زوج جامعهشناسی و هنر

سارا شریعتی، ایرانآنلاین: در وهله نخست به نظر میرسد «هنر» و «جامعهشناسی» دو دنیای متمایزند. به تعبیر بوردیو، دنیای هنر «دنیای انکار امر اجتماعی» است و هنرمند همه شرایط تولید خود را زیر سؤال میبرد تا کار خود را بهعنوان اثری الهام گرفتهشده و خلقشده معرفی کند که بههیچعنوان تحت تأثیر تعینات اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی نیست. ازاینرو، هنرمندان اغلب رویکرد جامعهشناسانه را «رویکردی تقلیلگرایانه» میپندارند چون جامعهشناسی همهچیز را به «اقتصاد»، «سیاست» و «طبقه» فرومیکاهد و متقابلا جامعهشناس هم دنیای هنر را دنیایی پرت تلقی میکند؛ چون نسبت به شرایط اجتماعی بیمسئولیت است.
بیشک «جامعهشناسی هنر» جدا از جامعهشناسی نیست و موضوع مطالعه آن هنرهاست و میکوشد شرایط تولید اثر هنری، کارکرد آنها و تأثیری را که بر مخاطبانشان میگذارند تحلیل کند. این علم محصول فعالیتهای بعد از جنگ جهانی دوم است و «جامعهشناسی هنر» به معنایی که امروز رایج است از دهه 1980 کلید میخورد. این گرایش از جامعهشناسی چهار حوزه مشخص را بررسی میکند: 1) کنشگران میدان هنر، از هنرمند تا آماتورها، کارشناسان، منتقدان و همه کسانی که در عرصه هنر میاندیشند؛ 2) ابژهها، آثار هنری و تمام اشیایی که در حوزه هنر به کار گرفته میشوند؛ 3) نهادهای هنری که امروزه اهمیت بسیار یافته و پیوسته در حال تکثیرند، نهادهایی همچون گالریها، موزهها و همه مکانهایی که به فعالیتهای هنری مربوط میشوند؛ 4) سیاستگذاریهای هنری که بسیار مهماند، چون نمیتوان به جامعهشناسی هنر پرداخت مگر اینکه «نقش دولت» را تعیینکننده بدانیم.
در سال 1985 همایشی در فرانسه برگزار شد که چرخش مهمی در مطالعات جامعهشناسی هنر ایجاد کرد و طی آن هنر با پرونده «بازار هنری» پیوند خورد تا آنجا که امروز نمیتوان از هنر سخن گفت مگر اینکه به «بازار هنری» و «نسبت پول و هنر» پرداخت. اما دیوید انگلس معتقد است که در تمام نسخههای جامعهشناسی هنر، چه در نسخه «اعتدالی» و چه در نسخه «انتقادی»، مفروضات بدیهی وجود دارد و این مفروضات باعث میشود «جامعهشناس» در برابر «هنرمند» قرار گیرد و هنرمند نیز نگاه جامعهشناسانه را رد کند. این مفروضها را میتوان در سه دسته نشاند: 1) نخستین فرض مسئله تعریف هنر است. از نظر جامعهشناس، با استناد به نظر مارسل مورس، اثری «هنری» به شمار میآید که یک گروه اجتماعی در یک جامعه مشخص آن را بهعنوان یک اثر هنری بپذیرد. اما هنرمندان به این تعریف نقد داشته و آن را نمیپذیرند چون نگاهی ذاتگرایانه به هنر دارند و معتقدند اثر هنری کشف میشود؛ 2) دومین فرض جایگاه هنرمند است. هنرمند چه کسی است؟ در میان خود اهالی هنر هنرمند از استعدادی خدادادی برخوردار است و گویی «همیشه» به هنر علاقهمند بوده. اما جامعهشناس هنرمند را از تاریخ هنر بیرون میکند چون
معتقد است هنرمند محصول شرایط و خود، مخلوق یک دوره تاریخی و محصول یک میدان است؛ 3) سومین فرض بر خودمختاری میدان و حوزه هنر متمرکز است. در دنیای هنر، همواره تلاش میشود هنر با هنر توضیح داده شود. دنیای هنر برای خود تابوهایی قائل است، اما جامعهشناسی هنر خودمختاری میدان هنر را به چالش میکشد و از آن استقلالزدایی میکند. رویکرد جامعهشناسی این است که سیاست و ثروتی را که در پس هنر پنهان شده برملا میکند. به همین دلیل جامعهشناسی همیشه و در همه حوزهها مزاحم است و به همین دلیل میگویند «جامعهشناسی» و «هنر» زوج خوبی نیستند، اما شاید زمان آن رسیده باشد که همه این مفروضات را زیر سؤال ببریم، چون امروز اتفاقهای جدیدی در حال رخدادن است و به تبع آن بسیاری از جایگاهها تغییر کرده است. ازاینرو باید هم به جامعهشناسیها و هم به هنرها نگاهی دوباره کرد. درخصوص ناسازگاری «هنر» و «جامعهشناسی» بعضی از هنرها بیشتر در مظان اتهاماند، شاید هنر نقاشی یکی از آنها باشد. اما برخی از هنرها به جامعهشناسی نزدیکترند و امروزه کاملا کارکردی جامعهشناختی دارند. پیش از پرداختن به این موضوع باید به این نکته اشاره کرد که در قرن
بیستویکم برخلاف قرن بیستم جدیترین مسائل ما «مسائل اجتماعی» است. این مسائل باعث بهوجودآمدن جنبشهای جدید شدهاند که در نوع خود بیسابقهاند و همه حوزهها را تحت تأثیر قرار دادهاند. یکی از این حوزهها «هنر» است و ما میبینیم که در پرونده بهار عربی اتفاقا روشنفکران و رهبران اجتماعی غایباند، این هنرها هستند که حاضرند و نقش تعیینکننده در انتقال پیام این جنبشها به خارج از خاورمیانه ایفا میکنند و هنرمند دیگر نسبت به مسائل اجتماعی بیتفاوت نیست.
اگر در دورهای «سرمایه اقتصادی» عامل تضادهای طبقاتی و توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی شده، امروز بهدنبال تغییراتی که در میدان هنر رخ داده فرهنگِ مسلط و مشروع در هنر زیر سؤال رفته و این امر اتفاقهای جدی و جدیدی را در عرصه هنر موجب شده است. ازهمینروست که معتقدم امروز میتوان مفروضات اولیه را زیر سؤال برد و «جامعهشناسی» و «هنر» را زوجهای خوبی معرفی کرد. اما این اتفاقها چه بودند: 1) به پرسش کشیدهشدن هنرهای مشروع. هنرهای مشروع آن دسته از هنرها هستند که در نهادهایی مشروعیتبخش شناسانده میشوند؛ مثلا تمام کارهایی که در گالریها و آکادمیها به نمایش گذاشته میشوند. نمونه این امر را میتوان در خیابانیشدن هنر دید. امروز کار هنری الزاما در نهاد مشروع خود نیست و شما میتوانید «تابلو نقاشی» را در مترو، «مجسمه» را در پارک و «تئاتر» را در خیابان ببینید. ما امروز میتوانیم از «دموکراتیزهشدن هنر» حرف بزنیم؛ 2) تلفیق هنرهای مسلط و هنرهای تحت سلطه. بهدنبال این امر، هنرهای دستی با برندسازی خود را به هنرهای زیبا نزدیک کرده و توجه هنرهای زیبا به هنر مردم تلفیقی به وجود آورده که طی آن مرزهای «هنر والا» و «هنر پست» زیر سؤال
رفته؛ 3) پدیده «خودآموختگان» که بهتازگی به یک ژانر و سبک جدید بدل شده. ظهور و ورود خودآموختگان به گالریها و مکانهای مشروع هنری نیز اتفاق مهم دیگری است که باید به آن توجه کرد؛ 4) اهمیتیافتن قطب «توزیع» در مقایسه با دو قطب دیگر یعنی «تولید» و «دریافت». یعنی همه کسانی که بین «هنرمند» و «متن جامعه» هستند برجسته شدهاند؛ البته یکی از مهمترین دلایل این امر «بازار» است. این چهار نکته نشان میدهد که هنر در ایران امروز دچار دگردیسی شده و این دگردیسی منجر شده هنر و جامعهشناسی برخلاف فرضی که در جامعهشناسی هنر بدیهی انگاشته میشود، دیگر مزاحم هم نبوده و زوج خوبی شوند. در کنار دنیای هنر دنیای جامعهشناسی نیز تحولات جدیدی را از سر میگذراند که این تحولات به نزدیکترشدن «جامعهشناسی» و «هنر» انجامیده و آن اهمیتیافتن «فرهنگ» در جامعهشناسی امروز است. همانطورکه در جامعهشناسی دیروز «طبقه» اهمیت داشت در جامعهشناسی امروز «فرهنگ» اهمیت دارد. هرچند ماجرای فرهنگ در جامعه ما متفاوت است و به میزانی که دین و ادبیات در فرهنگ ما اهمیت پیدا میکنند، هنر برجسته نمیشود. در ایران «هنرهای زیبا» هسته سخت فرهنگ ما نیستند.
بااینحال به نظر میرسد هنر امروز توانسته سهم خود را در فرهنگ برجستهتر و پررنگتر کند.
سارا شریعتی، ایرانآنلاین: در وهله نخست به نظر میرسد «هنر» و «جامعهشناسی» دو دنیای متمایزند. به تعبیر بوردیو، دنیای هنر «دنیای انکار امر اجتماعی» است و هنرمند همه شرایط تولید خود را زیر سؤال میبرد تا کار خود را بهعنوان اثری الهام گرفتهشده و خلقشده معرفی کند که بههیچعنوان تحت تأثیر تعینات اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی نیست. ازاینرو، هنرمندان اغلب رویکرد جامعهشناسانه را «رویکردی تقلیلگرایانه» میپندارند چون جامعهشناسی همهچیز را به «اقتصاد»، «سیاست» و «طبقه» فرومیکاهد و متقابلا جامعهشناس هم دنیای هنر را دنیایی پرت تلقی میکند؛ چون نسبت به شرایط اجتماعی بیمسئولیت است.
بیشک «جامعهشناسی هنر» جدا از جامعهشناسی نیست و موضوع مطالعه آن هنرهاست و میکوشد شرایط تولید اثر هنری، کارکرد آنها و تأثیری را که بر مخاطبانشان میگذارند تحلیل کند. این علم محصول فعالیتهای بعد از جنگ جهانی دوم است و «جامعهشناسی هنر» به معنایی که امروز رایج است از دهه 1980 کلید میخورد. این گرایش از جامعهشناسی چهار حوزه مشخص را بررسی میکند: 1) کنشگران میدان هنر، از هنرمند تا آماتورها، کارشناسان، منتقدان و همه کسانی که در عرصه هنر میاندیشند؛ 2) ابژهها، آثار هنری و تمام اشیایی که در حوزه هنر به کار گرفته میشوند؛ 3) نهادهای هنری که امروزه اهمیت بسیار یافته و پیوسته در حال تکثیرند، نهادهایی همچون گالریها، موزهها و همه مکانهایی که به فعالیتهای هنری مربوط میشوند؛ 4) سیاستگذاریهای هنری که بسیار مهماند، چون نمیتوان به جامعهشناسی هنر پرداخت مگر اینکه «نقش دولت» را تعیینکننده بدانیم.
در سال 1985 همایشی در فرانسه برگزار شد که چرخش مهمی در مطالعات جامعهشناسی هنر ایجاد کرد و طی آن هنر با پرونده «بازار هنری» پیوند خورد تا آنجا که امروز نمیتوان از هنر سخن گفت مگر اینکه به «بازار هنری» و «نسبت پول و هنر» پرداخت. اما دیوید انگلس معتقد است که در تمام نسخههای جامعهشناسی هنر، چه در نسخه «اعتدالی» و چه در نسخه «انتقادی»، مفروضات بدیهی وجود دارد و این مفروضات باعث میشود «جامعهشناس» در برابر «هنرمند» قرار گیرد و هنرمند نیز نگاه جامعهشناسانه را رد کند. این مفروضها را میتوان در سه دسته نشاند: 1) نخستین فرض مسئله تعریف هنر است. از نظر جامعهشناس، با استناد به نظر مارسل مورس، اثری «هنری» به شمار میآید که یک گروه اجتماعی در یک جامعه مشخص آن را بهعنوان یک اثر هنری بپذیرد. اما هنرمندان به این تعریف نقد داشته و آن را نمیپذیرند چون نگاهی ذاتگرایانه به هنر دارند و معتقدند اثر هنری کشف میشود؛ 2) دومین فرض جایگاه هنرمند است. هنرمند چه کسی است؟ در میان خود اهالی هنر هنرمند از استعدادی خدادادی برخوردار است و گویی «همیشه» به هنر علاقهمند بوده. اما جامعهشناس هنرمند را از تاریخ هنر بیرون میکند چون
معتقد است هنرمند محصول شرایط و خود، مخلوق یک دوره تاریخی و محصول یک میدان است؛ 3) سومین فرض بر خودمختاری میدان و حوزه هنر متمرکز است. در دنیای هنر، همواره تلاش میشود هنر با هنر توضیح داده شود. دنیای هنر برای خود تابوهایی قائل است، اما جامعهشناسی هنر خودمختاری میدان هنر را به چالش میکشد و از آن استقلالزدایی میکند. رویکرد جامعهشناسی این است که سیاست و ثروتی را که در پس هنر پنهان شده برملا میکند. به همین دلیل جامعهشناسی همیشه و در همه حوزهها مزاحم است و به همین دلیل میگویند «جامعهشناسی» و «هنر» زوج خوبی نیستند، اما شاید زمان آن رسیده باشد که همه این مفروضات را زیر سؤال ببریم، چون امروز اتفاقهای جدیدی در حال رخدادن است و به تبع آن بسیاری از جایگاهها تغییر کرده است. ازاینرو باید هم به جامعهشناسیها و هم به هنرها نگاهی دوباره کرد. درخصوص ناسازگاری «هنر» و «جامعهشناسی» بعضی از هنرها بیشتر در مظان اتهاماند، شاید هنر نقاشی یکی از آنها باشد. اما برخی از هنرها به جامعهشناسی نزدیکترند و امروزه کاملا کارکردی جامعهشناختی دارند. پیش از پرداختن به این موضوع باید به این نکته اشاره کرد که در قرن
بیستویکم برخلاف قرن بیستم جدیترین مسائل ما «مسائل اجتماعی» است. این مسائل باعث بهوجودآمدن جنبشهای جدید شدهاند که در نوع خود بیسابقهاند و همه حوزهها را تحت تأثیر قرار دادهاند. یکی از این حوزهها «هنر» است و ما میبینیم که در پرونده بهار عربی اتفاقا روشنفکران و رهبران اجتماعی غایباند، این هنرها هستند که حاضرند و نقش تعیینکننده در انتقال پیام این جنبشها به خارج از خاورمیانه ایفا میکنند و هنرمند دیگر نسبت به مسائل اجتماعی بیتفاوت نیست.
اگر در دورهای «سرمایه اقتصادی» عامل تضادهای طبقاتی و توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی شده، امروز بهدنبال تغییراتی که در میدان هنر رخ داده فرهنگِ مسلط و مشروع در هنر زیر سؤال رفته و این امر اتفاقهای جدی و جدیدی را در عرصه هنر موجب شده است. ازهمینروست که معتقدم امروز میتوان مفروضات اولیه را زیر سؤال برد و «جامعهشناسی» و «هنر» را زوجهای خوبی معرفی کرد. اما این اتفاقها چه بودند: 1) به پرسش کشیدهشدن هنرهای مشروع. هنرهای مشروع آن دسته از هنرها هستند که در نهادهایی مشروعیتبخش شناسانده میشوند؛ مثلا تمام کارهایی که در گالریها و آکادمیها به نمایش گذاشته میشوند. نمونه این امر را میتوان در خیابانیشدن هنر دید. امروز کار هنری الزاما در نهاد مشروع خود نیست و شما میتوانید «تابلو نقاشی» را در مترو، «مجسمه» را در پارک و «تئاتر» را در خیابان ببینید. ما امروز میتوانیم از «دموکراتیزهشدن هنر» حرف بزنیم؛ 2) تلفیق هنرهای مسلط و هنرهای تحت سلطه. بهدنبال این امر، هنرهای دستی با برندسازی خود را به هنرهای زیبا نزدیک کرده و توجه هنرهای زیبا به هنر مردم تلفیقی به وجود آورده که طی آن مرزهای «هنر والا» و «هنر پست» زیر سؤال
رفته؛ 3) پدیده «خودآموختگان» که بهتازگی به یک ژانر و سبک جدید بدل شده. ظهور و ورود خودآموختگان به گالریها و مکانهای مشروع هنری نیز اتفاق مهم دیگری است که باید به آن توجه کرد؛ 4) اهمیتیافتن قطب «توزیع» در مقایسه با دو قطب دیگر یعنی «تولید» و «دریافت». یعنی همه کسانی که بین «هنرمند» و «متن جامعه» هستند برجسته شدهاند؛ البته یکی از مهمترین دلایل این امر «بازار» است. این چهار نکته نشان میدهد که هنر در ایران امروز دچار دگردیسی شده و این دگردیسی منجر شده هنر و جامعهشناسی برخلاف فرضی که در جامعهشناسی هنر بدیهی انگاشته میشود، دیگر مزاحم هم نبوده و زوج خوبی شوند. در کنار دنیای هنر دنیای جامعهشناسی نیز تحولات جدیدی را از سر میگذراند که این تحولات به نزدیکترشدن «جامعهشناسی» و «هنر» انجامیده و آن اهمیتیافتن «فرهنگ» در جامعهشناسی امروز است. همانطورکه در جامعهشناسی دیروز «طبقه» اهمیت داشت در جامعهشناسی امروز «فرهنگ» اهمیت دارد. هرچند ماجرای فرهنگ در جامعه ما متفاوت است و به میزانی که دین و ادبیات در فرهنگ ما اهمیت پیدا میکنند، هنر برجسته نمیشود. در ایران «هنرهای زیبا» هسته سخت فرهنگ ما نیستند.
بااینحال به نظر میرسد هنر امروز توانسته سهم خود را در فرهنگ برجستهتر و پررنگتر کند.