حال بد شما را خریداریم
یک روزهایی آدم حالش خوب نیست. دلیل خاصی هم ندارد. قدیم میگفتند طرف از دنده چپ بلند شده. نمیدانم. شاید یکسری هورمون در بدن بالا و پایین میشود. شاید هم اینکه میگویند چرخش ماه و وضعیت ستارگان در احوال آدم مؤثر است، واقعیت داشته باشد.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
یک روزهایی آدم حالش خوب نیست. دلیل خاصی هم ندارد. قدیم میگفتند طرف از دنده چپ بلند شده. نمیدانم. شاید یکسری هورمون در بدن بالا و پایین میشود. شاید هم اینکه میگویند چرخش ماه و وضعیت ستارگان در احوال آدم مؤثر است، واقعیت داشته باشد. خیلی دوست داشتیم که سهم ما هم از نجوم، حقوق نجومی باشد نه این وضعیت قمر در عقرب، ولی از ظاهر امر اینطور برمیآید که ماه و ستارگان هم زیاد با ما حال نمیکنند.
دیروز هم با حال بدی از خواب بیدار شدم. همه میخوابند و فِرش و سرحال میشوند، من وقتی میخوابم خستهتر میشوم. نمیدانم هورمونها بالا و پایین میشوند یا وضعیت ستارگان دخیل است. حقیقتش دلم میخواست همراه با یکسری از معضلات اجتماعی از خواب بیدار شوم و بگویم حال بدم به خاطر بدهی و تورم و اجارهخانه و فلان بد است. تلاشم را هم کردم اما اگر بخواهم صادقانه بگویم، دیدم واقعا حال بدم دلیلی ندارد. اسنپ گرفتم که بروم سر کار. تا نشستم راننده صدای ضبط را بلند کرد. سیاوش قمیشی میخواند. آهنگی از آلبومهای قدیمیاش.
همان سالهایی که با مسعود فردمنش میآمدند در استودیو و فردمنش انگار که بدهی داشته باشد، غمگین و پژمرده مینشست یک گوشه و سرش را پایین میانداخت و سیاوش شعرهایش را میخواند. به طرز عجیبی حالم خوب شد. شاید فکر کنید این معجزه موسیقی است. البته معجزه موسیقی هم هست، ولی اگر (باز هم) بخواهم صادق باشم، واقعیت این بود که وقتی دیدم یک نفر دیگر حالش از من بدتر است، حالم خوب شد. خودمانیم، آدمیزاد هم موجود غریبی است؛ از خوشحالی بقیه خوشحال نمیشود ولی وقتی میبیند یک نفر به زمین گرم خورده، احساس میکند وضعش آنقدرها هم که فکر میکرده بد نبوده و سرحال میشود. وقتی به مقصد رسیدیم، از راننده بابت آهنگها تشکر کردم و گفتم وقتی سوار ماشین شدم حالم خوب نبود، ولی با شنیدن نوای ضبط شما بهتر شدم.
انتظار داشتم راننده در جواب بگوید پس پنج ستاره ما فراموش نشه، ولی 180 درجه چرخید و رو کرد به من و گفت: «مثل من باش! در لحظه زندگی کن!».
گفتم: «مثل شما که نمیشیم ولی بله، در لحظه زندگی میکنم».
گفت: «زندگی رو نباید سخت گرفت. منو نگاه کن! زندگی رو سخت نمیگیرم».
گفتم: «منم زندگی رو سخت نمیگیرم».
گفت: «چهار روز در هفته کار میکنم. آخر هفته میرم باغ، بیخیال دنیا و همه چی».
گفتم: «منم آخر هفته میرم شمال». کار داشت بالا میگرفت. حس کردم راننده هم حالش خوب نیست و دنبال یک نفر میگردد که از او بدبختتر باشد، اما از شانس بدش من داشتم مقاومت میکردم. هرچه از حال خوبش میگفت من سندی رو میکردم که حالم بهتر است. آخر از عصبانیت به گریه افتاد.
گفت: «بابا ول کن دیگه. بذار من از تو خوشبختتر باشم».
گفتم: «مثلا اگه از تو بدبختتر نباشم میخوای چیکار کنی؟». تهدیدکنان گفت: «پایان سفر رو نمیزنم».
گفتم: «پایان سفر نزنی خودت دیگه نمیتونی مسافر سوار کنی».
گفت: «من اصلا نیازی ندارم. برای تفریح مسافرکشی میکنم». دیدم انصافا وضعش از من بهتر است. حقیقت را پذیرفتم و سپر انداختم. دوباره حالم بد شد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.