|

زمین و زمان در سایه خرد جدید

چگونه دگرگونی دانش سبب زایش جهان‌نگری نوین شد

جهان بسیار تغییر کرده است و این تغییر مفاهیم مختلف را به‌ شکلی بنیادین عوض کرده است. نه‌فقط نمی‌توان بسیاری از ویژگی‌های قدیمی را در دنیای جدید یافت؛ بلکه بیان راه‌حل‌ها و سنت‌های قدیمی برای مشکلات جدید حتی می‌تواند بحران‌زا نیز باشد.

زمین و زمان در سایه خرد جدید

عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب: جهان بسیار تغییر کرده است و این تغییر مفاهیم مختلف را به‌ شکلی بنیادین عوض کرده است. نه‌فقط نمی‌توان بسیاری از ویژگی‌های قدیمی را در دنیای جدید یافت؛ بلکه بیان راه‌حل‌ها و سنت‌های قدیمی برای مشکلات جدید حتی می‌تواند بحران‌زا نیز باشد. اکنون در گوشه و کنارمان به‌خوبی این بحران را مشاهده می‌کنیم که چگونه تفکری سنتی که نمی‌خواهد تغییر کند و خود را با شرایط جدید و دنیای نو وفق دهد، سبب معضلات گوناگون و از آن بالاتر مرگ بسیاری از انسان‌ها شده است؛ زیرا گاه چنین تفکری نه‌تنها نیازی به تغییر در خود نمی‌بیند؛ بلکه با محق‌دانستن خود، مرگ انسان‌ها را نیز توجیه می‌کند. این موضوع بسیار مهم و درخور‌توجه است. به قول مورخ معروف آرنولد توین بی، بدترین کار دادن پاسخ‌های قدیمی به سؤالات جدید است؛ بنابراین در دنیای جدید باید سراغ راه‌حل‌ها و مفاهیم جدید گشت؛ اما در‌عین‌حال باید متذکر بود که ویژگی‌هایی در سنت‌های کهن وجود دارد که جست‌وجو درباره آنها می‌تواند به غنای جهان ما بیفزاید و شاید نیازمند تعریفی جدید برای حضوری دوباره و صد‌البته متفاوت در دنیای نو باشد. دنیای قدیم استثناهای بزرگی به نام خردمندان و حکیمان بزرگ داشته است. البته وجود آنان چنان‌که گفته شد، استثنا بوده‌ اما نکته اصلی آنجاست که آن استثناها کماکان تأثیر بسیاری بر زندگی ما دارند. از سوی دیگر جهان جدید به‌‌هیچ‌وجه چنین خردمندانی را به‌ وجود نمی‌آورد. کسانی مانند سقراط و لائوتسه و بودا و کنفسیوس به‌طور کلی استثناهایی در تاریخ تفکر بشری هستند. کسانی نیستند که هر سال و حتی هر قرن دیده شوند؛ اما دیگر نمی‌توان همین استثناها را مشاهده کرد. آیا آنها شخصیت‌هایی استثنائی بودند یا زمانه ما دیگر پتانسیل ایجاد چنین شخصیت‌هایی را ندارد؟ آیا ما در زمانه جدید اصلا نیازی به چنین حکیمان و خردمندانی داریم؟ این سؤالی است که در این جستار سعی خواهیم کرد به آن پرداخته و جوابی به آن ارائه دهیم.

‌خرد در دنیای جدید

دنیای جدید شاید بیش از هر چیزی به‌ واسطه علم و یافته‌های علمی شناخته می‌شود. علم نه‌تنها به‌واسطه دستاوردهایش؛ بلکه به‌واسطه متدولوژی خود همه جنبه‌های تفکر و اندیشه‌ورزی را دچار تغییر کرده است. جهان ما بدون علم از لحاظ معرفتی نیز بی‌معناست. اگرچه علم معنای جامعی دارد و شامل علوم انسانی و تجربی می‌شود؛ اما این متدولوژی بنیان‌افکن از علوم تجربی برخاسته و علوم انسانی نیز روزبه‌روز بیشتر تابعی از علوم تجربی می‌شوند. نه‌تنها متدولوژی غالب آن چیزی می‌شود که علوم تجربی به‌ویژه علم فیزیک به ما ارائه می‌دهد؛ بلکه سعی می‌شود همه چیز از حالت کیفی خارج و به زبان کمّی یا بهتر بگوییم به زبان ریاضی بیان شود. ریاضی‌وار کردن جهان پیشرفتی عظیم در تفکر انسانی است که در دنیای مدرن به همت کسانی مانند گالیله و نیوتن انجام شده است. نام کتاب نیوتن «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» نشان از آن دارد که فلسفه طبیعی یا همان چیزی که سرمنشأ علومی مانند فیزیک محسوب می‌شود، اصولی ریاضی‌گونه دارند که می‌تواند همه چیز را به زبانی کمی و عدد توضیح داده و بیان کند. متفکران مدرن نیز بیش از هر زمانی به دنبال همین هستند؛ یعنی می‌خواهند همه جنبه‌های معرفتی را به یافته‌ها و متدولوژی علوم تجربی بکاهند و با آن توضیح دهند. البته به‌واسطه یافته‌های علمی، جهان ما بسیار متفاوت از آن چیزی است که پیشینیان ما از‌جمله آن حکیمان بزرگ باستانی می‌شناختند. جهانی که می‌شناسیم، عملا همه‌چیز را در میان گرفته است و انگار نه‌تنها راه را بر هر تعبیر دیگری بسته؛ بلکه چاره‌ای نیز جز این تفسیر علمی باقی نگذاشته است. مکانیک کوانتوم و نظریه نسبیت عام اینشتین بنیان‌های کیهان را به هم ریخته و تصویری بسیار مغشوش از آن را به ما ارائه می‌دهد. از انقلاب کپرنیکی به این سمت کیهان روزبه‌روز بزرگ‌ و بزرگ‌تر و جایگاه انسان در آن کوچک و کوچک‌تر می‌شود. کپرنیک با اعلام مرکزیت خورشید، زمین و بهتر بگوییم انسان را به حاشیه راند و به دنبال اکتشافات بعدی به‌ویژه از زمانی که هابل انبوه کهکشان‌ها و دورشدن آنها از هم را کشف کرد، انسان در این فضای لایتناهی گم و گم‌تر شد. داستان به اینجا ختم نشد. مکانیک کوانتوم بسیاری از ریشه‌های اعتقادی ما درباره کیهان را فروریخت. شاید مهم‌ترین آنها اصل علیت باشد. اینکه در سطح زیر اتمی علیتی در کار نیست و ما با جهانی احتمالی و آشوبناک روبه‌رو هستیم و اینکه این نبود قطعیت ناشی از نادانی ما نبوده؛ بلکه در بنیان‌های جهان ریشه دارد، ضربه عمیقی به شیوه تفکر ما درباره جهان و بنیادهای آن زد. به اینها اضافه کنید نظریات جدید را که درباره ابعاد 11گانه با نظریه ابرریسمان‌ها عنوان می‌شود -هرچند این ابعاد بی‌نهایت کوچک فشرده و درک‌نشدنی از سوی انسان است- و نظریاتی مانند جهان‌های موازی و جهان‌های چندگانه همه و همه دنیا را به جایی بسیار بزرگ و در‌عین‌حال پیچیده بدل کرده که همگی به وسیله علوم تجربی قابل تبیین و توضیح بوده و این پیچیدگی و بزرگی نیاز به توضیحی غیرعلمی ندارد. از سوی دیگر داروین تمام تفکرات ما را درباره انسان فروریخت. داروین با توضیح تکاملی تدریجی جاندارن تحت مکانیسم انتخاب طبیعی نشان داد که انسان را باید جزئی از روند طبیعت دانست، نه چیزی بیشتر یا بالاتر. شاید آنچه داروین گفت، فروپاشی آخرین دژ مربوط به انسان بود. درست است که کپرنیک و اخلاف او انسان را از مرکز جهان خارج کردند؛ اما هنوز تفاوت‌های بزرگی بین انسان و دیگر جانداران وجود داشت. داروین دقیقا همین موضوع را هدف گرفته و نشان داد که ما حاصل تکامل تدریجی بوده و با بسیاری از این جاندارن که آنها را پَست می‌شماریم، اجدادی مشترک داریم. یکی دیگر از تحولات مهم که شاید اثری بیشتر از این در تحولات علمی داشته باشد، رشد افسارگسیخته فناوری است که عملا همه چیز را تغییر داده و چه‌بسا از این پس علم همان فناوری باشد. انقلاب رایانه‌ای و اینترنت، فضایی بسیار درهم‌تنیده از اطلاعات را در اختیار ما قرار داده است. درعین‌حال فناوری حواس پنج‌گانه ما را بسیار گسترده‌تر از آنچه بود، کرده و ما را به دیدن جنبه‌های نامشهود کیهان قادر کرده است. تلسکوپ جیمز وب چنان چشمان ما را گسترده کرده و ما را تا اعماق کیهان برده که صحبتی آن‌هم از جنس صحبت‌های کلی حکیمان باستانی را عملا ناممکن و بی‌فایده می‌نمایاند. به اینها اضافه کنید دنیای شگفت‌انگیز فضای مجازی و هوش مصنوعی و سایبورگ‌ها را که دیگر دارد باعث تغییر گونه انسان و چه‌بسا تهدید آن می‌شود؛ پس شاید اگر در چنین دنیای پیچیده و شگفت‌انگیزی منتظر ظهور چنین حکیمانی باشیم، چندان درست نباشد. و همین اندک هم نشان دهد که چرا در جهان امروزه کسی از جنس آن حکیمان باستانی ظهور نمی‌کند. جهان به‌غایت بزرگ‌تر و پیچیده‌تر از جهان سنتی شده است. خصلت این جهان به غیر از علم‌گرایی، تخصصی‌شدن است. دیگر نمی‌توان از نظام‌های فلسفی بزرگ صحبت کرد. اندیشه‌ای وجود ندارد که همه چیز را توضیح دهد. انسان در دنیای معرفتی به مجموعه‌هایی کوچک تقسیم شده که گردش در هرکدام از این مجموعه‌های کوچک و مجزا نیز امری دراز می‌طلبد. برای همین نیز اندازه اندیشمندان بسیار کوچک شده است و برخلاف آن حکیمان سنتی که بیان‌شان کل هستی را شامل می‌شد، در جهان جدید مستعدترین دانشمندان نیز دنیای بسیار کوچکی دارند. به نظر می‌رسد دنیای جدید با وجود تمام پیشرفت‌هایش نمی‌تواند خردمندی را که به ما درس زندگی بدهد، معرفی کند؛ زیرا عناصری که زندگی ما را تشکیل می‌دهد، بسیار زیاد و پیچیده بوده و عملا اجماع بین آنها را غیرممکن می‌کند. البته در جهان جدید نیز معلمانی ظهور کرده‌اند؛ اما عمق بینش و تأثیرگذاری آنها به‌هیچ‌وجه در حد حکیمان بزرگ سنتی نیست. نه اینکه این معلمان توانایی کسب آن بینش را نداشته باشند، بلکه به نظر می‌رسد جهان جدید نمی‌تواند بستری برای به‌وجودآمدن چنین اشخاصی را به‌ وجود آورد. اما آیا باید به این محدودیت‌ها تن داد؟ آیا بشریت نیازمند معلمان بزرگ نیست؟ به گمان من این‌گونه نیست و انسان در هر زمانه‌ای آن‌قدر مشکلات و کوته‌فکری‌ها دارد که به نظر نمی‌رسد این رشد شگفت‌انگیز علم و این فناوری عظیم توانسته باشد، کمکی به او کند. کافی است به اطراف خود بنگریم و ببینیم اگرچه انسان در علم و شناخت جهان بسیار رشد کرده است، اما همان مشکلاتی را دارد که سقراط، کنفوسیوس، لائوتسه و بودا را بر آن داشت که نظام فلسفی خود را بیان کنند. کماکان انسان درگیر خشم، عصبانیت و شقاوت است. کماکان از جهل و نادانی رنج می‌برد و کماکان شناخت رنج، همدلی و شفقت بالاترین خصلت‌هایی است که یک انسان می‌تواند به آن دست یابد. پس جایی از کار ما اشتباه است. جایی که ما را نیازمند حکیمان بزرگ می‌کند. به نظر می‌رسد مشکل خود ما هستیم. ما آن پتانسیل را نداریم که به چنین افراد بزرگی بدل شویم. باید در وجود خود، نیازها و آرزوهایمان تجدیدنظر کنیم.

‌خرد جدید

همان‌طور که گفته شد به نظر می‌رسد که انسان هنوز درگیر همان مشکلات قدیمی است. بنابراین در جهان جدید بیش از هر چیزی نیازمند خرد و خردورزی است. اما آیا جنس این خرد باید از همان حکمت کهن باشد؟ متون چنین حکمت‌هایی موجود است. همه می‌توانیم آثار چنین افراد بزرگی را بخوانیم. پس چه مشکلی وجود دارد که آن تأثیرگذاری پیشین را در جهان جدید از آنها گرفته است؟ آیا این متون نیازمند بازخوانی در جهان جدید هستند؟ یا ما نیازمند حکمتی هستیم که به مقولات جدید نیز توجه کرده و آنها را در خود جمع کند؟ اگر این‌گونه است خصلت این حکمت جدید نیست؟ و حکمت جدید باید چه چیزهایی را در بر بگیرد؟ این سؤال مهمی است که می‌خواهیم به آن پاسخ دهیم. گفتیم که خصلت مهم روزگار ما رشد علم و تکنولوژی و تأثیر آن بر معرفت‌شناسی انسانی است. لذا نمی‌توان از خرد جدید حرف زد و دانسته‌های علمی را در آن شامل ندانست؛ یعنی حکمت جدید بی‌شک باید از علم استفاده کند. اما به دلایل مهمی پایه‌های آن را علم تشکیل نخواهد داد. به قولی دیگر ما از حکمت علمی صحبت نمی‌کنیم، بلکه از حکمتی سخن می‌گوییم که از علم برای تبیین معرفتی که می‌خواهد عرضه کند، استفاده می‌کند. این تفاوت مهمی است بین کسانی که می‌خواهند همه چیز را بر اساس علم تبیین کرده و راه‌حل هر چیزی را در علم بیابند با کسانی که از علم استفاده می‌کنند، اما می‌دانند که نمی‌توان رفتارها، احساس‌ها و تفکرات انسانی را به یافته‌های علمی تقلیل داد. در عین حال دیگر نمی‌توان از انسان حرف زد، اما دانش تجربی مربوط به آن را ندانست و از ژنتیک و علوم اعصاب سررشته‌ای نداشت. نمی‌توان از جهان و کیهان حرف زد، اما فیزیک مدرن و کیهان‌شناسی را بلد نبود. صحبت در مورد جایگاه انسان در جهان امروز بدون این موارد غیرممکن است. نکته مهم دیگر «زمان» است که سبب افتراق خرد جدید از علم می‌شود. خرد جدید نمی‌تواند از روی کتاب‌ها و نوشته‌ها آموخته شود، بلکه آموختن آن نیازمند زمان و تجربه است. خرد جدید در طی زمان و تجربه‌کردن آموخته می‌شود. یافته‌های علمی در ترکیب با خردی که بر مهم‌ترین ویژگی‌های انسانی تأکید می‌کند در طول زمان پخته شده و از انسان فردی حکیم و خردمند می‌سازد. این خرد جدید اگرچه از علم بسیار سود می‌برد، اما تابعی از آن نیست و لذا به دلیل رشد روزافزون علم نمی‌تواند متوقف شده و به آخر خود برسد و همه چیز را به گردونه شتابان علم و فناوری بسپارد. بسیار جالب است که دانشمندان بزرگ مهم‌ترین اکتشافات خود را در اوج جوانی انجام می‌دهند. اما حکمت جدید نیازمند زمان و تجربه است؛ زیرا وقتی از همدلی و شفقت به‌عنوان پایه‌ای‌ترین جنبه خرد صحبت می‌کنیم، مقولاتی هستند که باید به شکلی عمیق تجربه شوند. لذا با گذشت زمان و افزایش سن بر خرد چنین فرد تجربه‌گری افزوده می‌شود. نکته بعدی توجه به «کیهان» است. موضوعی که از تفاوت‌های مهم حکمت سنتی با حکمت جدید است. حکمت مقوله‌ای معطوف به انسان است، اما همان رشد علم سبب شده که در جهان جدید، ما باید نسبت به کیهان و جایگاه خود در کیهان موضع داشته باشیم. این موضع باید تعریف شود: قرار نیست که در مورد ساختار کیهان حرف بزنیم، بلکه باید در مورد جایگاه هر انسانی در هستی حرف زد. از این‌رو در کنار انسان و هستی، ارتباط بین این دو اهمیت پیدا می‌کند. منتها تعریف هستی زیر سایه کشفیات بسیار در کیهان‌شناسی و نجوم و فیزیک به‌طور بنیادین تغییر کرده است و اگر می‌خواهیم در مورد جایگاه انسان در هستی حرف بزنیم، ناگزیر از شناخت دنیای جدید هستیم. موضوعی که باز بر استفاده از علم در خردمندی جدید تأکید می‌کند.

‌یادگیری خردمندی در حین خردورزی مدام

اما این خردمندی باید با یادگیری دائمی همراه باشد و این یادگیری در جایگاه ما در هستی تعریف می‌شود. موضوعی که خصلت خردورزی در جهان ماست. یادگیری در تبیین جایگاه ما در هستی است. البته از این منظر نیز تفاوت مهمی بین حکمت سنتی و حکمت جدید است؛ زیرا در حکمت سنتی این جایگاه از پیش موجود بوده اما ما باید نسبت به کشف آن اقدام کنیم. درحالی‌که در حکمت جدید این جایگاه باید ساخته شود. هستی چیزی نیست که وجود داشته باشد‌ بلکه هستی به‌ وجود می‌آید یا بهتر بگوییم ساخته می‌شود و ما در حین ساختن جایگاه خود در هستی خردورزی را می‌آموزیم. از این‌رو حکمت جدید بسیار انسان‌محور و وابسته به فعالیت‌های انسانی است و این شیوه نگرش انسان به فعالیتش در جهان است که خرد مخصوص به او را به‌ وجود می‌‌آورد. هر‌‌کس بنا بر شغلی که دارد می‌تواند این یادگیری را تمرین کند. هر‌کس بنا بر زندگی‌ای که دارد می‌تواند خردمندی را یاد بگیرد. خردمندی چیزی جز ساخت جایگاه خود در هستی نیست. از این‌رو یادگیری خردمندی با مقوله انتخاب و اراده رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. تنها در این صورت است که می‌توانیم خرد خود را به دیگران نیز بیاموزیم. البته با توجه به این نکته مهم که درنهایت هر کسی خرد خود را می‌آموزد؛ زیرا خرد او جایگاه او در هستی است. لذا حکمت جدید در دنیای ما از دستورالعمل‌های عام تهی و در عوض به‌غایت موضوعی فردی و شخصی خواهد شد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها