|

اولیویر آسایاس از ابرهای سیلس ماریا می‌گوید

کارکردن در فضای چندملیتی

ایگناتی ویش‌نِوِتسکی . ترجمه: سمانه سالارکیا

اولیویر آسایاس منتقدی است که کارگردان شده و حالا یکی از چهره‌های اصلی سینمای فرانسه است. او مدتی در مجله مهم «کایه دو سینما» به‌عنوان منتقد فعال و تخصصش هم سینمای آسیا بود و کم‌کم از نوشتن درباره سینما به فیلم‌سازی در دنیای سینما تغییر جهت داد. ابتدا کارش را با فیلم‌نامه‌نویسی شروع کرد و بعد با ششمین فیلمش به‌عنوان کارگردان یعنی با «ایرما وپ» به موفقیت جهانی رسید. حالا نزدیک به دو دهه از آن زمان می‌گذرد و فیلم‌های آسایاس به‌طور متناوب درباره ترس و وحشت ناشی از جهانی‌شدن مثل فیلم‌های «دیمن‌لاور» و «کارلوس» یا درام‌های پرکشش مثل «پاک» یا «ساعات تابستان» هستند. تازه‌ترین کار او «ابرهای سیلس ماریا» را می‌توان یک درام پرکشش دیگر توصیف کرد. فیلم داستان یک بازیگر معروف با بازی ژولیت بینوش است که در خانه‌اي در کوه‌های آلپ به همراه دستیارش با بازی کریستن استیوارت مشغول تمرین برای بازی در یک نمایش‌نامه است. در مصاحبه زیر با سایت‌ ای‌وی‌کلاب، آسایاس بیشتر درباره این پروژه صحبت می‌کند.

در این فیلم حرف از نمایش‌نامه‌ای زده می‌شود که در دنیای واقعی وجود ندارد و از این نظر آدم یاد فیلم «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» رینر ورنر فاسبیندر می‌افتد. فیلم «ایرما وپ» شما هم یادآور فیلم‌های فاسبیندر بود. آیا با فیلم جدید قصد بازگشت به گذشته را داشتید؟
می‌دانید این ارجاع خیلی واضح و روشن بود. موقع نوشتن «ابرهای سیلس ماریا» می‌دانستم که ماریا و دستیارش باید روی یک نمایش‌نامه کار کنند. اولین چیزی که به ذهنم رسید «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» بود و اولش هم با خودم فکر کردم بد نیست اگر بخش‌هایی از همین کار را استفاده کنم، اما جواب مناسب نداد، چون ریتم فیلم را به‌هم می‌زد و راستش آن‌قدر متن پیچیده‌ای است که کنترلش به هر شکل دشوار است. برای همین تصمیم گرفتم نسخه خودم از این متن را بنویسم. نسخه خودم از «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» که ساده‌شده است، سریع است و خشن. حس می‌کنم به دو دلیل جذب این نمایش‌نامه شدم؛ اول اینکه کمتر نمایش‌نامه مدرنی هست که درباره سازوکار رابطه یک زن جوان و یک زن میانسال باشد و به رابطه دو شخصیت اصلی فیلم من بخورد و دوم اینکه فاسبیندر همیشه منبع الهام من بوده. من نویسنده هستم. نوشتن بخش مهمی از فرایند کاری من است و برای همین فیلم‌سازهای بزرگی که احساس می‌کنم به آنها نزدیک هستم، کسانی هستند مثل اینگمار برگمان و فاسبیندر؛ چون هر دو اینها نمایش‌نامه‌‌نویس‌ها و کارگردان‌های بزرگی بودند. این دو همیشه الگوی من بودند. راستش خودم دلم می‌خواهد روزی برای دنیای تئاتر، متن بنویسم. حس می‌کنم نوشتن نمایش‌نامه بیشتر از کارگردانی یک نمایش، مفرح باشد.
در فیلم اشاره‌های متعددی به ابرقهرمان‌های کتاب‌های داستانی و فیلم‌های علمی- تخیلی نوجوانانه می‌شود. به نظر می‌رسد شخصیت‌های فیلم رابطه خوبی با این چیزها ندارند. پول آنها از همین راه تأمین می‌شود اما خودشان آن را قبول ندارند.
وقتی داشتم بحث ماریا و والنتین بر سر فیلم‌های بسیار پرفروش ابرقهرمانی را می‌نوشتم، سعی کردم طرف هر دو را بگیرم. من با هر دو موافق هستم. از یک نظرهایی به شخصیت ماریا نزدیک‌تر هستم چون خاستگاهی مشابه با او دارم. هر دو از یک نسل هستیم. یک جور فاصله طعنه‌آمیز با این چیزها دارم. اما خب از طرفی ساختن این فیلم‌ها چیزی بوده که من به آن علاقه داشتم. منظورم این است که به‌عنوان یک بیننده از دیدن فیلم‌های پرفروش ابرقهرمانی لذت می‌برم. فکر نکنم روزی به‌عنوان فیلم‌ساز سراغ این فیلم‌ها بروم اما لذتی را که ممکن است کسی از چنین فیلم‌هایی ببرد، درک می‌کنم و البته باید بگویم که همیشه نویسندگان و هنرمندان کتاب‌های مصور را تحسین کرده‌ام. من هنوز هم، گاهی اگر فرصت شود، کتاب‌های مصور «مردان ایکس» را می‌خوانم. شیفته پیچیدگی روایت و بلندپروازی‌های قصه هستم و کاری که در این کتاب‌ها می‌شود بسیار فراتر از کاری است که در سینما می‌شود.
ژولیت بینوش در فیلم نقش بازیگری را بازی می‌کند که نگران پیرشدنش است. شما می‌توانستید در فیلم تکه‌هایی از فیلم‌های دیگر بینوش را نشان دهید اما در برابر این کار مقاومت کردید.
بله، من وقتی در فیلم‌های دیگر می‌بینم که چنین کاری انجام شده تعجب می‌کنم. خیلی سخت می‌شود به نتیجه مناسب رسید. به نظرم وقتی در فیلم خودتان، تکه‌ای از فیلمی دیگر را استفاده می‌کنید اصلا حس خوبی ندارد، دلیلش را دقیق نمی‌دانم اما شاید به این دلیل که دقیقا متوجه حس مصنوعی‌بودن آن هستید. در این فیلم، برخی کلیپ‌هایی که می‌بینید خودمان ساختیم، برخی از یوتیوب انتخاب شدند و یک کلیپ هم که فیلم کوتاه سیاه و سفیدی است به کارگردانی آرنولد فنک. محوکردن خطوط بین این انواع مختلف فیلم جذاب است، اینکه بتوانی کاری کنی که حس شود تمامی این تصویرها واقعی است، جذاب است. تا حالا چند بار از من پرسیدند که آیا فیلم آرنولد فنک واقعی است یا اینکه خودم این صحنه‌ها را گرفتم. خب، معلوم است که چنین فیلمی واقعا وجود دارد و من آن را نساختم. اما خوشحال هستم که این سؤال را از من می‌پرسیدند، چون متوجه می‌شدم این تصاویر حس واقعی دارد و از طرفی نسبت به صحنه‌هایی که از یوتیوب هم انتخاب کردم، چنین احساسی ایجاد شده است.
فیلم‌های شما اغلب چندزبانی هستند و با سرمایه چند کشور اروپایی ساخته می‌شوند اما همیشه زبان مشترک انگلیسی است... .
دلیلش این است که در این فیلم شخصیت‌هایی با ملیت‌های مختلف حضور دارند که در فرهنگی جهانی زندگی می‌کنند و این نه خوب است و نه بد. درواقع دارم اشاره‌ای به دنیای مدرن می‌کنم. حس می‌کنم من دنیایی را در فیلم‌هایم نشان می‌دهم که فیلم‌سازهای معدودی به تصویرکردن آن علاقه دارند. شما یا در آمریکا هستید و دارید فیلم آمریکایی می‌سازید یا در اروپا هستید و دارید فیلمی محلی می‌سازید یا فیلم‌های آمریکایی را مسخره می‌کنید. فیلمی نمی‌سازید درباره اینکه چقدر فرهنگ بین‌المللی می‌تواند از نظر هنری، فکری و البته اقتصادی جذاب باشد. ازقضا زبان این فرهنگ چندملیتی انگلیسی است، این زبان، زبان مادری من نیست اما به من اجازه می‌دهد با آدم‌هایی از فرهنگ‌های دیگر ارتباط برقرار کنم. به نظرم فضای جالبی برای کارکردن است. من به‌شدت از این فضا ایده می‌گیرم.

اولیویر آسایاس منتقدی است که کارگردان شده و حالا یکی از چهره‌های اصلی سینمای فرانسه است. او مدتی در مجله مهم «کایه دو سینما» به‌عنوان منتقد فعال و تخصصش هم سینمای آسیا بود و کم‌کم از نوشتن درباره سینما به فیلم‌سازی در دنیای سینما تغییر جهت داد. ابتدا کارش را با فیلم‌نامه‌نویسی شروع کرد و بعد با ششمین فیلمش به‌عنوان کارگردان یعنی با «ایرما وپ» به موفقیت جهانی رسید. حالا نزدیک به دو دهه از آن زمان می‌گذرد و فیلم‌های آسایاس به‌طور متناوب درباره ترس و وحشت ناشی از جهانی‌شدن مثل فیلم‌های «دیمن‌لاور» و «کارلوس» یا درام‌های پرکشش مثل «پاک» یا «ساعات تابستان» هستند. تازه‌ترین کار او «ابرهای سیلس ماریا» را می‌توان یک درام پرکشش دیگر توصیف کرد. فیلم داستان یک بازیگر معروف با بازی ژولیت بینوش است که در خانه‌اي در کوه‌های آلپ به همراه دستیارش با بازی کریستن استیوارت مشغول تمرین برای بازی در یک نمایش‌نامه است. در مصاحبه زیر با سایت‌ ای‌وی‌کلاب، آسایاس بیشتر درباره این پروژه صحبت می‌کند.

در این فیلم حرف از نمایش‌نامه‌ای زده می‌شود که در دنیای واقعی وجود ندارد و از این نظر آدم یاد فیلم «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» رینر ورنر فاسبیندر می‌افتد. فیلم «ایرما وپ» شما هم یادآور فیلم‌های فاسبیندر بود. آیا با فیلم جدید قصد بازگشت به گذشته را داشتید؟
می‌دانید این ارجاع خیلی واضح و روشن بود. موقع نوشتن «ابرهای سیلس ماریا» می‌دانستم که ماریا و دستیارش باید روی یک نمایش‌نامه کار کنند. اولین چیزی که به ذهنم رسید «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» بود و اولش هم با خودم فکر کردم بد نیست اگر بخش‌هایی از همین کار را استفاده کنم، اما جواب مناسب نداد، چون ریتم فیلم را به‌هم می‌زد و راستش آن‌قدر متن پیچیده‌ای است که کنترلش به هر شکل دشوار است. برای همین تصمیم گرفتم نسخه خودم از این متن را بنویسم. نسخه خودم از «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» که ساده‌شده است، سریع است و خشن. حس می‌کنم به دو دلیل جذب این نمایش‌نامه شدم؛ اول اینکه کمتر نمایش‌نامه مدرنی هست که درباره سازوکار رابطه یک زن جوان و یک زن میانسال باشد و به رابطه دو شخصیت اصلی فیلم من بخورد و دوم اینکه فاسبیندر همیشه منبع الهام من بوده. من نویسنده هستم. نوشتن بخش مهمی از فرایند کاری من است و برای همین فیلم‌سازهای بزرگی که احساس می‌کنم به آنها نزدیک هستم، کسانی هستند مثل اینگمار برگمان و فاسبیندر؛ چون هر دو اینها نمایش‌نامه‌‌نویس‌ها و کارگردان‌های بزرگی بودند. این دو همیشه الگوی من بودند. راستش خودم دلم می‌خواهد روزی برای دنیای تئاتر، متن بنویسم. حس می‌کنم نوشتن نمایش‌نامه بیشتر از کارگردانی یک نمایش، مفرح باشد.
در فیلم اشاره‌های متعددی به ابرقهرمان‌های کتاب‌های داستانی و فیلم‌های علمی- تخیلی نوجوانانه می‌شود. به نظر می‌رسد شخصیت‌های فیلم رابطه خوبی با این چیزها ندارند. پول آنها از همین راه تأمین می‌شود اما خودشان آن را قبول ندارند.
وقتی داشتم بحث ماریا و والنتین بر سر فیلم‌های بسیار پرفروش ابرقهرمانی را می‌نوشتم، سعی کردم طرف هر دو را بگیرم. من با هر دو موافق هستم. از یک نظرهایی به شخصیت ماریا نزدیک‌تر هستم چون خاستگاهی مشابه با او دارم. هر دو از یک نسل هستیم. یک جور فاصله طعنه‌آمیز با این چیزها دارم. اما خب از طرفی ساختن این فیلم‌ها چیزی بوده که من به آن علاقه داشتم. منظورم این است که به‌عنوان یک بیننده از دیدن فیلم‌های پرفروش ابرقهرمانی لذت می‌برم. فکر نکنم روزی به‌عنوان فیلم‌ساز سراغ این فیلم‌ها بروم اما لذتی را که ممکن است کسی از چنین فیلم‌هایی ببرد، درک می‌کنم و البته باید بگویم که همیشه نویسندگان و هنرمندان کتاب‌های مصور را تحسین کرده‌ام. من هنوز هم، گاهی اگر فرصت شود، کتاب‌های مصور «مردان ایکس» را می‌خوانم. شیفته پیچیدگی روایت و بلندپروازی‌های قصه هستم و کاری که در این کتاب‌ها می‌شود بسیار فراتر از کاری است که در سینما می‌شود.
ژولیت بینوش در فیلم نقش بازیگری را بازی می‌کند که نگران پیرشدنش است. شما می‌توانستید در فیلم تکه‌هایی از فیلم‌های دیگر بینوش را نشان دهید اما در برابر این کار مقاومت کردید.
بله، من وقتی در فیلم‌های دیگر می‌بینم که چنین کاری انجام شده تعجب می‌کنم. خیلی سخت می‌شود به نتیجه مناسب رسید. به نظرم وقتی در فیلم خودتان، تکه‌ای از فیلمی دیگر را استفاده می‌کنید اصلا حس خوبی ندارد، دلیلش را دقیق نمی‌دانم اما شاید به این دلیل که دقیقا متوجه حس مصنوعی‌بودن آن هستید. در این فیلم، برخی کلیپ‌هایی که می‌بینید خودمان ساختیم، برخی از یوتیوب انتخاب شدند و یک کلیپ هم که فیلم کوتاه سیاه و سفیدی است به کارگردانی آرنولد فنک. محوکردن خطوط بین این انواع مختلف فیلم جذاب است، اینکه بتوانی کاری کنی که حس شود تمامی این تصویرها واقعی است، جذاب است. تا حالا چند بار از من پرسیدند که آیا فیلم آرنولد فنک واقعی است یا اینکه خودم این صحنه‌ها را گرفتم. خب، معلوم است که چنین فیلمی واقعا وجود دارد و من آن را نساختم. اما خوشحال هستم که این سؤال را از من می‌پرسیدند، چون متوجه می‌شدم این تصاویر حس واقعی دارد و از طرفی نسبت به صحنه‌هایی که از یوتیوب هم انتخاب کردم، چنین احساسی ایجاد شده است.
فیلم‌های شما اغلب چندزبانی هستند و با سرمایه چند کشور اروپایی ساخته می‌شوند اما همیشه زبان مشترک انگلیسی است... .
دلیلش این است که در این فیلم شخصیت‌هایی با ملیت‌های مختلف حضور دارند که در فرهنگی جهانی زندگی می‌کنند و این نه خوب است و نه بد. درواقع دارم اشاره‌ای به دنیای مدرن می‌کنم. حس می‌کنم من دنیایی را در فیلم‌هایم نشان می‌دهم که فیلم‌سازهای معدودی به تصویرکردن آن علاقه دارند. شما یا در آمریکا هستید و دارید فیلم آمریکایی می‌سازید یا در اروپا هستید و دارید فیلمی محلی می‌سازید یا فیلم‌های آمریکایی را مسخره می‌کنید. فیلمی نمی‌سازید درباره اینکه چقدر فرهنگ بین‌المللی می‌تواند از نظر هنری، فکری و البته اقتصادی جذاب باشد. ازقضا زبان این فرهنگ چندملیتی انگلیسی است، این زبان، زبان مادری من نیست اما به من اجازه می‌دهد با آدم‌هایی از فرهنگ‌های دیگر ارتباط برقرار کنم. به نظرم فضای جالبی برای کارکردن است. من به‌شدت از این فضا ایده می‌گیرم.