|

برای جشن تولدی که صاحب تولدش غایب است

جلوی در زندان ایستاده‌ایم. امروز روز چندم بود؟‌ شاید بیستم، شاید بیست‌وپنجم، دیگر حسابش از دستمان در‌رفته.

شهرزاد همتی دبیر گروه جامعه روزنامه شرق

 جلوی در زندان ایستاده‌ایم. امروز روز چندم بود؟‌ شاید بیستم، شاید بیست‌وپنجم، دیگر حسابش از دستمان در‌رفته. محمد‌حسین آن‌طرف‌تر ایستاده و با تلفنش حرف می‌زند. بعد جایش را عوض می‌کند و کنار ما می‌آید... می‌گویم: «برای تولدش میاد دیگه؟ یک کیک گنده بگیریم بیایم خونتون...»‌. محمد‌حسین بدون اینکه نگاهم کند، می‌گوید: «باز خودت رو دعوت کردی؟‌ حالا کادو چی خریدی؟». امروز تولد نیلوفر حامدی است. سی‌امین روز بازداشتش با تولدش یکی شد. او در بند است و دوست نزدیکش، الهه محمدی هم در زندان‌. احتمالا اگر هیچ‌کدام از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد، شاید آنها جشن تولد نیلوفر را به همراه دوستانشان در جایی از شهر جشن می‌گرفتند، اما حالا تحریریه ما 30 روز است نیلوفر را ندارد و سه هفته است که الهه هم به روزنامه هم‌میهن سر نزده. ما این یک ماه ساعت‌های زیادی را پشت در زندان اوین گذرانده‌ایم، از آزادی‌های زیادی ذوق کرده‌ایم، با سربازها رفیق شده‌ایم، دوست‌های زیادی پیدا کرده‌ایم که مثل ما منتظر عزیزانشان بودند، با آنها کنار دیوار نشستیم، خندیدیم، گریه کردیم، غذا خوردیم، عکس یادگاری گرفتیم و وقتی که مأمور زندان اسم عزیزانمان را خوانده با هم جیغ کشیده‌ایم. این روزها هر‌بار که پشت در زندان رفته‌ایم، یک داستان را برایتان کنار گذاشته‌ام. یک قصه تا برای هر دویتان تعریف کنم... اینجا آدم‌ها از شش‌و‌نیم صبح می‌آیند و اسم می‌نویسند. سعید، همسر الهه، دیرتر می‌رسد. بعد به یکی از نیوجرسی‌ها تکیه می‌دهیم و ساعت‌ها حرف می‌زنیم. یکی از میان جمع با فلاسکی بزرگ از راه می‌رسد و به جمعیت چای تعارف می‌کند. یکی دیگر میوه و آب می‌آورد. یکی دیگر زحمت ناهار را می‌کشد... فصل مشترک همه این آدم‌ها، عزیزی است که در زندان دارند. نیلوفر جانم، دختر قوی و پرتلاش، تولدت مبارک... من سوژه‌های زیادی برایت ردیف کرده‌ام... باید همه‌شان را بنویسی... مرخصی‌هایت تمام شده، زودتر برگرد... اینجا در تحریریه بچه‌ها برایت از بی‌بی کیک سفارش داده‌اند... صدف و آیسان هر روز با بغض و چشمانی پر از اشک برای آمدنت زمین و زمان را می‌بافند... مامان مهربانت دیگر خیلی بی‌تاب است... دیروز به او گفتم که مطمئنم به‌زودی نیلوفر بر‌می‌گردد.... نیلوفر مامانت باور کرد که آمدنت نزدیک است، من را شرمنده چشمان منتظرش نکن.

هرچند امروز تولد خبرنگار شریف ما نیلوفر حامدی است اما این صفحه با محوریت او و الهه محمدی نوشته شده است. با وکیلشان محمدعلی کامفیروزی گفت‌وگو کرده‌ایم و آرزو داریم همین فردا صبح، درست وقتی روزنامه به دست شما می‌رسد و ما و خانواده نیلوفر و الهه به زندان اوین سر می‌زنیم، اسمشان را در بین آزادی‌های شنبه پیدا کنیم. اما در این مسیر دوستان بازداشتی دیگرمان را هم فراموش نمی‌کنیم. به امید آزادی صبا شعردوست و میلاد فدایی، به امید آزادی ویدا ربانی، علیرضا خوشبخت، زهرا و هدی توحیدی، به امید آزادی یلدا معیری و روح‌الله نخعی و همه دوستانی که این روزها شب‌هایشان را در زندان روز می‌کنند. نیلوفر تولدت مبارک...

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها