|

شکل‌های زندگی: درباره خاطرات بونوئل با عنوان «تا آخرین نفس‌هایم»

میل مبهم زندگی

در صحنه‌ای از فیلم «شبح آزادی»، میهمانان و میزبانان گرد میزی جمع شده‌اند و به‌جای صندلی بر روی کاسه‌های توالت نشسته‌اند و درباره موضوعات جدی گفت‌وگو می‌کنند. هنگامی که دختر میزبان به مادرش می‌گوید من گرسنه‌ام، مادرش می‌گوید حرف‌زدن درباره غذا بر سر میز بی‌ادبی است.


میل مبهم زندگی

نادر شهریوری (صدقی)

 

در صحنه‌ای از فیلم «شبح آزادی»، میهمانان و میزبانان گرد میزی جمع شده‌اند و به‌جای صندلی بر روی کاسه‌های توالت نشسته‌اند و درباره موضوعات جدی گفت‌وگو می‌کنند. هنگامی که دختر میزبان به مادرش می‌گوید من گرسنه‌ام، مادرش می‌گوید حرف‌زدن درباره غذا بر سر میز بی‌ادبی است. بونوئل در «شبح آزادی» (۱۹۷۴) جهان وارونه‌ای را به نمایش درمی‌آورد که غذای حاجت در ملأعام عادی و غذا‌خوردن غیرعادی است.

جهان وارونه به یک تعبیر جهان هیچ‌گرایی است؛ هیچ‌گرایی‌ یا همان نیهیلیسم یعنی بی‌ارزش‌شدن ارزش‌ها. بونوئل در خانواده مسیحی در اسپانیا متولد شد، اما زود منتقد مسیحیت و به‌طور کلی هر آیینی شد. در مصاحبه‌ای گفته بود «می‌خواهم فیلمی بسازم که با همه آیین‌ها -ایدئولوژی‌ها- مخالفت کند... فیلم من باید ضد کمونیست‌ها، ضد سوسیالیست‌ها، ضد کاتولیک‌ها، ضد لیبرال‌ها، ضد فاشیست‌ها باشد. اما من از سیاست چیزی سرم نمی‌شود، سیاستی وجود ندارد که هیچ‌گرایی مرا منعکس کند».

بسیاری این نوع هیچ‌گرایی -نیهیلیسم- را واکنشی می‌دانند که او به مسیحیت دوران کودکی و خانواده مسیحی‌اش انجام داده است. اما در میان سنت‌های گوناگونِ هیچ‌انگاری، می‌توان نیهیلیسم بونوئل را نوعی هیچ‌گرایی فعالانه نامید. هیچ‌گرایی فعالانه به این معنا که بونوئل شرکتی فعال و تأثیرگذار در بیشتر کمپین‌ها و آکسیون‌های هنری که سویه‌های اجتماعی داشته باشد، دارد و می‌کوشد تا بنیادهای جامعه بورژوازی و ریاکاری آن را مورد انتقاد صریح خود قرار داده، ‌علیه آن طغیان کند. طغیان او بیشتر نپذیرفتن نظم تعیین‌شده و بازگشت به «میل طبیعی» است.

از این نظر شباهتی به ایده‌های کامو دارد. طغیان کامو «نپذیرفتن جهان بدون ترک آن» است. بونوئل این ایده کامویی را در رفتار و کردار زندگی روزانه و همین‌طور در فیلم‌های درخشانش نشان می‌دهد. بونوئل در عین باور به کامو و ایده‌های کامویی که سرانجام ره به نیهیلیسم -پوچ‌گرایی- می‌برد، رقیب کامو، سارتر را نیز فراموش نمی‌کند، اما علاقه بونوئل به سارتر از نوع دیگر است؛ در حقیقت بونوئل می‌کوشد به کردارهای سارتر توجه نشان دهد تا به ایده‌های او. بونوئل در سارتر بیشتر اعتراض به نهادهای تثبیت‌شده را می‌بیند که می‌خواهند او را «روتین» بار آورند. نمونه‌ای از کردار سارتر به نظر بونوئل نپذیرفتن جایزه صلح نوبل است؛ «... دیدگاه ژان پل سارتر را ستایش می‌کنم، وقتی او جایزه نوبل را رد کرد، عمیقا تحت تأثیر قرار گرفتم. همین که خبر را در روزنامه خواندم، تلگرامی برایش فرستادم».

بونوئل در اولین سال از قرن بیستم به دنیا آمد؛ قرن پرفراز‌و‌نشیبی که اتفاقا با زندگی پرفراز‌و‌نشیب بونوئل هماهنگ بود و گویی با خلق‌وخوی او نیز تطابق داشت. از همین‌رو با هر جنبش و محفل آوانگارد ارتباطی فعال پیدا می‌کرد تا آن را با کار حرفه‌ای خود که سینما بود، پیوند زند. در سی‌سالگی با ساختن دو فیلم کوتاه «سگ آندلسی» و «عصر طلایی» که با کمک هم‌وطن خود سالوادور الی ساخت، ورود خود به دنیای سوررئالیسم را اعلام کرد. اما سوررئالیسم او از نوع دیگر بود؛ به این معنا که اسیر رؤیا و تخیلات شخصی خود قرار نمی‌گرفت و رابطه خود با واقعیت را قطع نمی‌کرد.

در حقیقت زندگی او با وقایع اجتماعی و سیاسی گره خورده بود، به همین دلیل فعالیت سینمایی‌اش با کودتای راست‌گرایان در اسپانیا (۱۹۳۶) دچار وقفه شد و در جریان جنگ داخلی که فاشیست‌های طرفدار ژنرال فرانکو به جمهوری جوان اسپانیا اعلان جنگ دادند، او در کنار جمهوری‌خواهان و نیروهای چپ قرار گرفت؛ گو اینکه در زندگی‌اش هیچ‌گاه خود را مقید به فعالیت در چارچوب‌های تعیین‌شده نمی‌کرد.

«... در این دوره برای جلب هرگونه پشتیبانی از جمهوری اسپانیا سفرهای متعدد کردم: به سوئیس، به آنور، استکهلم و چند بار به لندن. هر‌از‌گاهی هم برای انجام مأموریت پنهانی به اسپانیا می‌رفتم... در یکی از سفرهایم به لندن در یک میهمانی به دعوت یکی از نمایندگان حزب کارگر شرکت کردم... در مسافرت به استکهلم مأموریتی کاملا متفاوت داشتم... برای خبرگیری از این منطقه به مأمور مخفی احتیاج داشتم. همسر سفیر ما یکی از آشنایان خود را که دختری به نام کارین از اعضای حزب کمونیست سوئد بود، توصیه کرد».

فیلم‌های بونوئل ساده و بی‌رنگ‌و‌لعاب است، اما عاری از تأملات فلسفی نیست. او اگرچه از چیزهای روزمره و معمول شروع می‌کند که هر آدمی آن را تجربه می‌کند، به‌تدریج که پیش می‌رود با رشته‌ای از تصادفات و اتفاقات غیرمعمول روبه‌رو می‌شود که نمی‌تواند علتی معین برای آنها پیدا کند. «فیلم‌نامه ایده‌آلی که من همیشه در نظر دارم باید شروعی کاملا عادی و پیش‌پاافتاده داشته باشد. برای مثال گدایی در حال عبور از خیابان می‌بیند که از پنجره یک ماشین شیک دستی بیرون می‌آید و ته‌مانده سیگار برگ را به خیابان پرت می‌کند، همین که گدا برای برداشتن سیگار جلو می‌رود، ماشین دیگری او را زیر می‌گیرد و می‌کشد». سپس بونوئل رشته علت و معلول‌ها را پی می‌گیرد و دورتر می‌رود و می‌پرسد «... گدا در آن لحظه در خیابان چه می‌کرد؟

چرا سیگار توجه گدا را جلب کرد؟ چرا مرد راننده درست در همان زمان سیگار را به بیرون پرت کرده بود». آنگاه بونوئل با تأمل بیشتر درباره چنین اتفاقاتی که روزانه برای هر‌کسی رخ می‌دهد، به شبکه‌های جادویی و تودرتو گام می‌گذارد که به هر حال ناچار است راهی در آن بجوید؛ تأملاتی که در نهایت به ایده‌هایی فلسفی گره می‌خورد؛ به اینکه زندگی آدمی، زندگی ملت‌ها و حتی هستی جهان در نهایت «چیزی جز رشته متناوب و بیکران از تصادفات نیست». تا آنجا که بونوئل می‌گوید «تصادف رهبر واقعی عالم حیات است. ضرورت در مقامی پایین‌تر قرار دارد و از خلوص و صراحت تصادف هم محروم است». هنگامی که تصادف، تقدیر‌ یا سرنوشت، تعیین‌کننده شده و به تعبیر بونوئل رهبر واقعی عالم حیات می‌شود، ضرورت و حتمیت و جبر و تبعات آن تأثیرگذاری خود را بر آدمی و سرنوشت او از دست می‌دهد و جهان در مسیر نوعی بی‌هدفی غیرقابل پیش‌بینی قرار می‌گیرد.

نیهیلیسم موضوعی پیچیده و متنوع است که می‌تواند در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی با طیف‌های گوناگون و گاه حتی متضاد ظهور پیدا کند، بی‌آنکه لزوما به این طیف ‌یا آن طیف تعهدی وفادارانه داشته باشد. بونوئل یکی از فیگورهای فعال اما سرخوشانه‌ای است که به‌رغم تأملات فلسفی‌اش درباره تصادفی‌‌بودن جهان، غالبا در موضع نقد فرمالیسم ریاکارانه بورژوازی و کشیشان قرار می‌گیرد. او قبل از هر چیز خود را تابع خلوص و صراحت تصادف می‌داند؛ از نظرش خلوص تصادف آن است که بی‌واسطه رخ می‌دهد. نیهیلیسم از نظر نیچه محصول تناقض ریشه‌دار در عالم هستی است، به این تعبیر که جهان موجود، یعنی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، نباید این‌گونه که هست باشد و هم‌زمان جهانی که باید آن‌گونه باشد ‌یا به وجود آید نیز امکان ندارد و این تناقض غیرقابل حل مهم‌ترین تناقض هستی است که به‌ ناگزیر به نیهیلیسمی ریشه‌دار منتهی می‌شود.

بونوئل در آخرین نفس‌هایش با زبان ساده‌تر مثل فیلم‌هایش همین تناقض لاینحل را پی می‌گیرد و می‌گوید «به عقیده من قوانینی که برای زندگی مشترک ما ضروری به حساب می‌آیند، به‌‌هیچ‌‌وجه از یک ضرورت ذاتی و اساسی برخوردار نیستند. در حقیقت به نظر من هیچ ضرورتی نداشته که این دنیا به وجود بیاید و ما در آن زندگی کنیم و بمیریم».

با‌این‌حال چیزی در آثار و کردار بونوئل وجود دارد که او را به زیستنی مشتاقانه می‌کشاند؛ میلی مبهم که آدمی را چه بخواهد و چه نخواهد به زندگی‌کردن تشویق می‌کند؛ میلی که می‌توان به آن «میل مبهم زندگی» گفت.

* نقل‌قول‌ها از کتاب «با آخرین نفس‌هایم» لوئیس بونوئل، ترجمه علی امینی‌نجفی، انتشارات کتابسرای نیک.