|

روزی، روزگاری، کشوری بود

«زیرزمین» امیر کوستاریستا با عنوان فرعی «روزی، روزگاری، کشوری بود» در سال 1995 اکران شد و در همان سال جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن را به دست آورد اما خیلی زود این تصمیم با انتقادهای گسترده‌ای از سوی برخی از روزنامه‌نگاران و فیلسوفان فرانسوی روبه‌رو شد که از نظر اخلاقی در جنگ بالکان درگیر بودند.

«زیرزمین» امیر کوستاریستا با عنوان فرعی «روزی، روزگاری، کشوری بود» در سال 1995 اکران شد و در همان سال جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن را به دست آورد اما خیلی زود این تصمیم با انتقادهای گسترده‌ای از سوی برخی از روزنامه‌نگاران و فیلسوفان فرانسوی روبه‌رو شد که از نظر اخلاقی در جنگ بالکان درگیر بودند. آلن فینکل کراوت اولین کسی بود که آشکارا واکنشی نشان داد گرچه هنوز فیلم را ندیده بود. او مقاله‌ای در روزنامه لوموند منتشر کرد و بعد مشاجره بر سر فیلم به رسانه‌ها کشیده شد. او در بخشی از مقاله‌اش با عنوان «کوستاریستای شیاد» نوشته بود: «تماشاگرانی که ایستادند و برای زیرزمین، این دیوارنگاره بزرگ امیر کوستاریستا درباره پنجاه سال تاریخ یوگسلاوی، کف زدند، و هیئت داورانی که نخل طلای جشنواره کن را به او دادند، مسلما اطمینان داشتند که چرا برای بار دوم این جایزه را به او تقدیم می‌کنند. این جمعیتِ از خود بی‌خود شده و آن هیئت داوران پرشور هم از هنرمندی تقدیر می‌کردند که همه نشانه‌های نبوغ را دارد و هم خشم خود را از کشتار توزلا و همبستگی خود را با قربانیان جنگ اعلام می‌کردند. ادای دین آنها به کارگردان سارایویی به طور طبیعی به هم‌وطنان او هم تسری می‌یافت. آنها این دو شرطی را که غالبا با هم تناقض دارند به جا می‌آورند: التزام زیبایی‌شناختی و اضطرار تعهد. در شور و شوق آنها زیبایی با نیکی به هم می‌آمیخت، عشق به هنر با مشارکت در فرایند تاریخی و تحسین تهور در فرم یک شاهکار با همدلی از صمیم قلب با انسان‌های شوربخت. اما همان‌طورکه مؤلفش گفته، زیرزمین یک خداحافظی حسرت‌بار با یوگسلاوی است. عنوان فرعی فیلم، روزی، روزگاری، کشوری بود...، تردیدی در این امر باقی نمی‌گذارد». امیر کوستاریستا چند ماه بعد از این، وقتی فیلم در سینماها نمایش داده شد، به این انتقادها واکنش نشان داد و گفت دیگر فیلمی نخواهد ساخت اگرچه یک سال بعد تصمیمش را تغییر داد. آلن فینکل کراوت پس از این دوباره مقاله دیگری نوشت و البته این بار فیلم را دیده بود. «زیرزمین کوستاریستا در بوته نقد سیاسی» عنوان کتابی است که با گردآوری و ترجمه روبرت صافاریان در نشر مرکز منتشر شده و در آن مقاله‌هایی از نویسندگان مختلف درباره این فیلم ترجمه شده است. به‌جز مقاله فینکل کروات و پاسخ کوستاریستا، مقاله‌های دیگری که به عنوان نخستین واکنش‌ها گردآوری شده‌اند از استانکو سرویچ و اسلاوی ژیژک است که در همان سال 1995 منتشر شدند. مقاله‌های بخش‌های بعدی کتاب مرتب به این مقاله‌ها ارجاع می‌دهند. صافاریان در بخشی از مقدمه‌اش درباره این فیلم و اتفاقات پیرامون آن نوشته: «زیرزمین را برای اولین بار که دیدیم، همه شیفته‌اش شدیم و کسی به معناهای سیاسی و ایدئولوژیک فیلم فکر نکرد. پرداخت سینمایی فوق‌العاده فیلم، بازی پرشورِ بازیگرانش و مهم‌تر از همه ترکیب غریب موسیقی و قصه در آن مسحورکننده بود - و هنوز هست. پرداخت کارتون‌وار حوادثِ فی‌الواقع تلخ، یادآور فلینی است و به‌هم‌آمیختگی گاه‌گاهی رویدادهای فراواقع با واقع‌گرایی، رئالیسم جادویی را به ذهن می‌آورد. فیلم در نخستین سکانس خود که آمیزه‌ای است از موسیقی پرشور سازهای بادی و سرمستی فاسد بعد از یک چپاول موفق و سپس بمباران و جنگ، میخ خود را می‌کوبد و تا پایان بدون اینکه نفس کم بیاورد، سه ساعت می‌تازد.... چرا به ذهن ما آدم‌های معصوم سینمادوست و انسان‌دوست خطور نمی‌کرد که سازنده‌ فیلم به نژادپرستی و دفاع از کشتارهای جمعی متهم شود؟ پاسخ روشن است. برای اینکه درباره شرایطی که فیلم در آن ساخته شده و رویدادهای جنگ‌های فروپاشی یوگسلاوی و اصولا درباره یوگسلاوی و منطقه بالکان چندان چیزی نمی‌دانستیم. حتی اطلاعات عمومی نظیر اینکه یوگسلاوی یک جمهوری فدرال بوده است متشکل از شش جمهوری و نام این جمهوری‌ها و اصلا جنگ بر سر چه بود و... خب فیلم درباره همین کشور و همین درگیری‌هاست. آیا می‌شود بدون داشتن شناخت و موضع‌گیری اولیه‌ای درباره این رویدادها به داوری درباره فیلم نشست؟».

«به جهنم... اصلا برام مهم نیست. باهاس خودم قبل از اینکه بگن می‌زدم بیرون از اون خوکدونی... چی فکر کردن؟ گمونشون که من کم میارم و می‌افتم به دست و پاشون؟ گمونشون که من بدبخت و بی‌کس و دربه‌در می‌شم؟ گمونشون که اینجوری ازم انتقام می‌گیرن؟ کور خوندن... اولا که من بر‌می‌گردم. برمی‌گردم و تا آرایا رو ازشون می‌گیرم. اما یه زمانی برمی‌گردم که اوضاعم رو به راه باشه و چشمشون چارتا شه... ثانیا هم درخت تو گر بار دانش بگیرد...». این بخشی از داستان «متال‌باز» علی مسعودی‌نیا است که اخیرا در نشر مرکز منتشر شده است. «متال‌باز» داستانی است که به روایت اول شخص و شامل چهار بخش با این عناوین است: «آرمان‌شهر مردی دیوانه»، «مثل بنزین و اسید روی صورت مردی خشمگین»، «از این‌جا به بیرون‌ تزریقمان کن» و «به آسمان نگاه کن درست پیش از آنکه بمیری». «متا‌ل‌باز» که به سیدعلی صالحی و حسین مرتضائیان آبکنار تقدیم شده، در هر بخش داستان‌های به‌هم‌پیوسته‌ای دارد که هرکدام نامی جداگانه دارند و آغاز هریک بخشی از یک ترانه انگلیسی آمده است. عنوان برخی داستان‌ها عبارتند از: «اصلاح صورت با تیغ سوسمارنشان»، «هر روز همین ساعت‌ها»، «اره‌برقی و فیلسوفان هیچی»، «288 کیلومتر تا پلن بی»، «اجسام از آنچه در آینه می‌بینید آدم‌ترند»، «فواید داشتن یک شات‌گان»، «پخش زنده بازی لیختن‌اشتاین و برزیل»، «بشر مزخرف‌ترین اختراع دنیاست»، «از بودن در این دنیای فریک استعفا بده»، «هبوط زیر درخت توت»، «بسیار هم پراگماتیک، بسیار هم تراژیک»، «ناتورالیسم خود را چگونه گذراندید؟»، «مرده همیشه به محل مرگش بازمی‌گردد»، «به زبان دیوانگان» و... در بخشی دیگر از کتاب می‌خوانیم: «تو خونه‌مون تا یادمه سر نخواستن ما دعوا بود و هیچ‌وقت هم معلوم نشد چی به چی بوده. وقتی بدغذایی می‌کردیم، وقتی می‌رفتیم مهمونی و اسباب‌بازی بچه صاحب‌خونه رو می‌شکستیم، وقتی صلات ظهر که مامان‌این‌ها خواب بودن می‌زدیم به کوچه، وقتی صبح مدرسه‌مون دیر می‌شد، وقتی کارنامه می‌گرفتیم، وقتی یکی به دو می‌کردیم و حرف نمی‌خوردیم ازشون، وقتی صدای موزیک‌مون بلند بود، وقتی من موهام تا کمرم بود، وقتی شادی موهاش رو کوتاه می‌کرد، وقتی جین پاره می‌پوشیدیم... خلاصه تا جایی که میشد فهمید این‌ها اصلا هیچ‌کدام ما رو نمی‌خواستن. بعد هرچی سنمون رفت بالاتر انگاری بیشتر نمی‌خواستن. آدم‌های بدی نیستن‌ها... ولی یه جورین دیگه... حوصله درست و حسابی ندارن...».