|

در حاشیه رمان «ترکه مرد» دشیل همت با ترجمه احمد میرعلایی

قتل بر زمینه کمدی آداب

این باوری کم‌وبیش مرسوم است که ادبیات پلیسی و داستان‌های جنایی از ارزش کمتری برخوردارند و اغلب به‌عنوان آثاری صرفا سرگرم‌کننده یا به‌اصطلاح غیرجدی در نظر گرفته می‌شوند. شاید ساخت فیلم و سریال‌های متعدد بر‌اساس داستان‌های پلیسی هم به این باور دامن زده باشد.

قتل بر زمینه کمدی آداب

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

شرق: این باوری کم‌وبیش مرسوم است که ادبیات پلیسی و داستان‌های جنایی از ارزش کمتری برخوردارند و اغلب به‌عنوان آثاری صرفا سرگرم‌کننده یا به‌اصطلاح غیرجدی در نظر گرفته می‌شوند. شاید ساخت فیلم و سریال‌های متعدد بر‌اساس داستان‌های پلیسی هم به این باور دامن زده باشد. اما واقعیت این است که داستان‌ پلیسی به دلیل امکان‌هایی که در خود دارد فرم نوشتاری مناسبی برای ارائه تصویری از جامعه و سیر تغییر و تحولاتی است که در متن اجتماع جریان دارد. همچنین می‌توان گفت ادبیات پلیسی‌ بیشتر از دیگر ژانر‌های ادبی‌ از شرایط اجتماعی و واقعیت‌های تاریخی‌ معاصرش تأثیر گرفته است.

یکی از چهره‌های شاخص ادبیات پلیسی و جنایی که آثارش به‌خوبی گواهی بر این واقعیت است، ژرژ سیمنون، نویسنده مشهور فرانسوی است که تعداد زیادی رمان چه با نام خودش و چه با نام مستعار نوشته است. پرسوناژ تعدادی از داستان‌های او سربازرسی به نام «مگره» است که یکی از مشهورترین پرسوناژهای ادبیات پلیسی جهان به شمار می‌رود. یکی از ویژگی‌های مشترکی که در غالب آثار سیمنون دیده می‌شود، ارائه تصویری از جامعه‌ای است که رو به زوال و ویرانی دارد و او را به‌ این ‌دلیل که تصویری از جامعه فرانسه در نیمه اول قرن بیستم ارائه داده است، بالزاک جنایی‌نویس هم نامیده‌اند.

نویسندگان برجسته دیگری هم می‌توان نام برد که با نوشتن داستان‌های پلیسی و جنایی تأثیر زیادی از خود بر جریان‌ها و ژانرهای گوناگون ادبی برجا گذاشتند. از ادگار آلن پو گرفته تا گراهام گرین و دشیل همت از‌جمله این نویسندگان هستند.

زنده‌یاد احمد میرعلایی‌ در سال‌های حیاتش رمانی از دشیل همت با عنوان «ترکه مرد» به فارسی برگردانده بود و در یادداشتی کوتاه با عنوان «در ستایش هوش و هوش‌نمایی» به اهمیت داستان‌های پلیسی اشاره کرده و برخی ویژگی‌های این ژانر را برشمرده است. او با اشاره به باور غلط مرسوم درباره کم‌ارزش‌بودن داستان‌های پلیسی و جنایی می‌گوید حقیقت جز این است و برای هر نویسنده‌ای تا طرح و توطئه داستانی، آینه‌گذاری و گره‌گشایی نهایی را بیاموزد، خواندن شاهکارهای این نوع ادبی و حتی دست‌ورزی با مایه‌های جنایی پلیسی از ضروریات است. او به آلن‌پو، بورخس، جوزف کنراد، گراهام گرین، جان لوکاره و... اشاره می‌کند که همین کار را کرده‌اند و آثاری ماندگار و البته پرفروش خلق کرده‌اند. او درباره ریشه‌های ادبیات پلیسی و جنایی نوشته: «چنان که گفته‌اند ریشه‌های داستان پلیسی را می‌توان از سویی در رمانس‌های قرون وسطای اروپا و از سویی در هزار و یک‌ شب و افسانه‌های بوکاچیو و چاسر یافت، اما اگر اصرار باشد نقطه آغازی برای آن مشخص کنیم شاید سال 1841 یعنی سال انتشار داستان جنایات کوچه مورگ اثر ادگار آلن‌پو در مجله گراهام فیلادلفیا تاریخ مناسبی باشد. پو بعدها دو داستان ماجرای اسرارآمیز ماری روژه و نامه ربوده‌شده را نوشت و در هر یک باز کارآگاه مشهور خود اگوست دوپن را وارد صحنه کرد. بعضی داستان‌های دیگر پو را نیز دارای ساخت و بافت پلیسی دانسته‌اند، اما این سه داستان حاوی تمام مشخصه‌های داستان پلیسی است‌».

میرعلایی همچنین به این اشاره کرده که ظاهرا چارلز دیکنز با رمان «خانه قانون‌زده» قصد داشته در همین راه قدم بردارد و آخرین رمانی که نوشت و پس از مرگش منتشر شد، یعنی «ماجرای اسرارآمیز ادوین درود» نیز ویژگی‌های داستان پلیسی را داشت. گرچه نویسنده‌ای همچون دیکنز یا حتی هرمان ملویل در ادبیات پلیسی توفیق چندانی به دست نیاوردند، اما سال‌های پایانی قرن نوزدهم ادبیات پلیسی شاهد ظهور کارآگاه‌های مشهوری بود که هنوز هم شهرتی جهانی دارند. آرتور کانن دویل با خلق کارآگاه مشهورش یعنی شرلوک هلمز، چنان شهرتی به دست آورد که به قول میرعلایی وقتی می‌خواست دیگر داستان‌های او را ادامه ندهد با اصرار خوانندگان دوباره قهرمانش را به صحنه بازگرداند. کارآگاه‌های مشهور دیگری نیز در آن دوران پدید آمدند که می‌توان به آرسن لوپن، هرکول پوآرو و سربازرس مگره اشاره کرد. دشیل همت نیز جایگاهی ویژه در اعتبار‌بخشیدن دوباره به داستان‌های پلیسی و جنایی در آمریکا داشت. میرعلایی درباره او نوشته: «او یکی دو دهه محبوب هالیوود و جامعه کتابخوان آمریکایی بود، مَرد، مراد و مشوق لیلیان هلمن بود و شخصیتی گوشه‌گیر، رام و فرزانه داشت. اگر فیلم جولیا ساخته فرد زینه‌مان را دیده باشید، او همان عاقله مرد تنها است که لیلیان گس از ماجراهایش به سوی او باز‌می‌گردد و جیس روباردر نقش او را بازی می‌کند. و ویم وندرس در سال 1983 فیلم همت را از روی زندگی او ساخت. همین ترکه مرد دستمایه ساخت دست‌کم شش فیلم سینمایی و یک نمایش موزیکال شد و کیشی را پدید آورد که شاید شخصیت همفری بوگارت در فیلم‌هایش نماینده بیرونی آن باشد‌».

ماجراهای رمان «ترکه مرد» در سال 1932 در نیویورک اتفاق می‌افتد. ماجرایی که مربوط است به یک قتل و یک خانواده‌ از‌هم‌پاشیده، اما آنچه این اثر را از سایر آثار همت متمایز می‌‌کند، حضور یک زوج کارآگاه -نیک و نورا چارلز- است که سبک زندگی، زبان و روابط‌شان، به‌جای آنکه در تاریکی و خشونت غوطه‌ور باشد، رنگی از شوخ‌طبعی، شهری‌گری و حتی نوعی اشرافیت دارد. نیک چارلز، کارآگاه بازنشسته‌ای که اکنون با همسر ثروتمندش در نیویورک زندگی می‌کند، درحالی‌که برای تعطیلات به لس‌آنجلس آمده‌اند، ناخواسته درگیر پرونده‌ای می‌شود که مربوط به گذشته‌ او است: گم‌شدن یک مخترع عجیب‌وغریب و قتل منشی‌اش. این ماجرا پای خانواده‌ وینانت را وسط می‌کشد: میمی، همسر سابق مخترع؛ دوروتی، دخترشان که دلبسته‌ نیک است؛ و گیلبرت، پسری سرد و دلمشغول موضوعاتی چون قتل و آدم‌خواری. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «اگر این همه سال‌ها گذشته بی‌آنکه من با تو تماسی گرفته باشم، فقط به این خاطر بوده که مادرت چنین می‌خواسته و اگر اکنون با درخواست کمکی از تو این سکوت را می‌شکنم فقط به این خاطر است که نیاز مبرم ناگزیرم می‌کند خلاف میل مادرت رفتار کنم. علاوه بر این تو دیگر مردی شده‌ای و به نظر من این خود تو هستی که باید تصمیم بگیری که ما باید همچنان بیگانه بمانیم یا باید مطابق با پیوند خونی‌مان عمل کنیم. حتما اطلاع داری که من اکنون در ارتباط با قضیه به اصطلاح قتل وولف در موقعیت ناراحت‌کننده‌ای قرار دارم و مطمئنم هنوز آن مایه محبت نسبت به من در تو مانده باشد که دست‌کم امیدوار باشی که من از هیچ لحاظ کوچک‌ترین جرمی در آن قضیه ندارم، که حقیقت هم همین است‌».

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.