|

گزارشی از سخنرانی یوسف اباذری در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران

ما دیگر شهروند نیستیم

دانشگاه در خدمت بازار نیست

چرا هر چیزی که پیرامون ما جریان دارد و حتی عجیب‌ترین آنها، طبیعی و عادی به نظر می‌رسد و واکنشی در واقعیت برنمی‌انگیزد؟ یوسف اباذری در سخنرانی‌اش با عنوان «نسبت جامعه‌شناسی و اکنون ما» به این پرسش از منظرهای مختلف پاسخ داد و با یادآوری بنیان‌هایی که جامعه‌شناسی بر‌اساس آنها شکل گرفته است، از دانشجویانی که به‌تازگی وارد دانشگاه شده‌اند، دعوت کرد ‌به خلق مقولات جدید برای نقد و تغییر جامعه کنونی دست بزنند.

ما دیگر شهروند نیستیم

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

پیام حیدرقزوینی: چرا هر چیزی که پیرامون ما جریان دارد و حتی عجیب‌ترین آنها، طبیعی و عادی به نظر می‌رسد و واکنشی در واقعیت برنمی‌انگیزد؟ یوسف اباذری در سخنرانی‌اش با عنوان «نسبت جامعه‌شناسی و اکنون ما» به این پرسش از منظرهای مختلف پاسخ داد و با یادآوری بنیان‌هایی که جامعه‌شناسی بر‌اساس آنها شکل گرفته است، از دانشجویانی که به‌تازگی وارد دانشگاه شده‌اند، دعوت کرد ‌به خلق مقولات جدید برای نقد و تغییر جامعه کنونی دست بزنند. یکی از محوری‌ترین بخش‌های صحبت‌های اباذری در مراسمی که یازدهم آبان‌‌ توسط انجمن علمی جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، تأکید بر تاریخی‌بودن جامعه بود؛ تأکید بر اینکه جامعه کنونی یا به‌طور کلی هر جامعه‌ای نه امری طبیعی بلکه موجودی تاریخی است به این معنا که بر‌اساس یک‌سری‌ باورها، منافع و تضادها در یک روند تاریخی شکل گرفته است. بر این اساس، نه دست تقدیر در کار است و نه قانون طبیعت؛ جامعه دارای دوره‌بندی تاریخی است و هر دوره ایدئولوژی یا مکتب فکری خودش را می‌سازد و به مردم تحمیل می‌کند. در این میان، به اعتقاد او، «کار جامعه‌شناس نقد جامعه برای بهبود جامعه است. بنابراین آنچه بر آن تأکید می‌کنم، این است که مهم‌ترین اکتی که در جامعه‌شناسی باید انجام داد، این است که اجازه ندهید به شما بگویند این جامعه یک امر طبیعی است و همین است که هست و باید در داخل همین جامعه زندگی کرد». اباذری با تاریخی دانستن جامعه امکان‌های پیش‌رو برای تغییر آن را مطرح کرد و یکی از مسائل جامعه‌شناسی را مسئله تغییر دانست. اباذری برای دانشجویان تازه‌وارد دانشکده علوم اجتماعی صحبت می‌کرد و موضوع سخنرانی‌اش هم «جامعه‌شناسی و ایران معاصر» بود و علاوه بر آنکه به دفاع از بنیان‌ها و اهداف جامعه‌شناسی پرداخت، به انتقاد از کالایی و پولی‌‌شدن آموزش هم پرداخت و ضمنا از دو جامعه‌شناسی که امروز جایشان در دانشگاه‌های ایران خالی است یاد کرد: سعید مدنی و رضا امیدی. او همچنین به انتقاد از کلیشه‌هایی همچون پیوند دانشگاه و صنعت پرداخت و از بدل‌شدن دانشگاه به بنگاه گفت. او البته در مقام جامعه‌شناس درباره وضعیت کنونی جامعه ایران و تبدیل‌شدن همه چیز و از‌جمله دولت به بنگاه هم صحبت کرد و به تسلط نئولیبرالیسم و طرفداران بازار آزاد اشاره کرد. در ادامه بخش‌هایی از صحبت‌های او را می‌خوانید.

 

وضعیت بی‌تاریخ

اباذری در آغاز صحبت‌هایش به سراغ مفهومی کلیدی در جامعه‌شناسی یعنی دوره‌بندی تاریخی رفت و تأکید کرد که جامعه و وضعیت موجود نه وضعیتی طبیعی بلکه محصول روندی تاریخی است. او گفت: «اولین مسئله‌ای که جامعه‌شناسی به صورت تاریخی و از همان اوان شروعش با آن روبه‌رو شد، مسئله دوره‌های متفاوت تاریخی بود. روی مسئله دوره‌بندی و زمان‌مندی تاریخی تأکید می‌کنم چون جامعه‌شناسی اساسا کارش را با این شروع می‌کند. به این علت که در حال حاضر وضعیت از لحاظ ایدئولوژیک به‌گونه‌ای است که گویا تاریخی وجود ندارد. یکی از مهم‌ترین مقولاتی که جامعه‌شناسی با آن کار می‌کند، مفهوم ایدئولوژی است. مهم‌ترین نکته‌ای که در ایدئولوژی مطرح است، این است که چطور جامعه‌ای که بشر خودش ساخته و به تعبیری جامعه‌ای که ساخته خرد و هوش و کار بشری بوده، به‌عنوان یک عنصر طبیعی جا زده می‌شود. این مسئله از آن جهت مهم است که همه گمان می‌کنند وضعیت فعلی طبیعی و تغییرناپذیر است؛ یعنی وضعیتی که در گذشته بوده و احتمالا در آینده نیز خواهد بود. جامعه‌شناسی از اساس با چنین نظری مخالف است. این یک امر متافیزیکالی است که بنا بوده جامعه‌شناسی آن را پشت سر بگذارد. در حال حاضر این تصور درباره جامعه‌ای که شاهدش هستیم وجود دارد که جامعه از اول همین‌جوری بوده، این‌جور هست و این‌جور خواهد بود. اما اولین چیزی که در جامعه‌شناسی باید یاد بگیرید این است که جامعه موجودی است تاریخی و نه طبیعی. بنابراین یکی از وظایف جامعه‌شناسی مسئله تغییر است؛ یعنی برای جامعه‌شناسی مهم است که جامعه را تغییر دهد. جامعه‌شناسان اولیه، از کنت گرفته تا بنیان‌گذاران مدرن جامعه‌شناسی نظیر دورکیم و دیگران، همه از تحولات جامعه صحبت می‌کنند. همه آنها از تغییر صحبت می‌کنند و هرکدام هم به شکلی پاتولوژی جامعه را بیان می‌کنند. فی‌المثل دورکیم معتقد است جامعه جدید جامعه آنومیکی است و وبر معتقد است که قفس آهنین است و مارکس راجع به ازخودبیگانگی و استثمار در این جوامع صحبت می‌کند. از ما دعوت می‌کنند که این جامعه را تغییر و بهبود بدهیم. اما در همه جای جهان 

هیئت حاکمه برعکس این است و می‌خواهد بگوید همین چیزی که هست طبیعی است و شما باید به آن گردن بگذارید و در متن و چارچوب آن کار کنید و دست به تغییر نزنید. این تفاوت بین هیئت حاکمه و جامعه‌شناسی است. بنابراین جامعه‌شناسی علمی است اساسا انتقادی و اصلا نمی‌تواند انتقادی نباشد. عناصر خیلی قدرتمندی در داخل جامعه وجود دارد که از یک سو معتقدند ما باید به سمت تغییری برویم که عناصر مهلک جامعه فعلی در آن حفظ شود، عناصری مثل نابرابری، مسئله طبقات، از‌خودبیگانگی و آنومی‌، یا از سوی دیگر معتقدند جامعه همین است و تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که در همین چارچوب یک‌سری تغییرات کوچک ایجاد کنیم. بنابراین مسئله جامعه‌شناسی تغییر چارچوب‌ها‌ست و نه تغییر در داخل چارچوب».

ورود به دوران جدید و تحمیل فردگرایی افراطی

وجهی مهم از صحبت‌های اباذری دفاع از جامعه‌شناسی و جایگاه آن بود. او پس از تأکید بر دوره‌بندی تاریخی، به این نکته اشاره کرد که ما وارد دوران جدیدی شده‌ایم که ایده محوری آن تأکید بر فردگرایی است و این دوران دو علم مرتبط با خود را هم‌ آن‌گونه که می‌خواهد، برکشیده است: «جامعه‌شناسی علم بسیار مهمی است که همین الان وضع خوبی در جامعه ندارد؛ یعنی جامعه‌شناسی به عبارتی علم مطرودی است. اولین جلسه‌ای که برای دانشجویان جامعه‌شناسی درس دادم، اولین مسئله‌ای که در ‌کلاس مطرح شد، تفاوت بین روان‌شناسی و جامعه‌شناسی بود. یعنی از دانشجویان پرسیدم‌ چه خوانده‌اند و به چه چیزهایی علاقه‌مندند. اولین پاسخ‌هایی که به من داده شد این بود که ما علاقه داشتیم رشته روان‌شناسی بخوانیم و کتاب‌های روان‌شناسی موفقیت و اینکه چگونه فردیت خود را ارتقا دهیم، خوانده‌ایم. این نقطه شروع خیلی خوبی است برای اینکه وضعیت فعلی و حال حاضر را توضیح بدهیم. چرا قبل از جنگ جهانی دوم و حتی در طول قرن نوزدهم جامعه‌شناسی به عبارتی ملکه علوم انسانی بود و روی همین عنصر تغییر تأکید می‌کرد و حالا روان‌شناسی جای آن را گرفته است؛ آن‌هم نه آن گونه از روان‌شناسی که عناصر جامعه‌شناسانه در آن دخیل است مثل روان‌شناسی فروید، بلکه روان‌شناسی‌هایی که تأکید می‌کنند تو یک فرد هستی و باید به فکر خودت و موفقیتت باشی و نبض زندگی‌ات را خودت در دست بگیری و آنترپرونور خودت باشی. چه اتفاقی افتاده که جامعه‌شناسی ‌یکباره مطرود شد و به کناری رفت و افراد زیاد به جامعه‌شناسی مراجعه نمی‌کنند و روان‌شناسی جای آن را گرفت؟ امروز با هر کسی صحبت کنید، می‌گوید ای کاش روان‌شناسی می‌خواندم و شما می‌بینید دوره‌های کوتاه‌مدت روان‌شناسی و مشاوره گذاشته‌اند و مدرکی هم به افراد می‌دهند که روان‌شناس و روانکاو هم نیستند و در همین دوره‌ها شرکت کرده‌اند. و خیل افرادی را می‌بینیم که رهسپار جلسات اینها هستند برای مشورت و به نوعی دادن اعتراف. چه اتفاقی افتاده که در یک زمانی افراد تصمیم می‌گرفتند به صورت گروهی و با هم مسائل‌شان را حل کنند و امروز هرکسی می‌خواهد گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. یک اتفاقی در جامعه و در دوره‌بندی تاریخی افتاده و ما وارد دوره‌ جدیدی شده‌ایم که این نوع فردگرایی افراطی به ما تحمیل شده است. این مسئله بسیار مهمی است و باز تأکید می‌کنم که در دوره‌های قبل این‌طور نبود. در طول قرن نوزدهم که اتفاقا جامعه‌شناسی این‌قدر هم قوام و دوام پیدا نکرده بود، ما با این مسائل روبه‌رو نبودیم. در قرن نوزدهم همه در جست‌وجوی وحدت و همکاری و بهبود‌بخشیدن به جامعه بودند، اما امروز همه در جست‌وجوی بهبود‌بخشیدن به خود و روح و روان خودشان هستند. یک اتفاقی افتاده که در آن یک علم دیگر علوم انسانی خیلی باب شده و پول‌ساز هم شده است. شما امروز اگر روان‌شناس باشید به شیوه‌ فردی می‌توانید مشورت بدهید و پول دربیاورید. جامعه‌شناسی را شما تنها نمی‌توانید انجام دهید. تنهایی می‌توانید کتابی بنویسید یا ترجمه کنید اما کار جامعه‌شناسانه کاری گروهی است که از عهده یک نفر برنمی‌آید و نباید هم بربیاید. تحقیقات جامعه‌شناسانه کار گروهی است. یک علم دیگر علوم انسانی که امروز خیلی بالا آمده و قدیم در ایران این‌قدر باب نبود، حقوق است. چگونه حقوق تبدیل شده به یک رشته پول‌ساز و رشته‌ای که گویا همه به آن نیاز دارند و همه باید وکیل داشته باشند و همه برای محافظت از خودشان به وکیل یا حقوق و قانون مراجعه کنند. مهم‌ترین وجه حقوق که در حال حاضر وجود دارد، دفاع از مالکیت خصوصی است. بیشتر این دعوی‌هایی که رخ می‌دهد، بر سر مالکیت ملکی یا دعوی بر سر داشته‌های خصوصی افراد است. بنابراین دو علم از علوم انسانی بالا آمده که‌ هر دو علم بورژوایی و مختص جامعه سرمایه‌داری هستند که اتفاقا در‌صدد همبستگی اجتماعی و کار گروهی و جمعی نیستند».

علم تنظیم رفتار

اباذری در بخشی دیگر از صحبت‌هایش به اتفاقی اشاره کرد که از دهه‌های 1970 و 1980 در سطحی جهانی و در ایران نیز از اواخر دهه 1360 رخ داد و به اعتقاد او، این اتفاق در ایران به‌گونه‌ای شدید رخ داد. وقوع این اتفاق در ایران کم‌وبیش هم‌زمان است با دوره‌ای که خصوصی‌سازی و سیاست‌های تعدیل اقتصادی با سرعت در پیش گرفته شد و در کنار این، مفاهیمی همچون طبقه و منزلت به حاشیه رانده شد و جای آن را قواعد تنظیم رفتار گرفت: «الان می‌بینید که در کنار ما دانشکدگان مدیریت باز شده و governmentality آموزش داده می‌شود. یعنی مفاهیم و کتگوری‌های جامعه‌شناسانه قدیم مثل طبقه و منزلت و آنومی و... کنار گذاشته شده و واژه governmentality جعل شده است. governmentality یعنی من چه چارچوبی بریزم که رفتار شما را تنظیم کنم یا حتی شما خودتان رفتار خودتان را آن‌طور که من می‌خواهم در این چارچوب تنظیم کنید. این مفهوم governmentality است که بسیار امری محافظه‌کارانه است. یعنی من شما را در چارچوبی می‌گذارم که در داخل آن چارچوب یا مقررات، شما آن‌طور رفتار می‌کنید. تمام هدف جامعه‌شناسی این بود که ما رفتارهای مرسوم را کنار بگذاریم و جامعه بهتری ایجاد کنیم. مفهوم governmentality که الان مد شده و دانشکده‌اش هم درست شده، به این معناست که ما چه کار کنیم که افراد بدون اینکه بدانند، آن‌طور که ما می‌خواهیم‌ زندگی کنند. خیلی صحبت از فردگرایی و آزادی می‌شود، اما توجه کنید که همه اینها بر مبنای governmentality باید در چارچوبی باشد. به عبارت دیگر آزادی که شما فکر می‌کنید دارید، یک وهم یا ایلوژن است. وهمی است که در داخل چارچوب دارید. در داخل این چارچوب هر کار خواستید می‌توانید بکنید. اما این چارچوب حیطه هویدایی ندارد و نمی‌توانید آن را ببینید. اگر هم ببینید، می‌گویند امری طبیعی است، همان‌طور که زمین به دور خورشید می‌چرخد، جامعه نیز این‌طور است. جامعه متکی بر بازار و سود است. اینها اموری طبیعی است و برساخته بشر نیست. اینها بزرگ‌کردن و اگزجره‌کردن برخی ابعاد جامعه و تحمیل آنها نیست، بلکه اموری طبیعی است».

جامعه‌شناسی به مقولات جدید نیاز دارد

اباذری معتقد است برای نقد‌کردن و ایجاد تغییر در وضعیتی که در این دوران جدید سر برآورده و همراه با مشقت‌ها و مصائب بسیار برای جامعه است، جامعه‌شناسی نیاز به مقولاتی جدید دارد: «ما در دوره سختی زندگی می‌کنیم که مقولات مهم جامعه‌شناسی که تا الان کار می‌کردند، به دست فراموشی سپرده شده‌اند یا کنار زده شده‌اند. جامعه‌شناسی نیازمند مقولات جدیدی است که بتواند از پس این وضعیت بر بیاید. این همان کاری است که کسانی که به این رشته می‌آیند، از الان باید یاد بگیرند و این مفاهیم جدید را یاد بگیرند و بسط بدهند و مهم‌تر از آن به جامعه خودشان ربط بدهند. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که ۲۵ میلیون نفر زیر خط مطلق فقر هستند. ۴۰ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی می‌کنند. در جامعه‌ای که دانشجویی که حوالی دانشگاه خانه‌ای را اجاره می‌کرد، باید به خارج از شهر برود. در زمان آقای هاشمی‌رفسنجانی گفتند اجاره خانه را یک سال کنید، آن‌قدر خانه می‌سازیم که دو سال دیگر‌ هیچ‌کس بدون مسکن نمی‌ماند. حاصل این شد که الان جوانی که خانه‌ای اجاره می‌کند، درست ساعت مرگش از همان لحظه‌ای که اجاره می‌کند، آغاز می‌شود تا اینکه از شهر باید بیرون برود. یکی از شعارهای مهم زهران ممدانی فریز‌کردن اجاره‌هاست. او می‌گوید من اجازه نمی‌دهم‌ اجاره را سال به سال بیشتر کنید، زیرا مردم احتیاج دارند ‌زندگی کنند. مردم کوچ‌رو نیستند. مردم آفریده نشده‌اند که در داخل شهر تهران مثل عشایر زندگی کنند. منتها جوانی که با این وضعیت روبه‌رو می‌شود، فکر می‌کند‌ طبیعی است و روزگار همین است و جامعه همیشه این‌طور بوده و خواهد بود. نه‌تنها خانه ساخته نشد، بلکه می‌گویند الان ۲۵۰ هزار خانه خالی در تهران است که صاحبانش اجاره نمی‌دهند. طبقه متوسط دیگر قادر به خریدن خانه نیست. تا آخر زندگی قادر به خریدن خانه نیست».

ویران‌کردن و از نو ساختن

طبیبعی جلوه‌دادن واقعیت موجود یک نتیجه در پی دارد و آن اینکه مانع تغییرش می‌شود. اباذری معتقد است به‌طور کلی افرادی که قدرت را در اختیار دارند می‌خواهند هر امری را طبیعی جا بزنند و حتی فراتر از این، مکتب فکری مرتبط با وضعیت موجود را هم با خود به همراه می‌آورند. او در صحبت‌هایش گفت: «آن ساختاری که منجر به این وضعیت شده، یک نوع مکتب فکری آورده، تبلیغ کرده و آن را مبدل به reality و واقعیت روزگار من و شما کرده است. فکر امر عجیبی است. یکی از حرف‌های جامعه‌شناسی این است که زمانی که فکر materialize می‌شود و تحقق پیدا می‌کند، منجمد می‌شود. وضعیت خانه و شغل و روانی منجمد شده است. آنها می‌گویند تا ابد همین‌طور است. اما جامعه‌شناسی می‌گوید این‌طور نیست، این‌طور ساخته شده و می‌تواند تخریب شود و چیز بهتری ساخته شود. 

Governmentality فشار آورده و جامعه‌شناسی را به کناری رانده است. الان کسانی که فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی می‌شوند، به تولید محتوا می‌پردازند. تولید محتوا یعنی چه؟ یعنی تبلیغ برای شرکت‌های بازرگانی. کار جامعه‌شناسی این نیست. کار جامعه‌شناس نقد جامعه برای بهبود جامعه است. بنابراین آنچه بر آن تأکید می‌کنم، این است که مهم‌ترین اکتی که در جامعه‌شناسی باید انجام داد این است که اجازه ندهید‌ به شما بگویند این جامعه یک امر طبیعی است و همین است که هست و باید در داخل همین جامعه زندگی کرد. چنین چیزی افتادن در قعر ایدئولوژی و پذیرش وضع موجود است».

ظهور فاشیسم و راست بدیل

در سال‌های اخیر شاهد قدرت‌گرفتن راست افراطی در جوامع مختلف هستیم و بسیاری از نظریه‌پردازان و حتی چهره‌های مطرح دانشگاهی در کشورهای مختلف نسبت به ظهور دوباره فاشیسم هشدار می‌دهند. اباذری با اشاره به این روند گفت: «فیلیپ میروسکی از این وضعیت با عنوان فکر جمعی نئولیبرال یاد می‌کند. نئولیبرال هم به تعبیر گری گرستل به فاشیسم و راست بدیل بدل شده است. این راست بدیل (alt-right) که الان در اروپا سر برآورده، بیخود نیست. ما جامعه‌شناسان این وضعیت را پدید‌آمده از دل تحولاتی می‌دانیم که از دهه ۱۹۸۰ به بعد و با ریگان و تاچر شروع شد. این فاشیسم و راست بدیل که همین الان در همه جوامع آمده و درصدد جلب آرای مردم است، مهم‌ترین جایی که انگشت می‌گذارد، ناایمنی روانی مردم است. مردم ناایمن هستند و موقتی زندگی می‌کنند. برون‌سپاری کار، قراردادهای کوتاه‌مدت و... نمونه‌های آن است. آدم‌ها ساخته نشده‌اند که موقت زندگی کنند. فاشیست‌ها برای این موقتی‌بودن و ناایمنی روانی محمل می‌تراشند. از مفاهیمی مثل وطن استفاده می‌کنند. در آمریکا می‌گویند Make America Great Again، آمریکا را دوباره بزرگ می‌کنیم. آلمان بر فراز همه است. در ایران از ایرانشهری حرف می‌زنند. این نوع تأکیدها اتفاقا ضد فردگرایی افراطی نئولیبرالیسم و لیبرالیسم کج و معوج است. اینها سنت لیبرال اصیل نیستند. خودشان را چنین جا می‌زنند. اینها طرفدار جان استوارت میل یا حتی بنتام هم نیستند. اینها یک چیز جعلی جدیدالورود هستند و در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ پدید آمدند. مسئله‌شان هم دفاع از حقوق ثروتمندان و میلیاردهاست. اینها لیبرال نیستند. این ناایمنی روانی و شغلی و تحصیلی، موجب فروغلتیدن در روان خود آدم می‌شود، به‌گونه‌ای که فرد گمان می‌کند تمام جهان بسته شده و او زندانی روان خودش شده است. به همین علت روان‌شناسی موفقیت این‌قدر باب طبع افراد شده است؛ زیرا یاد می‌دهد چطور موفق شویم. در صورتی که ما می‌دانیم هیچ‌کس به تنهایی قادر نیست موفق شود. جامعه نیازمند همبستگی است. ما نیازمند دیگری هستیم. از نظر روانی احتیاج به عشق و دیگری و جمع و کامیونیتی داریم. این تنهایی و فردگرایی افراطی چیزی نیست جز خلع سلاح کردن ما در برابر قدرت».

اجبار به انتخاب

اباذری در بخشی دیگر از صحبت‌هایش به دو نوع گرایش در جامعه‌شناسی مثالی عینی و مربوط به جامعه آمریکا زد و به نمونه‌های ایرانی یکی از این گرایش‌ها هم اشاره کرد: «برای نشان‌دادن تفاوت دو نوع جامعه‌شناسی به آمریکا ارجاع می‌دهم. یکی از چهره‌های آمریکایی گری بکر است که همسرش ایرانی است و دانشجویان شریف را به شیکاگو می‌برد و بعد آنها را اینجا تبدیل به وزیر اقتصاد می‌کند. گری بکر از این صحبت می‌کند که چطور از پس انحرافات اجتماعی بر‌بیاییم؟ امری که ترامپ هم بر آن مانور می‌دهد. اینکه جرم و جنایتی در جامعه رخ می‌دهد، چه کار کنیم؟ او می‌گوید آدم‌ها انتخاب عقلانی می‌کنند. این همان نکته‌ای است که اینها تحمیل می‌کنند و یک آدم عاقل انتزاعی می‌سازند که هیچ جا وجود ندارد. آدم عاقل یک انتزاع نظری است. بکر می‌گوید آدم‌ها یعنی فرد و فرد انتخاب عقلانی می‌کند. این انتخاب عقلانی هم بر مبنای هزینه-فایده صورت می‌گیرد. اگر فردی جرمی می‌کند، هزینه و فایده کرده است. اگر هزینه یک انحراف پایین باشد، جرم و آن انحراف زیاد می‌شود. بکر بر همین مبنا پیشنهاد کرد ‌حداقل مجازات موجود را برای فردی که جرمی کرد، حتما باید اعمال شود. این در ظاهر بد نیست، اما در عمل فاجعه‌آفرین است؛ زیرا شرایط مخففه جرم را کنار می‌گذارد، با این مبنا که هزینه جرم را بالا ببرد. در نتیجه این تصمیم آمار زندانی‌ها در آمریکا یک‌مرتبه خیلی زیاد شد و به دو‌میلیون‌و ۵۰۰ هزار نفر رسید که یک‌‌میلیون‌و ۵۰۰ هزار نفر آن سیاه‌پوست‌ها و رنگین‌پوست‌ها هستند. آنجلا دیویس گفت هرگز در آمریکا نژادپرستی این‌قدر عریان نبوده است که یک‌میلیون‌و 500 هزار نفر سیاه‌پوست به خاطر جرائم کوچک زندانی باشند. ضمن آنکه تحقیقات بعدی نشان داد که تصمیم بکر به‌هیچ‌وجه از جرم نکاست. بنابراین همین اقتصاد بازار آزادی که در آمریکا به جای خاصی اطلاق شد، این فاجعه را پدید آورد. در ایران هم از‌جمله آقای طبیبیان گفت این جامعه‌شناسی را رها کنید و دنبال گری بکر بروید. گری بکر همان راه‌حل هزینه و فایده را درباره مسائل عشقی هم پیشنهاد کرد؛ یعنی در یک رابطه خصوصی باید هزینه و فایده کرد. تصور نکنید شوخی می‌کنم. همین الان در جامعه همین‌طور است. او گفت زن و شوهر و خواهر و برادر و پدر و مادر بر مبنای هزینه-فایده زندگی می‌کنند. همه روابط اجتماعی ما بر مبنای هزینه-فایده است. بکر عنوان کتابش را  Crime and Punishment: An Economic Approach نامید که بخش نخست آن اقتباسی از عنوان رمان مشهور داستایوفسکی یعنی جنایت و مکافات است. جالب است که در داخل کتاب داستایوفسکی شخصیتی به نام سونیا هست که دست به یکی از انتخاب‌های تراژیک زندگی می‌زند؛ یعنی نامادری و دو خواهر و برادر ناتنی‌اش در حال مرگ هستند و او تصمیم می‌گیرد که فاحشگی کند. کجای این تصمیم 

هزینه-فایده است؟ البته بکر می‌گوید این هم هزینه-فایده است. او فاحشگی را به جای مرگ عزیزانش انتخاب کرده است. وقتی وکان کتابش را نوشت، مهم‌ترین مقوله‌ای که به آن نقد کرد، همین انتخاب عقلانی بود که اساس افکار نئولیبرال‌ها از‌جمله کالکتیونئولیبرال‌های ایرانی مثل آقای غنی‌نژاد و آقای نیلی و امثالهم است. آنها می‌گویند افراد عاقلانه انتخاب می‌کنند. در حالی که افراد مجبور می‌شوند که انتخاب کنند. سونیا مجبور است که بین خرید دارو و فحشا یا مرگ عزیزانش یکی را انتخاب کند. اگر پای صحبت‌های مجرمین بنشینید، از این سخنان تراژیک زیاد می‌شنوید و به شما نخواهند گفت که این انتخاب عقلانی ما بوده است. وکان گفت کسانی که در آمریکا یا هر جامعه دیگری جرم و جنایتی انجام می‌دهند، پاره‌ای از مسئولیت بر عهده خودشان است، اما عمده مسئولیت به عهده اجتماع است که اینها را وادار می‌کند دست به این کار بزنند. نئولیبرال‌ها از وقتی آمدند، دست به یک تصفیه عظیم زبانی هم زدند. به جای فاحشه از تعبیر کارگر جنسی استفاده کردند. با گفتن تعبیر کارگر جنسی طوری رفتار می‌کنند که انگار ما کارگر صنعتی داریم، کارگر خدماتی داریم و کارگر جنسی هم داریم. توجه در این دقایق زبانی اهمیت دارد. این دگرگونی زبانی بخشی از governmentality است».

ویران‌کردن دولت رفاه

اباذری اگرچه می‌گوید به آن معنا طرفدار دولت رفاه نیست اما می‌گوید حتی طرفداران دولت رفاه هم تحمل نمی‌شوند و به نمونه دکتر رضا امیدی اشاره می‌کند: «طایفه بکر چه کار کردند؟ بکر و فریدمن و دانشگاه شریف و وزیر اقتصاد چه کردند؟ اینها دولت رفاه را ویران کردند. حتی در جامعه‌شناسی محافظه‌کار تالکوت پارسونز این‌طور نبود. در آن زمان جامعه‌شناسی نشان می‌داد که چه افرادی فقیرند و چرا فقیر شدند و نباید در فقر بمانند. اما امثال بکر آن را ویران کردند. قبل از آن ده‌ها مؤسسه در آمریکا ساخته شده بود که چرا انحرافات اجتماعی پدید آمده و چگونه باید با آنها مواجه شد؟ یکی از مهم‌ترین کسانی که در ایران با این رویکرد کار می‌کرد، دکتر رضا امیدی بود که سایتی به اسم سایت سیاست‌گذاری اجتماعی داشت. او را در این دانشکده استخدام نکردند و مجبور شد به آلمان برود. او طرفدار دولت رفاه است که من به آن معنا نیستم. مدام هم می‌گوید که این جامعه جدیدی که آمده در مقایسه با جامعه دولت رفاه چه نقایصی دارد. راجع به آموزش و پرورش، بیکاری، کارگرها و... تحقیق کرده است. امثال نیلی تا چیزی به آنها می‌گویی تو را چپ می‌خوانند. در حالی که امیدی را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان چپ خواند. او کینزی است، مایکل سندلی است. او آدمی است که معتقد است جامعه باید از پیرها هم نگهداری کند. از منحرفین و کسانی که دیوانه می‌شوند و فواحش هم باید نگهداری کند. از بیکارها و کارگرها هم باید نگهداری کند. فقط آن یک درصد بالای جامعه اهمیت ندارند. او در این دانشکده استخدام نشد. او را استخدام نکردند. انواع و اقسام تهمت را به او زدند».

ذهن نئولیبرال امر واقعی است

اباذری با طرح این پرسش که ذهن ما چگونه تغییر کرده‌ گفت: «ذهن ما دیگر آن ذهن دوران قدیم نیست. ذهن ما الان ذهن دوران جنگ و حتی دوران شاه نیست. به همین خاطر است که می‌گویم در جامعه‌شناسی دوره‌های تاریخی مهم هستند. مسئله ایشان آن است که شما آنتروپرونور خودت هستی. یعنی شما سرمایه‌دار خودت هستی. همه بدنت سرمایه است. شما باید با این سرمایه‌ها به بازار بروی و موفق شوی. الان شما فشار این رقابت را در جامعه کاملا حس می‌کنید. من مشکلی با زیباشدن افراد ندارم. این آرزوی دیرینه بشر است. همواره هم بوده است. چه ایرادی دارد که من با عمل جراحی مختصری بهبود پیدا کنم. اما مسئله زمانی ایدئولوژیک می‌شود که این مبدل به هدف زندگی می‌شود. چیزی که می‌توانیم آن را کیم کارداشیانیسم بخوانیم. کیم کارداشیان نمی‌خواهد عیبی را بر‌طرف کند. کیم کارداشیان همه چیز را از اول خلق می‌کند. این ماجرای از اول خلق‌کردن یعنی خودت را از اول می‌سازی. برای کجا؟ برای بازار. برای چی؟ برای موفقیت. در نتیجه ذهن نئولیبرال فقط یک ذهن نیست، یک امر واقعی است. من و شما در داخل جامعه با اینها زندگی می‌کنیم. خود من هم بری از این ذهن نیستم. هیچ‌کس نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند بر‌کنارم. زیرا governmentality کاری کرده که اگر ما این‌طور زندگی نکنیم، از بین می‌رویم. فهم این نکته برای جامعه‌شناسی بسیار مهم است. من بفهمم که اگر خودم این‌طور زندگی نکنم، از بین می‌روم».

چه باید کرد؟

اباذری پس از توصیف وضعیت موجود، این پرسش را مطرح کرد که در برابر این واقعیت چه باید کرد؟ او خطاب به دانشجویان تازه‌وارد گفت‌ به واقعیت این جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید، فکر کنید: «اینجا دانشگاه است. چه اتفاقی بر سر دانشگاه رخ داده است؟ درون این governmentality هیچ جا دست‌نخورده باقی نمانده است. ازجمله دانشگاه نیز عوض شده است. زمانی دکتر معین لایحه‌ای آورد که دانشگاه را به صنعت وصل کند. دکتر معین یکی از شریف‌ترین، نجیب‌ترین و درخشان‌ترین آدم‌هایی است که من در زندگی دیده‌ام. سیاست را هم کنار گذاشت و الان مؤسسه رحمان را راه انداخته و روی مسائل اجتماعی تحقیق می‌کند. سعی می‌کند خوب تحقیق کند و از بچه‌های این دانشکده هم استفاده می‌کند. بسیار عالی است. منتها ایشان لایحه وصل‌‌کردن دانشگاه به صنعت را آورد. می‌خواهم بگویم که governmentality دور از چشم و گوش من و شما عمل می‌کند. همان موقع من و دکتر خواجه‌پور، استاد فیزیک دانشگاه زنجان، سخنرانی مشترکی در انجمن فلسفه کردیم و بعد من دو مصاحبه کردم که در روزنامه‌های آن زمان منتشر شد. در سخنرانی مشترک در انجمن فلسفه راجع به کتاب بیل ریدینگز با عنوان The university in ruins یعنی «دانشگاهی که در حال تخریب و ویرانی است» صحبت کردیم. ما پیشگویی کردیم که اگر این لایحه تصویب شود، کار به کجا خواهد کشید. ماجرا سر صنعت نبود، سر بیزینس بود. وصل‌کردن به کسب‌و‌کار بود. هدف کسب‌و کاری‌کردن دانشگاه بود. کمااینکه صنعت ایران از آن زمان تا الان یک میلی‌متر هم جلو نرفته که صنعت هم به ویرانی رفته. هدف آنها هم صنعت نبود، هدف وصل‌کردن دانشگاه به بیزینس بود. یا به عبارتی تبدیل دانشگاه به بنگاه بود. کمااینکه این‌طور شد».

تبدیل همه چیز به بنگاه

این فقط دانشگاه نیست که به بنگاه تبدیل شده است، بلکه در این نظم هر چیزی باید به بنگاه تبدیل شود. اباذری با اشاره به این نکته گفت: «الان در تلاش هستند‌ دولت را به بنگاه محض تبدیل کنند. می‌گویند دولت چیزی است که کالاهایش را به مردم می‌فروشد. گاهی رابطه ما با دولت، رابطه شهروند با دولت است. اما حالا دولت به بنگاه بدل شده و ما مشتری. الان همه ما مشتری هستیم. ما دیگر شهروند نیستیم، مشتری هستیم». اباذری مثالی از این روند زد و به صحبت‌های رئیس دانشگاه تهران در شهریور 1404 ارجاع داد که گفته بود یکی از وظایف دانشگاه، فناوری و کارآفرینی است. اباذری با انتقاد از این صحبت گفت: «کار دانشگاه فناوری و کارآفرینی نیست. کار دانشگاه تحقیقات علمی است. ایشان وقتی از کارآفرینی صحبت می‌کنند، معتقدند که باید کارآفرین خودتان باشید. آنها معتقدند که نه کارگر وجود دارد، نه کدبانو، نه زن و... همه ما کارآفرین هستیم. کارآفرین‌های خودمان هستیم. اگر هم شکست خوردیم، تقصیر خودمان است. بنابراین باید به تعبیر کارآفرین دقت کرد. برخی فکر می‌کنند‌ مقولات و مفاهیم بی‌گناه هستند. در حالی که چنین نیست. اینها معنی دارند. وقتی رئیس دانشگاهی می‌گوید‌ وظیفه من کارآفرینی است، باید به او گفت وظیفه شما کارآفرینی نیست، وظیفه شما این است که ادیب و جغرافی‌دان و فیزیک‌دان و شیمی‌دان خلق کنی یا پرورش دهی یا تربیت کنی یا بیافرینی. جامعه به ادیب و موسیقی‌دان و نقاش و جامعه‌شناس و فیزیک‌دان و شیمی‌دان و روان‌شناس و حقوق‌دان و همه رشته‌ها نیاز دارد. اینها ربطی به کارآفرینی ندارد. قبلا هم نداشت. قبل از آنکه اقتصاد چنین پررنگ شود، چه کسی می‌گفت که حقوق‌دان کارآفرین است یا یک جامعه‌شناس کارآفرین است. آنترپرونور در نظریه اینها کسی است که بازار را با تخریب خلاق  (creative destruction) به پیش می‌برد. دانشگاهی که مدعی آن است که کارآفرین تولید می‌کند، یعنی دانشگاهی که در خدمت بازار است. در حالی که دانشگاه در خدمت بازار نیست، در خدمت شهروند است. دانشگاه در خدمت ملت است. موقعی که این الفاظ مغشوش می‌شود، این تعابیر پدید می‌آید». اباذری همچنین به کالایی‌شدن آموزش اشاره کرد و گفت: «پولی‌شدن دانشگاه‌ها مخالف قانون اساسی است. در قانون اساسی دانشگاه باید مجانی باشد و در خدمت شهروندان. نباید از دانشجو پول گرفت. این را قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌گفت. همان‌طور که قانون اساسی فرانسه گفته و به آن پایبند هستند. در فرانسه شما بابت تحصیلات دانشگاهی یک ریال پرداخت نمی‌کنید. در بسیاری از کشورها چنین است. در قانون اساسی جمهوری اسلامی شما حتی یک ریال نباید به دانشگاه بدهید. وقتی این کار را می‌کنید، مفهومش این است که طبقات ثروتمند می‌توانند به دانشگاه بیایند و فقرا نمی‌توانند. او می‌گوید ما تلاش می‌کنیم حمایت خیرین را جلب کنیم. ایشان فراموش کرده که دانشگاه تهران بعد از آستان قدس رضوی دومین وقف کشور را دارد. کمتر کسی از بچه‌های دانشگاه این را می‌داند. با این وقف‌ها می‌توان کارهای حمایتی فراوانی کرد. یک زمانی دانشگاه تهران جای بسیار محترمی بود‌ تا اینکه امثال ملک‌الشعرای بهار از دانشگاه حقوق نمی‌گرفتند. بعد ایشان می‌خواهد از خیرین مدرسه‌ساز برای دانشگاه تهران کمک بگیرد. این داد و هوارهای این رئیس، داد و هوار بخشی از الیگارشی است که با متهم‌کردن یک بخش دیگر از الیگارشی، در‌واقع می‌خواهد حقوق مردم را سلب کند».

مرگ یک طبقه فرهنگی و ظهور طبقه متوسط نوکیسه

اباذری در ادامه صحبت‌هایش از مرگ یک طبقه فرهنگی گفت: «اینها با له‌کردن طبقه متوسط فرهنگی قدیم، یک طبقه متوسط جدید 10‌میلیونی ساخته‌اند. امثال ناصر تقوایی یکی از آخرین نمایندگان آن طبقه فرهنگی بود که با مرگش آن طبقه فرهنگی رفت. بقیه یک طبقه متوسط نوکیسه آفریده خودشان است که می‌توانند پول داخل و خارج و آن‌ور و این‌ور را بدهند. از همه جناح‌ها هم هستند و متعلق به یک جناح نیستند. جالب است که رئیس دانشگاه تهران آن حرف‌ها را در حضور نمایندگان تشکل‌های صنفی دانشجویان طرح کرده است. انجمن صنفی کسی است که باید از صنف دانشجویان حمایت کند. این‌چنین است که governmentality بر ذهنیت‌ها اثر می‌گذارد. این حرف‌های رئیس دانشگاه را می‌شنوند و یک کلمه واکنش نشان نمی‌دهند. اینکه در دانشگاه از یک حق‌التدریسی استفاده شود، روشی است که در آمریکا و اروپا هم مد شده و بسیاری از این حق‌التدریس‌ها درخشان تدریس می‌کنند، اما آن‌قدر از نظر شغلی ناایمن هستند که بسیاری خودکشی می‌کنند. در پزشکی ایران هم وضعیت مشابهی می‌بینیم. اینکه به یک پزشک در ماه 10، 12 میلیون حقوق بدهید، خارج از تصور است. دانشگاه‌های ایران همین هستند که هستند. استادان هم همین‌ها هستند. ساختارها هم همین است. آیا برای واداشتن استادان به کار پول کم دارید؟ یا استادان کار نمی‌کنند؟ استادانی که هشتاد‌ جا طرح تحقیقاتی می‌گیرند، حوصله درس‌دادن ندارند، یک کتاب از بر می‌کنند و تا آخر زندگی همان را درس می‌دهند. منظور من این است رتوریک خاصی شکل گرفته است».

بازی زبانیِ بازار آزاد

اباذری به اشاره به ویتگنشتاین و نظریه بازی زبانی به سراغ طرفداران بازار آزاد رفت و گفت: «‌بازی زبانی بازارآزادی‌ها همین است که مدام پول طلب می‌کنند. دانشجویان باید پول بدهند، دولت دخالتی نکند، چون اگر دولت دخالت کند، رانت ایجاد می‌شود. می‌گویند اقتصاد دستوری است. مطمئنم همین آقا با پول دولت تحصیل کرده. همه با پول دولت ایران تحصیل کرده‌اند. کسانی که با این زبان صحبت می‌کنند، خودشان محصول رانت هستند. همه محصول رانت هستند. در این بازی زبانی، از تعابیری مثل آزادی و اقتصاد آزاد و دستوری‌بودن اقتصاد و‌… حرف زده می‌شود. دولت به جایی رسیده که دو متر امکان حرکت ندارد. این‌قدر دنبال دولت ضعیف بودند، حالا دولت زبون شده است. بعد می‌گویند اقتصاد دستوری است. این اقتصاد دستوری یک انتزاع است. قبل از ماجرای ترامپ می‌گفتند اقتصاد آزاد در آمریکاست. از زمانی که ترامپ آمده و ایلان ماسک تمام دولت فدرال را نابود کرد، همین الان تا ۳۰۰ هزار نفر اخراج می‌کند، همه از نظر ایشان اقتصاد دستوری است. بهانه ترامپ این است که می‌گوید این بوروکراسی مخل بازار است. آیا ماجرا پایانی ندارد؟ خیر. چرا این حرف‌ها را می‌زنند؟ تا به نفع ثروتمندان از ملت بدوشند. چون این ماجرا پایانی ندارد. آیا در آمریکا پایانی دارد؟ چرا به‌تازگی AI را علم کرده‌اند؟ می‌گویند اگر AI بیاید ما تمام مردم را بیرون می‌ریزیم. به کارمندان نیازی نداریم. بازار به کمک AI تمام کارها را انجام می‌دهد. در حالی که همه کسانی که با AI کار می‌کنند، می‌گویند AI نمی‌تواند جایگزین یک آدم معمولی بشود. در جهان سوم چه اتفاقی رخ داده؟ در جهان سوم به تعبیر مارکز در صد سال تنهایی، تکنولوژی را امری جادویی نشان می‌دهند. جوری راجع به AI صحبت می‌کنند که انگار امری جادویی است. هر سؤالی که از AI می‌شود، به تخریب محیط زیست می‌انجامد. چامسکی می‌گوید AI یک سیستم طبقه‌بندی و انبار است و چیزی جز این نیست. یک‌سری اطلاعات در اختیارش است. قادر به فکر‌کردن نیست. هیچ چیز جای ذهن خلاق بشری را نمی‌گیرد».

نئولیبرال‌ها ساخته و طرفدار دولت هستند

اباذری با انتقاد از واژه‌هایی همچون ناترازی و تعادل که به‌خصوص این روزها زیاد شنیده می‌شود، به نیاز داشتن بازار آزاد به قدرت اشاره کرده و گفت: «یکی از مهم‌ترین چیزهایی که شیکاگویی‌ها مثل نیلی می‌گویند، اصطلاح تعادل است. می‌گویند عرضه و تقاضا به تعادل نمی‌رسد. از ایشان بپرسید آیا جایی تعادل واقعی هست؟ می‌گویند خیر. این یک انتزاع نظری است. هیچ جا در دنیا به تعادل نمی‌رسد. واژه ناترازی که این آقا علم کرده مثل این است که یک طبیب بگوید در جهان مریضی هست. معلوم است که مریضی هست و هیچ‌کس در سلامت کامل نیست. معلوم است که در هیچ جای جهان تعادل برقرار نیست. منتها ناترازی را علم می‌کند در جهت تحقیر مردم فقیری که دست‌شان از همه جا کوتاه است و تثبیت فقر ایشان. مدعی وطن‌پرستی هم می‌شوند. این روزها مدام از ناترازی صحبت می‌شود. در حالی که این انتزاعات به تعبیر خودشان نمونه آرمانی هستند و در عالم واقعی وجود ندارند. عرضه و تقاضا در عالم واقع هرگز به تعادل نمی‌رسد. این را خودشان می‌گویند. بعد می‌گویند در ایران ناترازی وجود دارد. خب در همه جای جهان وجود دارد. پس چرا مدام لفظ عوض می‌کنند. یک زمانی از خصوصی‌سازی و زمانی از ناترازی حرف می‌زنند. همه اینها یکی است. یک‌سری انتزاعات است. بزرگ‌ترین کسی که طالب دولت است، ایشان هستند. اقتصاد لسه‌فر، اقتصادی است که در قرن نوزدهم بوده و نیازمند دولت نبوده است. این نئولیبرال‎ و فاشیست‌های نئولیبرال‌ ساخته و طرفدار دولت هستند. اینها در پی استحکام دولت هستند، همان کاری که ترامپ می‌کند. یعنی گارد ملی را به شهرها می‌کشاند. یعنی شهرها را از طریق نظامی تهدید می‌کند. فقرای شیکاگو را از طریق تهدید نظامی تهدید می‌کند. اینها به قدرت قدر قدرت نیاز دارند تا از این governmentality دفاع کند. بنابراین هم طالب نیروی انتظامی هستند، هم ارتش و هم طالب دخالت دولت هستند. منتها دخالت دولت کجا؟ اینجا بوردیو تعبیر زیبایی دارد؛ او می‌گوید اینها می‌خواهند دست چپ دولت را قطع کنند، یعنی دستی که به فقرا و دانشجوها و پیرزن‌ها و بیکارها و خدمات درمانی کمک می‌کند».

فرهنگ ملی ما از درخشان‌ترین فرهنگ‌هاست

اباذری در بخش پایانی صحبت‌هایش از سه نوع دانشگاه در دوران جدید نام برد و به این اشاره کرد که مهم‌ترین چهره‌های فرهنگی ما در دوره معاصر جایی در دانشگاه نداشته‌اند: «بیل ریدینگز در روزگار ما سه جور دانشگاه را از یکدیگر متمایز می‌کند. یکی دانشگاه کانتی که خرد بر آن حاکم است. خرد یک امر جهانی است. یعنی وظیفه دانشگاه آموزش خرد است و افراد خردمند بار بیاورد. آنتروپرونور خردمند نیست. آنتروپرونور ربطی به خرد ندارد. کانتی که از خرد سخن می‌گوید، معتقد است که خرد جهانی است و متعلق به همگان است. این خرد باید در سطح روابط بین‌الملل هم وجود داشته باشد. به همین خاطر پیشنهاد سازمان ملل متحد متعلق به کانت است. او می‌گوید کشورها به هم حمله نکنند. کشورها گلوی هم را نجوند. کشورها به یکدیگر تجاوز نکنند. سازمان ملل متحد یعنی ملل بنشینند و با رأی و اندیشه و تفکر مسائل یکدیگر را حل کنند. در حالی که امروز در عمل یک طرف ماجرای وتو است و طرف دیگر حمله کشورها به یکدیگر بی‌حساب‌و‌کتاب است. نکته جالب برای من این است می‌توانم به بسیاری از سیاست‌های غیرعقلانی دولت ایران انتقاد کنم و بگویم مثلا سیاست اتمی غیرعقلانی است. اما آیا اینکه یک نیروی خارجی به اینجا حمله کرده، شادمانی دارد؟ قانون جامعه بین‌الملل را زیر پا گذاشته است. بوش وقتی به عراق حمله کرد، چیزی نزدیک به ۱۵، ۱۶ میلیون کشته در آخر آن جنگ به جا گذاشت. ویرانی عراق، بخشی از ایران، ویرانی سوریه، لیبی و... همه نتایج حمله ابلهانه بوش به عراق بود. موقعی که به عراق حمله کرد، گفت می‌خواهم آنجا اقتصاد آزاد بسازم. الان عراق برق ندارد! روزی شش ساعت بغداد هم برق ندارد. خلاصه اینکه حرف کانت این بود که دانشگاه باید افراد خردمند بسازد و این خردمندان در سطح جهانی پخش شوند و با زبان خرد با هم صحبت کنند. نوع دوم دانشگاه، دانشگاه هومبلتی است. این دانشگاه فرهنگ است. دانشگاهی است که در آن هر ملتی بر مبنای آثار عظیم فرهنگی خودش، افراد با فرهنگ بار بیاورد. ما هم در فرهنگ ملی خودمان شخصیت‌های بزرگ کم نداریم. فرهنگ ملی ما یکی از درخشان‌ترین فرهنگ‌هاست. ما در فرهنگ جدیدمان هم شخصیت‌های بزرگی داشتیم، مثل نیما و شاملو و فیلم‌سازان ما. اینها بسیار خدمت کردند و متأسفانه راهی در دانشگاه نداشتند. اینها می‌توانستند شهروندی بسازند که به درد مملکت بخورد. این فرهنگ، اینجاست. الان فرهنگ تگزاس ۵ است. آخرینش بامداد خمار است که من البته خودش را ندیدم و رمانش را خواندم. حرفش این است که با طبقات پایین ازدواج نکن و با طبقات پولدار ازدواج کن. این هم که مردم نگاه می‌کنند، از نظر جامعه‌شناختی برای من جالب توجه است. ریدینگز نوع سوم دانشگاه را دانشگاه excellence می‌خواند که به معنای دانشگاه خوب است. ریدینگز کتابش را در سال ۱۹۹۵ نوشت و یک سال بعد هم در تصادف فوت شد و همسرش کتاب را منتشر کردند. کتاب او یکی از درخشان‌ترین آثار راجع به دانشگاه است. حرف او این است که آن دو نوع اول دانشگاه (خرد و فرهنگ) محتوا (content) دارند، اما این دانشگاه سوم یعنی چه؟ یک چیزی که شیکاگویی‌هایی بر آن تأکید می‌کنند، R and D یعنی research and development است. این کار را شرکت‌ها و ماشین‌سازی انجام دهد. دانشگاه به ما ساختار را یاد می‌دهد. سیلیکون ولی دانشگاه نیست که یکی از محله‌های ارتجاعی در آمریکاست؛ زیرا همه دنبال ترامپ و توتالیتاریسم در داخل جامعه آمریکا رفته‌اند. بعد می‌گویند ما در ایران R and D نداریم. وقتی این حرف‌ها را می‌شنویم از خودمان می‌پرسیم که چطور یک بازی زبانی می‌تواند افراد را با خود ببرد؟! چطور یک زبان می‌تواند افراد را مثل افراد نشئه بالا ببرد بدون اینکه رابطه‌ای با واقعیت داشته باشد؟ کجا در ایران R and D انجام شده است یا می‌تواند انجام شود؟ این یک ساختار و زیرساختی می‌خواهد که ما نداریم».

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.