تاریخ انقضای روشنفکران دولتی
در آخرین هفته سال، پیش از سال نو در یادداشتی از روشنگری گفتیم و اینکه ما یک روشنگری تاریخی به خود بدهکاریم. حالا اگر بخواهیم آن بحث را از زوایای دیگر ادامه بدهیم تا این فرایند کامل شود، ناگزیریم باز تعریف روشنی از روشنگری نزد کانت بیاوریم: «روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. و نابالغی ناتوانی در بهکارگرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در بهکارگرفتن آن باشد، بدون هدایت دیگری. دلیر باش در بهکارگرفتن فهم خویش؛ این است شعار روشنگری».
در آخرین هفته سال، پیش از سال نو در یادداشتی از روشنگری گفتیم و اینکه ما یک روشنگری تاریخی به خود بدهکاریم. حالا اگر بخواهیم آن بحث را از زوایای دیگر ادامه بدهیم تا این فرایند کامل شود، ناگزیریم باز تعریف روشنی از روشنگری نزد کانت بیاوریم: «روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. و نابالغی ناتوانی در بهکارگرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در بهکارگرفتن آن باشد، بدون هدایت دیگری. دلیر باش در بهکارگرفتن فهم خویش؛ این است شعار روشنگری». به نظرم این تعریف از روشنگری بسیار روشن است، خاصه آنکه کانت تأکیدی جدی دارد بر روی دلیری؛ یعنی دلیر باش در بهکارگرفتن فهم خویش. مسئله اصلی دلیربودن است. اگر برای فهمیدن دلیر باشیم، یعنی در بهکارگیری عقل خود کوشا باشیم، ناچار به آگاهی خواهیم رسید. آدمی که به آگاهی دست پیدا کند، آدم گذشته خود نیست و حتی نمیتواند به آنچه در گذشته بوده است، تظاهر کند. در این چهار دهه این سیر تطور در آگاهی را در دولتهای انقلاب اسلامی و چهرههای آن بهوضوح میبینیم. بدیهی است روی سخن با کسانی نیست که آگاهانه خود را به ناآگاهی زدهاند، از برای حفظ منفعت خویشتن. درصدد آن نیستم تا توصیفی دقیق به دست بدهم از چهرههایی مانند هاشمیرفسنجانی، میرحسین موسوی، سیدمحمد خاتمی و بسیار بسیار چهرههای ریز و درشت که این سیر تطور را پشت سر گذاشتهاند. کسانی که شجاع بودند در بهکارگیری فهم خویش و تاوان آن را نیز در انزوا پرداختهاند. اما نکته اصلی مقایسه این آگاهی و دلیربودنِ چهرهها در استفاده از عقل با چهرههای مستقلی است که وابستگی دولتی نداشتهاند. بیش از آنکه آگاهی و آگاهیبخشیدن دولتمردان مذکور از جنس «پارسیا» (حقیقتگویی) باشد، از جنس آگاهی ابزاری است؛ یعنی آگاهی ابزاری است برای کسب قدرت و منزلت یا آگاهی برای صیانت و ادامه قدرت یا آگاهی و بخشیدن آگاهی در محدوده و در چارچوب معین برای دفاع از حق سیاسی خود و مردم. هر سه این آگاهیها و آگاهیبخشیها کنشی سیاسی بوده است، در زمانی معین در جغرافیایی معین و مهمتر از همه در چارچوب معینی به نام مصلحت دولت. پس بسیار طبیعی است که توان این آگاهی و آگاهیبخشی محدود به زمان و مکان باشد و با تغییر اوضاع، این چهرههای سیاسی جایگاه سخن خویش را از دست داده یا اثرگذاریشان به حداقل برسد. اگر امروز میبینیم اصلاحطلبان جملگی اثرگذاری سیاسی خود را از دست دادهاند، عجیب نیست؛ چراکه جنس آگاهی و آگاهیبخشی چهرههایی که اصلاحطلبان به آن منتسب بودهاند، از جنس آگاهی و آگاهیبخشی ابزاری بوده و در طول زمان کارکردش را از دست داده است. اگر این تحلیل را بپذیریم، ناگزیریم این را هم بپذیریم که سخن از احیای چهرههای اصلاحطلب و جریان اصلاحطلبی دیگر بعید به نظر میرسد؛ مگر در شکل و شمایل دیگر، در زمان و مکان دیگر. بگذریم.
برای اینکه بحث به مدار خویش بازگردد و تفاوت حقیقتگویی از جنس «پارسیا» و «حقیقتگویی ابزاری» عیان شود، باید داستان دیونیزوس، دیون و افلاطون را پی بگیریم. دیون از نزدیکان دیونیزوس است. خواهرش همسر حاکم سیراکوز، دیونیزوس است. او همچنین شاگرد افلاطون است. دیون مشاور حاکم و تنها کسی است که قادر است حقیقت را به او بگوید حتی اگر خلاف میل او باشد. به تعبیر فوکو، دیون فیگورِ گفتمان مشاور است. صراحت و حقیقتگویی دیون در جایگاه، زمان و محدوده معینی است. او اگر با رکگویی خویش دیونیزوس را آگاه میسازد، آگاهی و آگاهیبخشیاش از جنس پارسیا نیست؛ چراکه او با دادن آگاهی بیم جان خود را ندارد و مهمتر از همه در محدوده مصلحت دولت به نصیحت میپردازد؛ نصیحتی که خود نیز از آن منتفع خواهد شد. این حقیقتگویی از جنس پارسیا نیست، اگر هم باشد از جنس گفتمان حقیقت در نزد مشاور است؛ اما حقیقتگویی افلاطون در برابر دیونیزوس از جنس پارسیا است؛ چراکه او نه از بقای حکومت منتفع میشود و نه از زوال آن، حتی در این حقیقتگویی بیم جان هم در آن درج است؛ اما برای کسی که مفتون حقیقت است و هیچ انگیزهای جز آگاهیبخشی ندارد، این کار، کار دشواری نیست. افلاطون پس از مکالمهای طولانی با دیونیزوس در باب شجاعت و فضیلت به پرسش او که «چرا به سیسیل آمدهای؟» اینگونه پاسخ میدهد: «در پی مردی نیک میگشتم که نیافتم». این حقیقتگویی و جایگاه آن بسیار متفاوت از حقیقتگویی دیون است. در مقایسه بین این دو فیگور یعنی افلاطون و دیون، چهره روشنفکر مستقل (ارگانیک ایرانی) و روشنفکر دولتی عیان میشود. روشنفکر مستقل، توان کنش سیاسی را در محدوده وسیعتری دارد و قادر است مردم را در ایجاد رخدادهای بزرگ سیاسی تهییج و همراهی کند؛ اما روشنفکر دولتی در قاب مصلحت دولت دست به اصلاحات میزند و توان کنش سیاسی و خلق مردم و سیاست در محدوده زمان خاص و معین را دارد که با تغییر زمان و مکان تاریخ انقضای حقیقتگوییاش به سر میآید؛ آنچه اینک برای همه روشنفکران دولتی رخ داده است.