|

زیبایی در روزهای بحران

بازخوانی هنر و جامعه در چهره تازه تهران

تهران در سال‌های اخیر چهره‌ای دوگانه یافته است؛ سطحی پر از رنگ و حرکت و عمقی آرام اما مضطرب. خیابان‌ها و کافه‌ها شلوغ‌ترند، زنان با پوشش‌های آزادتر در قاب‌های شهری و مجازی دیده می‌شوند؛ منظره‌ای که از دور بیداری فرهنگی می‌نماید، اما از نزدیک بر زمینه‌ای از فشار اقتصادی و آینده‌ای معلق بنا شده است.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

شرمین دالوند

 

تهران در سال‌های اخیر چهره‌ای دوگانه یافته است؛ سطحی پر از رنگ و حرکت و عمقی آرام اما مضطرب. خیابان‌ها و کافه‌ها شلوغ‌ترند، زنان با پوشش‌های آزادتر در قاب‌های شهری و مجازی دیده می‌شوند؛ منظره‌ای که از دور بیداری فرهنگی می‌نماید، اما از نزدیک بر زمینه‌ای از فشار اقتصادی و آینده‌ای معلق بنا شده است. در چنین وضعیتی، زیبایی مکانیسم بقاست؛ راهی برای تاب‌آوردن وقتی رفاه واقعی قابل دسترسی نیست. توهم جای واقعیت را می‌گیرد: کافه‌ها پناه می‌شوند، رنگ لباس‌ها نیازی برای دیده‌شدن است و شهر می‌درخشد نه از وفور بلکه از اصطکاک با واقعیت.

هنر معاصر تهران دقیقا همین وضعیت را ثبت می‌کند؛ رنگ‌ها روشن اما به نوعی بی‌قرارند، نورها تند و گاه بی‌هویت، ضربه‌ها عصبی و فضاها در تعلیق. یک نقاش جوان می‌گوید: «رنگ روشن هم که می‌زنم، تهش خاکستری است؛ انگار امید بی‌آنکه خاموش شود، کم‌صدا می‌ماند». این هنر جشن رنگ نیست؛ روی همه شهر لایه‌ای خاکستری کشیده شده است، این سند زیستن در زمانه‌ای است که ثبات در آن توهم و رؤیایی بیش نیست. بازار هنر نیز با احتیاط حرکت می‌کند: گالری‌ها برنامه دارند اما خریدها کم است؛ سرمایه به طلا، ارز و ملک پناه برده و هنر بیش از آنکه ابزار اقتصاد باشد، ابراز احساس است. با این همه، تولید هنری متوقف نشده؛ در استودیوهای کوچک، خانه‌ها و حاشیه شهر ادامه دارد؛ شخصی‌تر، خام‌تر، صادق‌تر.

شهر یک روی صحنه است. زنان با حضور روزمره خود زبان بصری تازه‌ای می‌سازند؛ هر قدم قاب می‌شود و هر نما به آرشیوی از زیستن بدل. عکاسان خیابانی، فیلم‌سازان کوتاه و حساب‌های شخصی، لحظه‌های بین واقعیت و رؤیا را آرشیو می‌کنند. لحظاتی که شاید دوام نداشته باشند. آنچه می‌بینیم تناقضی منسجم است: حرکت بر بستری از سکون روانی، لبخند با نگاهی خسته، زیبایی با لایه‌ای از اضطراب.

در دل همین صحنه، نمونه‌های تصویری به‌روشنی نشان می‌دهند چگونه اقتصاد مبهم و اجتماع ملتهب به زبان استعاره ترجمه می‌شود. در نقاشی یک هنرمند زن، موضوع ظاهرا «جشن» است؛ اما جشنی که تماشاگرانش شتاب‌زده رفته‌اند. تازه‌واردان با صندلی‌های خالی روبه‌رو می‌شوند و چلچراغ‌های رهاشده در نور کم سوسو می‌زنند؛ انسانی در قاب نیست. تصویر نه‌فقط پایان یک میهمانی، بلکه ثبت خلأیی است که بعد از مصرف کوتاه‌مدت شادی می‌ماند؛ شادی‌ای بی‌‌پشتوانه اقتصادی و اجتماعی. این جشن، نماینده اقتصاد رویدادمحور است: روشن و پرزرق‌وبرق، اما ناپایدار؛ جایی که نور پیش از آنکه «امید» باشد، «رد حضور ازدست‌رفته» است.

در نقاشی هنرمند زن دیگری، گلدان‌ها قهرمان‌اند؛ گلدان‌هایی که در واقعیت بیرون رها شده‌اند، پشت در خانه‌هایی که روزی کسی مراقب‌شان بود. نقاش، این گلدان‌های یتیم را جمع می‌کند و امید به شکوفه‌کردن بر شاخه‌های خشک را می‌کارد و گاهی واقعا می‌شکفند. این جهان کوچک، تمثیلی از اقتصاد فرسوده‌ای‌ است که هنوز ظرفیت ترمیم دارد: سرمایه خرد عاطفی، کار پیگیر و انباشت آرام مراقبت. در زمانی که عددها ناامیدکننده‌اند، گل‌های دیررس همین گلدان‌ها از ممکن‌بودن بازگشت سخن می‌گویند.

در مجموعه‌ای دیگر، هنرمندی جهانی پساآدمی را تصویر می‌کند: قلمرو حیوانات و گوریل‌هایی که می‌کوشند آخرین کودک انسان را از ویرانی تمدن نجات دهند. این وارونگی مرسوم -حیوان به‌عنوان ناجی-پرسشی بنیادین می‌پرسد: وقتی انسان اقتصاد و محیطش را ترک می‌کند یا فرسوده می‌سازد، چه چیزی از «انسانیت» باقی می‌ماند و چه ‌کس وظیفه مراقبت را بر عهده می‌گیرد؟ این روایت، هم سوگواره نظم است و هم یادآوری امکان اخلاق در دل ویرانی؛ امکانی که شاید از سوی موجوداتی برسد که به منطق مصرف‌زدگی  آلوده نشده‌اند.

اگر مجموعه این آثار را کنار هم بگذاریم، رگه‌ای از نور زیر همه ابهام‌های سیاسی و اقتصادی دیده می‌شود. جشن بی‌تأمل، گلدان دوباره‌زنده و نجات کودک در جهانی بی‌انسان؛ سه استعاره که از سه سمت، به یک مفهوم ختم می‌شوند: امکان دوام. هنرمندان، به‌جای شعار، «شکل» می‌دهند؛ به‌جای قطعیت، «شاهد» می‌آورند و این همان دلیلی است که زبان بصری امروز به‌جای بیانیه، به یادداشت‌های دقیق و حساس تکیه می‌کند؛ یادداشت‌هایی که نه بزرگ‌نمایی می‌کنند و نه پنهان، فقط می‌بینند و ثبت می‌کنند.

در سطح زیباشناسی، تغییرات آشکار است: خاکستری‌های پررنگ، خطوط ناپایدار، فضاهای تهی و سکوت‌هایی که به‌ زبان می‌آیند. در سطح اجتماعی، نقش زنان برجسته‌تر شده: آنها نه‌فقط سوژه تصویر که مؤلف آن‌ هستند. حساسیت‌شان در ثبت تضاد «حضور/تهی‌‌بودن» و «نور/سایه» به هنر این دوره شفافیتی متمایز داده است. این حساسیت، امید را تبلیغ نمی‌کند؛ آن را کشت می‌کند، اندک، آرام، اما پیوسته.

بازار همچنان محتاط است، اما همین احتیاط، هنر را از تابعیت صرف قیمت به استقلال فرم و معنا سوق داده. هنرمندان برای مخاطبانی کار می‌کنند که صداقت را از زرق‌وبرق دقیق‌تر می‌سنجند. شبکه‌های اجتماعی مسیرهای مستقیم دیدار ساخته‌اند: هر پست معامله مالی نیست، اما معامله معنوی هست، قراردادی نانوشته که می‌گوید دیدن هنوز مهم است. شاید سال‌ها بعد، همین دوره را به‌عنوان «فصل یادداشت‌های کوچک امید» بخوانند؛ زمانی که اقتصاد سنگین بود و امید کم‌صدا، اما هنر به‌اندازه لازم جسور باقی ماند.

مشاهده پایانی

این روزها، تاریخ هنر ایران در لحظه‌ای حساس ایستاده است؛ لحظه‌ای که بعدها شاید در کتاب‌ها به‌عنوان «دوران امیدهای پنهان و تاب‌آوری» نام‌گذاری شود، پیش‌درآمدی بر موجی بزرگ از تغییر. تهران هنوز همان تابلوی از دور درخشان و از نزدیک خسته است، اما در دل همین خستگی، نشانه‌هایی از باقی‌ماندن می‌جوشد: چلچراغی که برای هیچ‌کس می‌لرزد، گلدانی که دیر اما می‌شکفد و گوریلی که کودک آخر انسان را در آغوش دارد. اگر دقیق‌تر ببینیم، زیبایی فقط پوشش واقعیت نیست؛ خود واقعیتی است که راه ادامه‌دادن را نشان می‌دهد، نه با فریاد، که با روشنایی کم‌صدا.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.