|

وقتی اجرای صحنه‌ای، مخاطب را به بخشی از روایت بدل می‌کند

شکل‌گیری زبانی تازه‌ در تئاتر تعاملی ایران

نمایش «بیست‌وچهارمین شب آذرماه» حاصل کارگاه «مونولوگ‌سازی-بازی» به سرپرستی امیر عباسیان و مهیار جوادی‌هاست؛ کارگاهی که در آن شرکت‌کنندگان متن نوشتند، میزانسن ساختند و خود نیز بازی کردند. این اثر از میانه آبان ۱۴۰۴ در کاخ هنر روی صحنه است؛ نمایشی که از دل یک کارگاه آموزشی بیرون آمده و از همان ابتدا می‌کوشد مرزهای معمول میان اجراگر و مخاطب را کنار بزند. ایده اصلی این نمایش، مونولوگ‌گویی یک کارمند ثبت احوال است؛ شخصیتی گرفتار وسواسی عجیب در ثبت روز تولد مردگان.

شکل‌گیری زبانی تازه‌ در تئاتر تعاملی ایران

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

علی کیهانی: نمایش «بیست‌وچهارمین شب آذرماه» حاصل کارگاه «مونولوگ‌سازی-بازی» به سرپرستی امیر عباسیان و مهیار جوادی‌هاست؛ کارگاهی که در آن شرکت‌کنندگان متن نوشتند، میزانسن ساختند و خود نیز بازی کردند. این اثر از میانه آبان ۱۴۰۴ در کاخ هنر روی صحنه است؛ نمایشی که از دل یک کارگاه آموزشی بیرون آمده و از همان ابتدا می‌کوشد مرزهای معمول میان اجراگر و مخاطب را کنار بزند. ایده اصلی این نمایش، مونولوگ‌گویی یک کارمند ثبت احوال است؛ شخصیتی گرفتار وسواسی عجیب در ثبت روز تولد مردگان. او هر سال در روز تولدش به سراغ قبری می‌رود که او هم متولد همان روز است و با ایستادن کنار سنگ قبر و زمزمه چند جمله، برای خود نوعی تولد تازه می‌سازد؛ تولدی که نه جشن گرفته می‌شود و نه کسی آن را به رسمیت می‌شناسد، اما برای او بدل شده به راه ادامه زندگی. این روایت در اجرا به‌جای یک صدا از ده‌ها صدا شنیده می‌شود؛ صداهایی پراکنده، بریده، گاه هم‌زمان و گاه متوالی که هرکدام بخش کوچکی از شخصیت مرکزی را بر عهده دارند و در کنار هم آن را کامل می‌کنند. در این نمایش، تماشاگر از همان قدم اول قرار نیست در جای امن همیشگی‌اش بماند.

فقط شش نفر برای هر اجرا پذیرفته می‌شوند. تک‌اجراگری در مرکز صحنه جمله‌های نخست را می‌گوید و کم‌کم دیگران -که تعدادشان دو برابر مخاطبان است- از پشت سر به آرامی نزدیک می‌شوند. آنها همان جمله‌ها را تکرار می‌کنند، اما نه با همان تُن و نه در همان زمان، بلکه به صورت نجواهایی که در گوش تماشاگر می‌نشینند و او را وارد نوعی اجرا می‌کنند.

این بخش از نمایش، در ظاهر شبیه تجربه‌ای تعاملی است؛ تلاشی برای آنکه مخاطب فقط شنونده نباشد. این مواجهه نزدیک با تماشاگر، در فضای تئاتر ایران که هنوز محتاطانه با مفهوم «تعامل» روبه‌رو می‌شود، تجربه‌ای ارزشمند است؛ تجربه‌ای که سر پا ایستادن در برابر متنِ بسته و فرم از پیش ‌مشخص را می‌طلبد و دست‌کم در کلیت خود، جسارت هنرجویان این کارگاه را نشان می‌دهد. از جایی به بعد، تماشاگر به زیر پارچه سفید آویخته از سقف راهنمایی می‌شود، روی زمین دراز می‌کشد و در پایان پارچه آرام‌آرام پایین می‌آید و بدن همه را یکجا می‌پوشاند. در این لحظه، اجراگران روایت‌هایی را برای مخاطبان می‌گویند. پایان نمایش نیز با بازشدن در سالن اعلام می‌شود و مخاطب در سکوت سالن متوجه می‌شود که اجرا تمام شده است. اجرای «بیست‌وچهارمین شب آذرماه» از جهات زیادی می‌کوشد جسارت را در تجربه فرم‌های تعاملی به نمایش بگذارد. در کشوری که تئاتر تعاملی هنوز فاصله زیادی با جریان اصلی دارد و غالبا با سوءتفاهم‌هایی درباره بداهه‌پردازی، کنترل‌ناپذیری و ریسک همراه است. اما مسئله اینجاست که تجربه تعامل، به‌جای آنکه بستر کنش مشترک و شکل‌گیری معنا باشد، به حرکتی هدایت‌شده و کاملا کنترل‌شده تبدیل می‌شود. تماشاگر ممکن است در ظاهر نقشی بر عهده بگیرد، اما این نقش بیش از آنکه امکان واکنش یا انتخاب فراهم کند، بخشی از یک سازوکار احساسی است که از پیش طراحی شده است.

در طول روایت، نام‌ها و تاریخ‌هایی با ریتمی مشخص تکرار می‌شوند؛ همه‌چیز حول ۲۴ آذر. اما این نام‌ها، که می‌توانستند لایه‌ای از کنجکاوی یا کاوش را ایجاد کنند، فقط در سطح باقی می‌مانند؛ نه سرنخی هستند برای پیونددادن روایت به واقعیت و نه نشانه‌ای برای کشف معنایی تازه. مخاطب صرفا با سیلی از اطلاعات مواجه است که امکان تفسیر فعال از آنها گرفته شده. از همین‌جاست که می‌توان به اندیشه ژاک رانسیر اشاره کرد؛ آنجا که می‌نویسد تماشاگر موجودی منفعل نیست و کار او، درست مانند کار هنرمند، پیونددادن آنچه می‌بیند به آنچه می‌داند و خیال می‌کند است. اما برای این پیوند، باید فرصت توقف و انتخاب فراهم شود؛ فرصتی که نمایش چندان اجازه خلق آن را نمی‌دهد. در یکی از لحظه‌های نمایش، روایت به خاطره‌ای کودکانه و احساسی نسبت به «خاله زهرا» منحرف می‌شود. دو اجراگر این جمله‌ها را تماشاگر زمزمه می‌کنند؛ لحظه‌ای که به‌ظاهر می‌تواند منجر به واکنشی طبیعی یا حتی مداخله‌ای کوچک از سوی مخاطب شود. اما بلافاصله، اجرا به مسیر قبلی بازمی‌گردد و هیچ شکافی ایجاد نمی‌شود که بتواند اجازه کنش دهد. ساختار نمایش به‌گونه‌ای است که هر نوع بداهه احتمالی بلافاصله خنثی می‌شود؛ گویی ریتم از پیش ‌تعیین‌شده، هرجایی برای آزادی عمل را برنمی‌تابد. در این میان، پرسش مهمی مطرح می‌شود: آیا نمایش تعاملی، بدون فضایی برای مشارکت واقعی، فقط به ظاهری از درگیرکردن مخاطب بسنده نمی‌کند؟ تماشاگر در طول اجرا نه امکان گفتن کلمه‌ای دارد، نه می‌تواند مسیر روایت را اندکی تغییر دهد. در صحنه‌ای که درباره کیک تولد حرف زده می‌شود و تماشاگر در نقش مرده‌ای در گور قرار می‌گیرد، آیا او اجازه دارد حتی جمله‌ای درباره طعم کیک به زبان بیاورد؟ و اگر چنین کند، آیا اجراگر می‌تواند پاسخش را پی بگیرد؟ پاسخ روشن است.

ساختار اجرا برای این امکان طراحی نشده و همین باعث می‌شود ظرفیت بالقوه تبادل نیرو میان بدن‌ها و صداها به فعلیت نرسد. هرچه هست، طراحی است؛ طراحی‌ای که گاه جسورانه و خلاقانه است، اما زمانی که به تعامل حقیقی می‌رسد، به محدودیتی ساختاری تبدیل می‌شود.

با وجود این نکات، باید اذعان کرد تجربه‌هایی از این دست برای تئاتر ایران ضروری‌اند. ورود به حوزه تئاتر تعاملی، حتی اگر در نمونه‌ای خاص نتیجه کاملی نداشته باشد، راه را برای نسل جوانی باز می‌کند که می‌خواهد از چارچوب‌های رایج بیرون بزند و نسبت میان بدن، صدا، حضور و تماشاگر را از نو تعریف کند. این تلاش‌هاست که در نهایت زبان تازه‌ای برای صحنه می‌سازد و امکان شکل‌گیری تجربه‌های جسورانه‌تر را فراهم می‌کند؛ تجربه‌هایی که شاید در کارهای بعدی همین گروه به بلوغ برسند.

«بیست‌وچهارمین شب آذرماه» تجربه‌ای با لحظات مؤثر و انگیزه‌ای جدی برای نزدیک‌شدن به تماشاگر، اما بدون آن نقطه رهایی که بتواند مخاطب را از حالت جابه‌جایی صرف به کنشگری واقعی برساند. با این حال، همین تلاش برای آزمودن مرزها، دستاورد مهمی برای گروه محسوب می‌شود و می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای شکل‌گیری زبان تازه‌ای در تئاتر تعاملی ایران؛ زبانی که اگر فرصت و فضای لازم را بیابد، می‌تواند به یکی از جریان‌های جدی تئاتر امروز تبدیل شود.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.