به مناسبت زادروز خسرو گلسرخی
چهره دوگانه خروش علیه استبداد

مهرشاد ایمانی: گویا نام بهمن با هر نگاهی و از هر پنجره سیاسی و با هر عقیده حزبی و تشکیلاتی با نام انقلاب گره خورده است؛ از ابتدایش تا انتهایش، از رخدادهای جزئیاش تا رسیدن انقلاب و از زادروز گلسرخی تا اعدامش همهوهمه نقش و رنگی از انقلابیگری دارد. اما در این میان نام خسرو که چندسالی پیش از انقلاب اعدام شد، جلوهای خاص دارد؛ نه جلوهای سراسر شایسته تقدیر یا وجهی به تمامیت قابل انتقاد بلکه چهرهای دوگانه که در یک چهرهاش با منشی متناقض، چپگرایی مارکسیسملنینیسمی را با نشانههای مذهبی گره میزند و گویا هم مذهبش و هم چپبودنش نشانی از استراتژی سیاسی ندارد و چهره دیگرش یک انقلابی است که فارغ از سیاستمداری آنچه را میاندیشد، زندگی میکند و تفارقی میان اندیشه و عملش وجود ندارد و حتی اگر غیردقیق به این نتیجه میرسد که میتوان نام علی(ع) را کنار مارکس گذاشت، میگذارد و زمانی که ظلمی را مشاهده میکند، فارغ از نتیجهای که عقبش میآید، میگوید و برای آن نتیجه، اعدام را هم در آغوش میکشد. با چنین وصفی موافق یا مخالفش باشیم، دوستدار یا منتقدش باشیم، نمیتوانیم انکار کنیم که او یک انقلابی است؛ یک
انقلابی با تمام مشخصات، یک انقلابی که هم شعر میگوید و هم در دریای سیاست شنا میکند و هم فریاد میزند و هم چریکوار به مبارزه علیه نظام شاهی میرود و گویا سیاست هم برایش رنگ شعر داشت که بهدوراز استراتژی-بهمعنای دقیق کلمه- شاعرانه مبارزه میکند و شعرهایش هم آنقدر سیاستزده است که گاهی به یک مانیفست میمانند.
او که 2 بهمن سال 22 متولد شد، در 29 بهمن به جوخه اعدام سپرده شد؛ اعدامی که از پس اظهار سخنانی عجیب و بهنوعی ماندگار بر صفحات تاریخ نشست. دفاعیات خسرو از جهات مختلف بااهمیت است؛ چراکه او در شرایطی سخن از «حرمان خلقهای مبارز ایران» گفت که نظام پهلوی مترصد ارائه چهرهای دموکراتیک و در مسیر توسعه از خود بود اما او در اوج اقتدار پهلوی دوم، قاعده را برهم زد و در دادگاه گفت: «من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت، از حرمان خلقهای مبارز ایران هستم؛ خلقی که مزدکها، مازیارها، بابکها، یعقوب لیثها، ستارها و حیدرعموغلیها، پسیانها و میرزاکوچکها، ارانیها و روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم، چراکه فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است... هنگامی که مارکس میگوید: در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، درحالیکه مولد ثروت طبقه محروم است و مولا علی میگوید: قصری بر پا نمیشود، مگر آنکه هزاران نفر
فقیر گردند، نزدیکیهای بسیاری وجود دارد. چنین است که میتوان در این لحظه از تاریخ، از مولا علی بهعنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسیها و اباذر غفاریها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جانبرکف، برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید... در ایران، انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند. چنانکه گفتم، من از خلقم جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است...».
این سخنان آتشین در شرایطی مطرح شد که قرار بود متهمان در دادگاه توبه کنند و در پی توبه، بخشیده شوند و همین دلیل هم باعث پخش زنده تلویزیونی محاکمه شد اما گلسرخی و دانشیان خلاف جریان آب شنا کردند و ناگهان سخنانی بر زبان آوردند که شاید بتوان آنها را یکی از موتورهای محرک جنبش اعتراضی تا سال57 دانست. خسرو که بعدها به نماد و نمود مبارزه مستقیم علیه ظلم تبدیل شد، میگوید که برای عمرم چانه نمیزنم و همینجاست که میتوان به قطعیت گفت که او سیاستمدار نیست و نمیداند که سیاست پیش نمیرود؛ مگر به شرط بقا. او از اسلام نشانه میآورد و سخن علی(ع) و مارکس را دارای نشانههای مشترک میداند و میگوید که نخستین سوسیالیست جهان علی(ع) است. او صرفا سخنان مدافع عدالت را دارای وجه سوسیالیستی میداند اما توجه نمیکند که علی(ع) و گفتمانش در کانتکس مذهبگرایی با همه ارکان مذهب سنجیده میشود؛ مذهبی که نه لزوما چپ و نه لزوما راست است و متصل به الهیات است. همان رویکردی که تاحدی شریعتی هم پیش گرفت و کوشید که به دور از مباحث تفکری از منظر اقتصاد، اسلام را با سوسیالیست گره بزند و از دل آن یک مکتب سیاسی ایجاد کند که البته نتوانست. خسرو در
جای دیگری از دفاعیاتش انقلابیگری حسین(ع) را برمیگزیند و او را ماندگار تاریخ میداند و به کنارهگیری علی(ع) از قدرت و سالهای دراز خانهنشینیاش اشاره نمیکند. گلسرخی یک انقلابی است زیرا از هر نشانهای بهره میبرد تا علیه ظلم موجود بتازد؛ یک انقلابی که در نگاهش عبور از سیستم به هر شکلی چه مذهبگرایانه یا چپاندیشانه و حتی گاهی بدون الصاق منطقی مفاهیم با یکدیگر برایش مطلوبتر است تا رفع مشکل در سیستم. او میخواست تغییر، کامل باشد و با همین نوع نگاه به خروش آمد تا با دانستن مرگِ بسیار زودهنگام در مقابل دوربینهای تلویزیون به فریاد درآید. حتی گفته میشود که گلسرخی نه لزوما برای تأثیرگرفتن شخصی از نمادهای مذهبی بلکه برای نزدیککردن چریکهای فدایی و مجاهدین خلق با تمسک به مفاهیمی عام و نه الزاما مشترک به طرح موضوعاتی پرداخت که مورد قبول تمام انقلابیهاست و از یک سو برای تبلیغ چریکها از مارکس سخن گفت و از سوی دیگر با طرح نمادهای مذهبی گفتمان مجاهدین را بازخوانی کرد که شاید این همراستایی اشترک این دو تشکل بر مفهوم استقلال ایران بوده است؛ مفهومی که چندان در نگاه حزب توده قرار نداشت. خسرو با تمام این تناقضها
یک انقلابی است که اگرچه گاهی از مکتب فکری خود هم کج و راست میرود اما در نهایت یک خواست مشخص را دنبال میکند و آن تغییر کلی است و همین نگاه اطلاقگونه او است که بعد از سالها منتقدانی که انقلاب را نفی و بر ضرورت اصلاح تأکید میکردند، از یاد بردند که روزگاری تقریبا تمام نیروهای سیاسی، مبارزه مسلحانه علیه نظام پهلوی را تأیید میکردند یا در قبالش سکوت در پیش گرفته بودند. خسرو پرچمدار مبارزه مسلحانه و انقلابی ایران بود و میتوان بر وجه انقلابیاش انتقاد کرد اما نمیتوان در آن برهه صرفا او را عامل تندرویها دانست؛ زیرا دستکم او تکلیف را با خودش معلوم کرده بود و ادعای سیاست نداشت و از انقلاب سخن میگفت.
مهرشاد ایمانی: گویا نام بهمن با هر نگاهی و از هر پنجره سیاسی و با هر عقیده حزبی و تشکیلاتی با نام انقلاب گره خورده است؛ از ابتدایش تا انتهایش، از رخدادهای جزئیاش تا رسیدن انقلاب و از زادروز گلسرخی تا اعدامش همهوهمه نقش و رنگی از انقلابیگری دارد. اما در این میان نام خسرو که چندسالی پیش از انقلاب اعدام شد، جلوهای خاص دارد؛ نه جلوهای سراسر شایسته تقدیر یا وجهی به تمامیت قابل انتقاد بلکه چهرهای دوگانه که در یک چهرهاش با منشی متناقض، چپگرایی مارکسیسملنینیسمی را با نشانههای مذهبی گره میزند و گویا هم مذهبش و هم چپبودنش نشانی از استراتژی سیاسی ندارد و چهره دیگرش یک انقلابی است که فارغ از سیاستمداری آنچه را میاندیشد، زندگی میکند و تفارقی میان اندیشه و عملش وجود ندارد و حتی اگر غیردقیق به این نتیجه میرسد که میتوان نام علی(ع) را کنار مارکس گذاشت، میگذارد و زمانی که ظلمی را مشاهده میکند، فارغ از نتیجهای که عقبش میآید، میگوید و برای آن نتیجه، اعدام را هم در آغوش میکشد. با چنین وصفی موافق یا مخالفش باشیم، دوستدار یا منتقدش باشیم، نمیتوانیم انکار کنیم که او یک انقلابی است؛ یک
انقلابی با تمام مشخصات، یک انقلابی که هم شعر میگوید و هم در دریای سیاست شنا میکند و هم فریاد میزند و هم چریکوار به مبارزه علیه نظام شاهی میرود و گویا سیاست هم برایش رنگ شعر داشت که بهدوراز استراتژی-بهمعنای دقیق کلمه- شاعرانه مبارزه میکند و شعرهایش هم آنقدر سیاستزده است که گاهی به یک مانیفست میمانند.
او که 2 بهمن سال 22 متولد شد، در 29 بهمن به جوخه اعدام سپرده شد؛ اعدامی که از پس اظهار سخنانی عجیب و بهنوعی ماندگار بر صفحات تاریخ نشست. دفاعیات خسرو از جهات مختلف بااهمیت است؛ چراکه او در شرایطی سخن از «حرمان خلقهای مبارز ایران» گفت که نظام پهلوی مترصد ارائه چهرهای دموکراتیک و در مسیر توسعه از خود بود اما او در اوج اقتدار پهلوی دوم، قاعده را برهم زد و در دادگاه گفت: «من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت، از حرمان خلقهای مبارز ایران هستم؛ خلقی که مزدکها، مازیارها، بابکها، یعقوب لیثها، ستارها و حیدرعموغلیها، پسیانها و میرزاکوچکها، ارانیها و روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم، چراکه فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است... هنگامی که مارکس میگوید: در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، درحالیکه مولد ثروت طبقه محروم است و مولا علی میگوید: قصری بر پا نمیشود، مگر آنکه هزاران نفر
فقیر گردند، نزدیکیهای بسیاری وجود دارد. چنین است که میتوان در این لحظه از تاریخ، از مولا علی بهعنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسیها و اباذر غفاریها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جانبرکف، برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید... در ایران، انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند. چنانکه گفتم، من از خلقم جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است...».
این سخنان آتشین در شرایطی مطرح شد که قرار بود متهمان در دادگاه توبه کنند و در پی توبه، بخشیده شوند و همین دلیل هم باعث پخش زنده تلویزیونی محاکمه شد اما گلسرخی و دانشیان خلاف جریان آب شنا کردند و ناگهان سخنانی بر زبان آوردند که شاید بتوان آنها را یکی از موتورهای محرک جنبش اعتراضی تا سال57 دانست. خسرو که بعدها به نماد و نمود مبارزه مستقیم علیه ظلم تبدیل شد، میگوید که برای عمرم چانه نمیزنم و همینجاست که میتوان به قطعیت گفت که او سیاستمدار نیست و نمیداند که سیاست پیش نمیرود؛ مگر به شرط بقا. او از اسلام نشانه میآورد و سخن علی(ع) و مارکس را دارای نشانههای مشترک میداند و میگوید که نخستین سوسیالیست جهان علی(ع) است. او صرفا سخنان مدافع عدالت را دارای وجه سوسیالیستی میداند اما توجه نمیکند که علی(ع) و گفتمانش در کانتکس مذهبگرایی با همه ارکان مذهب سنجیده میشود؛ مذهبی که نه لزوما چپ و نه لزوما راست است و متصل به الهیات است. همان رویکردی که تاحدی شریعتی هم پیش گرفت و کوشید که به دور از مباحث تفکری از منظر اقتصاد، اسلام را با سوسیالیست گره بزند و از دل آن یک مکتب سیاسی ایجاد کند که البته نتوانست. خسرو در
جای دیگری از دفاعیاتش انقلابیگری حسین(ع) را برمیگزیند و او را ماندگار تاریخ میداند و به کنارهگیری علی(ع) از قدرت و سالهای دراز خانهنشینیاش اشاره نمیکند. گلسرخی یک انقلابی است زیرا از هر نشانهای بهره میبرد تا علیه ظلم موجود بتازد؛ یک انقلابی که در نگاهش عبور از سیستم به هر شکلی چه مذهبگرایانه یا چپاندیشانه و حتی گاهی بدون الصاق منطقی مفاهیم با یکدیگر برایش مطلوبتر است تا رفع مشکل در سیستم. او میخواست تغییر، کامل باشد و با همین نوع نگاه به خروش آمد تا با دانستن مرگِ بسیار زودهنگام در مقابل دوربینهای تلویزیون به فریاد درآید. حتی گفته میشود که گلسرخی نه لزوما برای تأثیرگرفتن شخصی از نمادهای مذهبی بلکه برای نزدیککردن چریکهای فدایی و مجاهدین خلق با تمسک به مفاهیمی عام و نه الزاما مشترک به طرح موضوعاتی پرداخت که مورد قبول تمام انقلابیهاست و از یک سو برای تبلیغ چریکها از مارکس سخن گفت و از سوی دیگر با طرح نمادهای مذهبی گفتمان مجاهدین را بازخوانی کرد که شاید این همراستایی اشترک این دو تشکل بر مفهوم استقلال ایران بوده است؛ مفهومی که چندان در نگاه حزب توده قرار نداشت. خسرو با تمام این تناقضها
یک انقلابی است که اگرچه گاهی از مکتب فکری خود هم کج و راست میرود اما در نهایت یک خواست مشخص را دنبال میکند و آن تغییر کلی است و همین نگاه اطلاقگونه او است که بعد از سالها منتقدانی که انقلاب را نفی و بر ضرورت اصلاح تأکید میکردند، از یاد بردند که روزگاری تقریبا تمام نیروهای سیاسی، مبارزه مسلحانه علیه نظام پهلوی را تأیید میکردند یا در قبالش سکوت در پیش گرفته بودند. خسرو پرچمدار مبارزه مسلحانه و انقلابی ایران بود و میتوان بر وجه انقلابیاش انتقاد کرد اما نمیتوان در آن برهه صرفا او را عامل تندرویها دانست؛ زیرا دستکم او تکلیف را با خودش معلوم کرده بود و ادعای سیاست نداشت و از انقلاب سخن میگفت.