری در 1982 بالا گرفت، شیلی از سال 2019 تا 2022 شاهد سلسله‌ای بی‌سابقه از شورش‌ها و اعتراض‌های سراسری بود که به استعفای رئیس‌جمهور وقت، تغییر قانون اساسی و انتخاب یک رئیس‌جمهور چپ‌گرا انجامید؛ «گابریل بوریک»، هم او که وعده داد ‌«اگر شیلی مهد نئولیبرالیسم بوده است، گور آن نیز خواهد شد».

 

خب، منطق شیکاگو را متوجه شدیم. از دید استاد فریدمن، «مقررات‌زدایی و خصوصی‌سازی حمل‌ونقل ریلی» یک دستاورد بزرگ برای «آزادی بشری» بود، ولی اهمیتی نداشت که دژخیمان پینوشه پس از اینکه مخالفان را شکنجه می‌کردند و به قتل می‌رساندند، به بدنشان قطعات ریل راه‌آهن می‌بستند و با هلیکوپتر به دریا پرت می‌کردند تا ناپدید شوند. بله، این یکی از صدها جزئیات هولناکی بود که در بایگانی‌های «ویلا گریمالدی» (از شکنجه‌گاه‌های بدنام پینوشه) افشا شد.

 

آیا فقط شیلی بود؟ نه. پیش از آن در اندونزی هم دقیقا به همین ترتیب دیکتاتور خون‌خواری به نام «سوهارتو» را بر سر کار آوردند که در قساوت و جنایت، لگد به گور قذافی و پینوشه می‌زد و آمار قربانیانش بین 500 هزار تا دو میلیون نفر گزارش شده است. کار تئوریک در آن مأموریت با گروهی از اقتصادخوانده‌ها بود که نامشان شد «مافیای برکلی».

 

حالا به ما چه؟ مختصر بخواهم بگویم، اینکه کسی یا کسانی در دانشگاه شیکاگو درس خوانده‌اند و مدرک اقتصاد گرفته‌اند، خیلی هم زیباست، مبارکشان، ولی اینکه به کمک فتوشاپ عکس سلفی‌شان با فریدمن را قاب کنند و به ما نوید دهند که نسخه وطنی «پسران شیکاگو» به‌زودی ظهور خواهد کرد، چه حسی به ما می‌دهد؟ ان‌شاءالله گربه است.