زمانی برای هوشیاری از مستی
ضحی حسینینصر. کارشناسارشد روانشناسی بالینی-کارشناس زیستشناسی
مدتی بود قصد داشتم مقالهای [انتقادی] در ارتباط با شبکههای اجتماعی بنویسم. تا اینکه هفته گذشته اتفاقی بهظاهر ساده تلنگری شد برای نگارش این متن. یک روز تعطیل پس از چندین ماه قرنطینه و دوری در اتاق کار پدرم نشسته بودیم و پدرم داشت از دیوان یکی از شاعران محبوبش برایمان شعر میخواند. با اینکه چندان در شعر خوب نیستم، ولی دستکم خود را موظف به یادگیری و درپی آن لذتبردن از شعر خوب میدانم. پس از اینکه ساعت باکیفیتی را سپری کردیم، ناخودآگاه سراغ چککردن گوشیهایمان رفتیم. پدرم درحالیکه پیامرسان واتساپ خود را باز کرده بود و به انبوه پیامهای بازنشرشده که با عددهای قرمز چشمک میزدند نگاه میکرد با حالتی همراه با کلافگی و تشویش گفت: «چرا دیگران هر آنچه را برای خود جذاب میدانند مستقل از سلیقه دیگری برایش بازنشر میکنند؟». احتمالا هریک از ما تجربهای مشابه با آن را داشتهایم. وقتی برنامه پیامرسان روی گوشیمان را چک میکنیم متوجه انبوهی از متنها، تصاویر و ویدئوهای بازنشرشده میشویم. بدون شک ندیدن و تنها صفرکردن عدد قرمز روی آیکونها هم تمرکزمان را تا حدی بر هم میزند. ممکن است برخی از ما قضیه را چندان جدی نگیریم و با عادیبرشمردن یا آن را جزئی از اقتضائات روز بدانیم بهسادگی از آن چشم بپوشیم، اما بگذارید ببینیم واقعا چه چیزی در حال رخدادن است و ما در کجای این جعبه درونداد و برونداد قرار داریم. مقاله حاضر درپی تحلیل وضعیتی است که بشر بهواسطه خلق شبکههای اجتماعی برای خود رقم زده است. تلاشم بر این بود تا در تشریح و ترسیم این مسئله مهم هیچگونه اغراق یا شیوههای مرسوم ژورنالیستی را چاشنی کار نکنم و صرفا بحران را همانگونه که هست روایت کنم. واقعیت این است که ما در معضلی خودساخته گرفتار آمدهایم و نیاز است بدانیم در حالی ایفای چه نقشی هستیم.
اساسا چرا از شبکههای اجتماعی استفاده میکنیم؟
ایده شکلگیری شبکههای اجتماعی از نیاز اساسی و بیولوژیک انسان برای برقراری ارتباط با همنوعان خود به وجود آمده است. این نیازی تکاملی است که ضرورت و کارکرد آن طی سالهای طولانی و با آزمون و خطاهای بسیار به اثبات رسیده است. ما دوست داریم با دیگران معاشرت کنیم و باورها و اندیشههایمان را به اشتراک بگذاریم. ما برای ارتقای کسبوکار نوپا، باخبرشدن از محصولات جدید، بهروز نگهداشتن خود و پرکردن اوقات فراغت، سرگرمی و... به شبکههای اجتماعی روی میآوریم. در واقع دشوار بتوان موقعیتی را تصور کرد که نیازی به ردپای حضورمان در فضای مجازی نباشد.
آیا واقعا جایی برای نگرانی جدی وجود دارد؟
سال گذشته فیلمساز جوانی به نام «جف اورلوسکی» مستندی اعتراضی با عنوان The Social Dilemma ساخت. این مستند با عنوان فارسی «معضل شبکههای اجتماعی» معروف است. درواقع دیلما به موقعیتی گفته میشود که مستلزم انتخاب بین دو گزینه است. دو گزینه به یک اندازه مطلوب یا نامطلوب که تصمیمگیری برای انتخاب آن دشوار است. این واژه در روانشناسی و جامعهشناسی بیشتر در طرح معماهایی با مضمون دوراهیهای اخلاقی به کار میرود. دوراهیهایی اخلاقی که ما را گیر میاندازند و تصمیمگیری را سخت میکنند. وضعیتی را تجسم کنید که در آن یکی از اعضای خانوادهتان به بیماری سختی مبتلاست؛ داروخانهای در شهر همان داروی مورد نیاز شما را دارد، اما شما پول کافی برای خرید آن ندارید. از طرفی میدانید اگر دارو را به هر شیوهای تهیه نکنید عزیزتان از دست میرود. آیا در چنین شرایطی حاضر به دزدی میشوید یا خیر. مثالی که زدیم نمونهای از یک دیلمای اخلاقی بود. در اینجا یعنی عنوان مستند به نظر میرسد دیلما در مقابل مدیا قرار گرفته است. از مستند دور نشویم. در آغاز این مستند شاهد تعدادی از کارمندان و مدیران سابق شرکتهای معروفی مانند گوگل، فیسبوک، توییتر،
اینستاگرام و... هستیم. ابتدا خودشان را معرفی میکنند. یکی از آنها پایهگذار و ابداعکننده گوگلدرایو و چت جیمیل است. دیگری رئیس سابق سایت محبوب پینترست؛ نفر بعد معاون بخش مهندسی توییتر و لیست به همین ترتیب ادامه پیدا میکند. یکی از آنها میگوید بهدلیل نگرانیهای اخلاقی نهتنها گوگل بلکه کل آن صنعت را در سال 2017 ترک کرده و به کار دیگری روی آورده است. همه آنها یک ویژگی مشترک دارند، انگار پس از مدتی پی بردهاند باورهایشان در تضادی اخلاقی با منافع مجموعهای که برایش کار میکنند قرار گرفته است. از این منظر من را یاد همان افرادی میاندازند که «ویکتور فرانکل» در نوشتههایش در باب معنا از آنها یاد کرده بود. افرادی که ترجیح میدهند به کار معنادار مشغول باشند؛ کاری که با باورهایشان در تضاد نباشد. آنها بر این اعتقادند زمانی که هرگونه دادهای را در اینترنت به اشتراک میگذاریم، به دادههای به اشتراکگذاشتهشده تغییر ماهیت میدهند. در واقع دیگر به همانگونه که ما انتظارش را داشتیم از آنها استفاده نمیشود. به شکلی بسیار متفاوت با انتظارات ما و به بیان بهتر از آن بهرهبرداری و سوءاستفاده میشود. مستند با یک سؤال
شروع میشود: «مشکل در چیست». به نظر میرسد مشکلاتی جدی وجود دارد. در تکنولوژی مشکلاتی در حال رخدادن است که هنوز نمیتوان نامی برایش گذاشت.
روانشناسی در خدمت نظام سرمایهداری
چنانچه کاربر اینستاگرام باشید احتمالا در دام قسمت «فید» آن افتادهاید. هرقدر انگشتان را به سمت بالا اسکرول میکنید باز هم تصویر یا ویدئویی برای دیدن وجود دارد و این فرایند ابدی است. در مکتب رفتارگرایی مفهومی به نام «تقویت مثبت متناوب» وجود دارد. به این معنی که بعد از ارائه محرک و دریافت پاسخ مطلوب، پاداشی ارائه میشود. در اینستاگرام پاسخ مطلوب نگهداشتن انگشت ما روی صفحه گوشی است. در واقع هر بار که موبایلمان را چک میکنیم مغز میداند پاداشی در راه است. این حس لذت و رضایت ناشی از ترشح دوپامین است و درست مثل مواد مخدر عمل میکند. شبکههای اجتماعی بر سر «توجه» ما رقابت میکنند. به نظر میرسد وقتی سراغ برنامه کاربردی یا اپلیکیشن خاصی میرویم خود انتخاب کردهایم تا چهچیز را ببینیم؛ این در حالی است که سوق داده شدهایم یا به بیان بهتر برنامهریزی شدهایم که چه کنیم. «تریستان هریس» که پیشتر مدیر پیشین محصولات گوگل بود، میگوید برای طراحی شکل و شمایل سرویس جیمیل تمام توانمان را به کار میگرفتیم تا آنقدر جذاب طراحی شود که اعتیادآور باشد. در فیسبوک و اینستاگرام و... هدف نهایی بازدید از تبلیغات بیشتر است. برای
این منظور سریعترین راههای نفوذ از پیش طراحی و تحلیل شده و کارایی آن مورد بحث قرار گرفته است. از سویی دیگر هر چیزی که بهطور آنلاین انجام میشود، رصد، ردیابی و دنبال میشود. از آن گذشته اندازهگیری هم میشود. به این معنا که سرویسی که از آن استفاده میکنیم کوچکترین حرکت ما را با دقت دیدهبانی و ثبت میکند. اینکه روی چه عکسی و برای چند میلیثانیه مکث کردهایم. چه زمانی احساس تنهایی میکنیم، کِی افسردهایم و چه زمانی دزدکی در حال نگاهکردن به صفحه یا عکسهای شریک عاطفی پیشینمان هستیم. سرویسهای اینترنتی میدانند مردم آخر شبها چه میکنند و از آن مهمتر از چه مشکل روانشناختی یا اختلالی رنج میبرند و چه تیپ شخصیتیای دارند. همه این اطلاعات رگباری شبکههایی را تغذیه میکنند که اغلب هیچگونه نظارت انسانی روی آن وجود ندارد. درنهایت تمام این دادهها برای پیشبینی بهتر و دقیقتر رفتار ما مورد استفاده قرار میگیرد. باور نادرست ولی رایجی درباره شبکههای اجتماعی وجود دارد. تصور میکنیم اطلاعات ما فروخته میشود. برای نمونه فروش اطلاعات کاربران، مورد علاقه فیسبوک نیست. بلکه آنها مدلهای پیشبینی میسازند و برنده کسی
است که بهترین مدل را دارد. خانم «شوشانا زوباف»، روانشناس اجتماعی، استاد دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب «عصر نظارت بر سرمایهداری» میگوید: امروزه شرکتهایی نظیر گوگل، یوتیوب، اینستاگرام و... جزء پولسازترین شرکتها در طول تاریخ بشر هستند. برای سالهای متمادی هر شرکتی آرزو داشت اگر تبلیغی را در جایی نمایش میداد، بهطور تضمینشدهای موفق باشد و حالا این رؤیا تحقق یافته است. تجارت شبکههای اجتماعی «فروش قطعیت» است. چنین تجارتی نیاز به پیشبینیهای بزرگ دارد و برای پیشبینیهای بزرگ به یک چیز نیاز است: مقادیر زیادی اطلاعات. درحالحاضر نوع جدیدی از بازار به وجود آمده که تا پیش از این هرگز وجود نداشته است و این بازار دقیقا و منحصرا «آینده انسان» را معامله میکند. برای اینکه بهتر و دقیقتر متوجه شوید تجارتی را تصور کنید که متعهد میشود نفت یا گوشت را در تاریخ مشخصی معامله کند. به عبارتی فروشنده متعهد میشود در سررسید معینی مقدار مشخصی از کالای معین را به قیمتی که الان تعیین میکند بفروشد؛ در مقابل طرف قرارداد نیز متعهد میشود کالا با مشخصات معین را خریداری کند. در آن سر ماجرا شرکتها تریلیونها دلار پول به دست
میآورند. بنابراین عجیب نیست که شرکتهای اینترنتی به ثروتمندترین کمپانیهای تاریخ بشریت تبدیل شدهاند. آنها دقیقا میدانند چه احساساتی میتوانند ما را گیر بیندازند و احتمالا یک مدل آواتار از هر کاربر دارند و بهخوبی قادر به پیشبینی رفتارهای ما هستند.
آیا ما درون یک ماتریکس گیر افتادهایم؟
گفته میشود در 10 سال اخیر بزرگترین تجارت شرکتهای سیلیکونولی تنها از راه «فروش کاربران» بوده است. تبلیغکنندگان دقیقا همان مشتریان هستند و اگر شفافتر به ماجرا نگاه کنیم محصول خود ما هستیم که فروخته میشویم. جمله قدیمی و مشهوری وجود دارد که میگوید: «اگر شما برای محصولی پول پرداخت نمیکنید، پس محصول خود شما هستید». تصور ما از گوگل موتور جستوجویی است که کارمان را راه میاندازد و فیسبوک را فضایی برای در تماسبودن یا با خبربودن از حال دیگران میدانیم چیزی که درباره آن نمیدانیم رقابت شدید آنها برای جلب توجه ماست. شرکتهایی از این دست تمام امکانات خود را به کار میگیرند تا ما را با صفحه گوشیمان درگیر نگه دارند. «جارون لنیر» که او را پدر واقعیت مجازی میدانند بر این باور است «تغییری آرام، تدریجی و نامحسوس در رفتار و درک ما از محیط در حال رخدادن است و این دقیقا همان محصولی است که شرکتها به دنبالش هستند. تغییر در کاری که انجام میدهیم، طوریکه فکر میکنیم و حتی آدمی که هستیم». در بسیاری از شرکتها سه هدف اصلی دنبال میشود: سرگرمی یا درگیرکردن مخاطب، افزایش تعداد کاربران با دعوت از دوستان و درنهایت
تبلیغات برای اطمینان از پولسازی. هر یک از این سه هدف توسط الگوریتمهایی قدرتمند میشوند تا درنهایت بفهمند چه چیزی را باید به ما نشان دهند تا اعداد و ارقام پیوسته بالا رود. ما در دنیایی زندگی میکنیم که ارتباطات آنلاین (بهویژه در نوجوانان) اصول اولیه ارتباط شده. تغییری نامحسوس، ماهرانه و البته مکارانه در حال تغییر مفهوم «فرهنگ» است. زمانی که در شبکههای اجتماعی دو نفر با یکدیگر در حال برقراری ارتباط هستند تنها راه توجیه و تأمین ماجرای مالی این است که از سوی شخص سومی پولی پرداخت شود. این چیزی جز دستکاری روانشناختی با تاکتیکی ماهرانه و ناشایست نیست. درواقع بهوجودآمدن نسلی که در بافت محیطی پرورش یافته که در آن مفهوم دقیق ارتباط و فرهنگ دستخوش تغییری جدی شده است. ترسناکتر آنکه این نسل محدود به یک موقعیت جغرافیایی مشخص نیست و در همهجای دنیا وجود دارد. فریب و کنترل پنهانی در محوریت و رأس هر کنش ما در اینترنت قرار گرفته است. یک مهندس هستهای، پزشک ماهر یا وکیل کارکشته را در نظر بگیرید. هر یک از آنها با وجود هوش و تخصصی که دارند نسبت به آسیبپذیری ذهنشان ناآگاهاند. استفاده از تکنیکهای روانشناسی و تبلیغات
ازسوی شبکههای اجتماعی درست مثل ایمپلنت یا کاشتن عادتی ناخودآگاه در مغز ما عمل میکند. ما بدون آنکه متوجه شویم در حال برنامهریزیشدن در یک مرحله عمیقتریم. این روند هرگز تصادفی نیست. اینکه مدام دوست داریم گوشیمان را چک کنیم یا وقتی روی عکسی تگ میشویم تقریبا محال است بتوانیم تصمیم بگیریم از کنارش رد شویم. درواقع وجهی دیرینه در شخصیت ما وجود دارد و طراحان تنها آن را قلقلک میدهند. فیسبوک پس از انجام یکسری آزمایش که با عنوان آزمایشهای سرایت در مقیاس گسترده صورت گرفت میخواست این فرضیه را بیازماید که آیا میتوان کاری کرد که مردم بیشتری در انتخابات میاندورهای تصمیم به رأیدادن بگیرند یا نه. آنها به این نتیجه رسیدند این امر کاملاشدنی است. توانستد احساسات و رفتارهای دنیای واقعی را تحت تأثیر قرار دهند. موفق شدند این کار را بدون تحریک هوشیاری کاربرانشان انجام دهند.
تغییرات پدیدآمده و انکارناپذیر در یک نسل
امروزه پدران و مادران زیادی با نگرانیهای جدی درباره استفاده کودکانشان از تبلت و گوشی دستبهگریباناند. هفته گذشته با مادری ملاقات داشتم که اظهار میکرد کودک 9 سالهاش روزانه 6-7 ساعت را به بازیهای آنلاین اختصاص میدهد و حین بازی با دوستانش تبادل اطلاعات میکند. آشکار است اینگونه محصولات و شبکهها با روشهای خیرخواهانه روانشناسی کودک تولیده نشدهاند. بنابراین نمیتوان انتظار داشت در راستای مراقبت از طبیعت کودکان گامی بردارند. اتفاقا با نفوذ عمیقتر، هویت و عزت نفس آنها را نشانه میگیرد. انسان طوری تکامل یافته است که به نظرات دیگران اهمیت دهد، اما آیا برای این نیز تکامل یافتهایم که بدانیم مثلا پنج هزار نفر در مورد ما چه فکری میکنند یا اینکه در هر دقیقه چند تأییدیه مثل دارو از دیگران دریافت میکنیم. شبکههای اجتماعی حول محور دریافت حس کمال طراحی شدهاند و ما مرتب با سیگنالهای کوتاهمدتی مانند لایک و قلب شرطی شدهایم. مشکل از اینجا شروع میشود که ما و بهویژه نوجوانان این حس تأیید را با ارزشمندی همارز میدانیم. نوجوان عکسی یا ویدئویی را از خود در اسنپچت یا تیکتاک به اشتراک میگذارد؛ محبوبیت قلابی
بهشدت شکننده جای واقعیت را میگیرد. برای تمدید حس ارزشمندی این کار را تکرار میکند. این فرایند ادامه پیدا میکند و به سادگی از نوجوان هویتی پوچتر و مخدوشتر میسازد و بهطور قطع تنهاییاش را وسیعتر میکند. طبق آمارهای معتبر اعلامشده در سالهای 2011 تا 2013 افسردگی و اضطراب بین نوجوانان آمریکایی روندی به شدت صعودی داشت. آسیب به خود و تیغ زدن بین بچههای بزرگتر از 15 تا 19 سال بیش از 62 درصد افزایش داشت. در همین محدوده سنی الگویی مشابه برای خودکشی وجود داشت. در مقایسه با دهه اول قرن، خودکشی در نوجوانان با افزایشی 70درصدی همراه بود. دلیل این پدیده چیزی جز ظهور شبکههای اجتماعی نیست. بسیاری از مطالعات نشان داده بهطورکلی این نسل مضطربتر، شکنندهتر، افسردهتر از نسل قبلی است. ریسکپذیری پایینتری از خود نشان میدهد. تعدادی از آنها که بتوانند روابط احساسی و عاطفی را مدیریت کنند روز به روز کاهش مییابد. پشت تکتک این آمارها یک خانواده آسیبدیده و نگران وجود دارد. استانداردهای زیبایی دستخوش تغییرات جدی شده است. جراحان پلاستیک از سندروم جدیدی با نام «بدشکلی اسنپچت» یاد میکنند که داوطلبان جراحی زیبایی را به
سمت مطبهای جراحان زیبایی میکشاند. برای بچهها تمرکزی باقی نمانده تا تکالیفشان را انجام دهند. برخی از ما در نقش والد با تناقضهای جدی رفتار روبهرو هستیم. درحالیکه تمام توجه کودکمان توسط مافیای اقتصاد در حال بلعیدهشدن است مستأصل ماندهایم و نمیدانیم چه کنیم.
قرارگیری در نبردی نابرابر
همه ما منتظر لحظهای هستیم که فناوری از فردیت ما عبور کند، شغلهایمان را تصرف کرده و از ما باهوشتر عمل کند، اما لحظه بسیار زودهنگامی هم وجود دارد. زمانی که به ضعفهای ما آگاه شود و از آن فراتر رود. در واقع نقطه نزدیکتری از نظر زمانی وجود دارد که ابتدا باید از آن عبور کند. ریشههای اعتیاد، قطبیکردن افراطی، بیحرمت کردن و پوچکردن همهچیز رسیدن به این مختصات را سهلتر کرده است. روشهای نامحسوس و ماهرانه دستکاریهایش راه را برای تسلط به ذات انسان هموار کرده و در حال کیش و مات کردن بشریت است. به نظر میرسد بیآنکه بدانیم یا بخواهیم در میانه نبردی نابرابر قرار گرفتهایم. ما بهعنوان یک انسان در یک سوی صفحه نمایش قرار داریم و در سویی دیگر جمعی از روانشناسان، جامعهشناسان و برنامهنویسان قرار گرفتهاند. به نظر میرسد برنده از پیش تعیین شده است. در سیلیکونولی که بهشت برنامهنویسان دنیاست بسیاری از ایده ساخت نوعی «ابرمغز جهانی» پشتیبانی میکنند و به آن باور دارند. در این دستگاه فکری تمام کاربران فقط نورونها یا عناصر کامپیوتری کوچک و قابل جایگزینیاند که نهتنها اهمیت خاصی ندارند بلکه بهراحتی قابل کنترل و
دستکاری ماهرانه هستند. این نورونها هیچ پولی دریافت نمیکنند، قرار نیست آموزشی ببینند و نمیتوانند سرنوشت خود را تعیین کنند. بحث سر این نیست که خود تکنولوژی نوعی تهدید وجودی به شمار میرود بلکه قابلیتهای آن میتواند جامعه را به طرز بدی به هم بریزد. اگر تکنولوژی از طریق ازبینبردن اعتماد، قطبیت در جامعه، پوپولیسم، دستکاری بیشتر در انتخابات، آشوب و تخریب را افزایش دهد و توانایی تمرکزمان بر واقعیت زندگی را از ما بگیرد، جامعهای را پدید میآورد که دیگر قادر به بهبود و اصلاح خود نیست.
بررسی شفافتر مسئله و راهکارها
وقتی از مشکلات جدیای که در سازوکار شبکههای اجتماعی وجود دارد صحبت میکنیم باید دقت کنیم که مسئله ما سازندگان تکنولوژی نیستند بلکه مشکل اصلی در «مدل تجاری» آنها نهفته است. درواقع دستهای از مردم در یک مدل تجاری گیر افتادهاند و انگیزههای اقتصادی و فشار سهامداران تقریبا انجام هر کار دیگری را غیرممکن کرده است. مشکل اصلی در نبود مقررات و قوانین و رقابتی است که مانع از «حکومتکردن» این شرکتها شود. باید بپذیریم توجیه اقتصادی برای تغییر این مدلها و بازآراییها انگیزههای مالی وجود ندارد و از این رو باید به نظارت متوسل شد. برای نمونه با مالیاتبستن بر جمعآوری دادهها و پردازش آنها میتوان شرکتها را از جمعآوری هرگونه داده روی زمین منصرف کرد. به باور بسیار از حقوقدانان قانون در این زمینه بسیار عقب است. در حال حاضر هیچگونه قانونی برای حمایت از کاربران و حریم دیجیتال آنها وجود ندارد. هر قانونی هم که وجود دارد در جهت حفاظت از حقوق و امتیازات این شرکتهای عظیم با ثروتهای باورنکردنی است. سرمایه ما که تمرکز و توجه است مانند معدن ارزشمندی در حال استخراج دائمی است. میتوانیم به جای خیرهشدن و زلزدن به تبلیغات
زمانمان را صرف زندگی به شیوهای غنیتر کنیم. به جای سودمندبودن برای کمپانیهای مختلف برای خودمان سودمندتر باشیم. توجهمان را در راستای سازندگی خود و نه شرکتها به کار بندیم. تمام نوتیفیکیشنها یا اعلانات برنامههای گوشی را غیرفعال کنیم. مطمئن شویم اخبار را از کانالهای متفاوت ولی معتبر دنبال میکنیم و در دام فضای گلخانهای اندیشههای موافق قرار نگرفتهایم. اگر میخواهیم شفافاندیشیمان را از دست ندهیم با افراد مختلف در فضاهای واقعی بحث و تبادلنظر داشته باشیم. گرچه بهطور پیوسته اتفاقات بسیار خلاقانهای در اینترنت رخ میدهد، اما همزمان با مرکز خریدی غولپیکر و لایتناهی سروکار داریم که اگر ندانیم دقیقا دنبال چه میگردیم در آن گم میشویم. جای امیدواری است که شبکههای اجتماعی بر مبنای قوانین فیزیک نیستند که نتوان آنها را تغییر داد بلکه بر اساس انتخاب انسانی ساخته شدهاند و ما به عنوان خالق آن در قبال تغییر آن مسئولیت داریم. جان کلام آنکه اصالت تجربه زیسته خود را خوار و کوچک نشماریم. دست از تماشای زندگی دیگران برداریم. مسابقهای در کار نیست و بهترینی هم وجود ندارد. اندک فرصتی برای زیستن در اختیار داریم که تا
به خود آییم همچون مشتی شن در کویر پخش شده است. حواسمان باشد دقایق زندگیمان را برای چه و در راستای منافع چه کسانی خرج میکنیم.
مدتی بود قصد داشتم مقالهای [انتقادی] در ارتباط با شبکههای اجتماعی بنویسم. تا اینکه هفته گذشته اتفاقی بهظاهر ساده تلنگری شد برای نگارش این متن. یک روز تعطیل پس از چندین ماه قرنطینه و دوری در اتاق کار پدرم نشسته بودیم و پدرم داشت از دیوان یکی از شاعران محبوبش برایمان شعر میخواند. با اینکه چندان در شعر خوب نیستم، ولی دستکم خود را موظف به یادگیری و درپی آن لذتبردن از شعر خوب میدانم. پس از اینکه ساعت باکیفیتی را سپری کردیم، ناخودآگاه سراغ چککردن گوشیهایمان رفتیم. پدرم درحالیکه پیامرسان واتساپ خود را باز کرده بود و به انبوه پیامهای بازنشرشده که با عددهای قرمز چشمک میزدند نگاه میکرد با حالتی همراه با کلافگی و تشویش گفت: «چرا دیگران هر آنچه را برای خود جذاب میدانند مستقل از سلیقه دیگری برایش بازنشر میکنند؟». احتمالا هریک از ما تجربهای مشابه با آن را داشتهایم. وقتی برنامه پیامرسان روی گوشیمان را چک میکنیم متوجه انبوهی از متنها، تصاویر و ویدئوهای بازنشرشده میشویم. بدون شک ندیدن و تنها صفرکردن عدد قرمز روی آیکونها هم تمرکزمان را تا حدی بر هم میزند. ممکن است برخی از ما قضیه را چندان جدی نگیریم و با عادیبرشمردن یا آن را جزئی از اقتضائات روز بدانیم بهسادگی از آن چشم بپوشیم، اما بگذارید ببینیم واقعا چه چیزی در حال رخدادن است و ما در کجای این جعبه درونداد و برونداد قرار داریم. مقاله حاضر درپی تحلیل وضعیتی است که بشر بهواسطه خلق شبکههای اجتماعی برای خود رقم زده است. تلاشم بر این بود تا در تشریح و ترسیم این مسئله مهم هیچگونه اغراق یا شیوههای مرسوم ژورنالیستی را چاشنی کار نکنم و صرفا بحران را همانگونه که هست روایت کنم. واقعیت این است که ما در معضلی خودساخته گرفتار آمدهایم و نیاز است بدانیم در حالی ایفای چه نقشی هستیم.
اساسا چرا از شبکههای اجتماعی استفاده میکنیم؟
ایده شکلگیری شبکههای اجتماعی از نیاز اساسی و بیولوژیک انسان برای برقراری ارتباط با همنوعان خود به وجود آمده است. این نیازی تکاملی است که ضرورت و کارکرد آن طی سالهای طولانی و با آزمون و خطاهای بسیار به اثبات رسیده است. ما دوست داریم با دیگران معاشرت کنیم و باورها و اندیشههایمان را به اشتراک بگذاریم. ما برای ارتقای کسبوکار نوپا، باخبرشدن از محصولات جدید، بهروز نگهداشتن خود و پرکردن اوقات فراغت، سرگرمی و... به شبکههای اجتماعی روی میآوریم. در واقع دشوار بتوان موقعیتی را تصور کرد که نیازی به ردپای حضورمان در فضای مجازی نباشد.
آیا واقعا جایی برای نگرانی جدی وجود دارد؟
سال گذشته فیلمساز جوانی به نام «جف اورلوسکی» مستندی اعتراضی با عنوان The Social Dilemma ساخت. این مستند با عنوان فارسی «معضل شبکههای اجتماعی» معروف است. درواقع دیلما به موقعیتی گفته میشود که مستلزم انتخاب بین دو گزینه است. دو گزینه به یک اندازه مطلوب یا نامطلوب که تصمیمگیری برای انتخاب آن دشوار است. این واژه در روانشناسی و جامعهشناسی بیشتر در طرح معماهایی با مضمون دوراهیهای اخلاقی به کار میرود. دوراهیهایی اخلاقی که ما را گیر میاندازند و تصمیمگیری را سخت میکنند. وضعیتی را تجسم کنید که در آن یکی از اعضای خانوادهتان به بیماری سختی مبتلاست؛ داروخانهای در شهر همان داروی مورد نیاز شما را دارد، اما شما پول کافی برای خرید آن ندارید. از طرفی میدانید اگر دارو را به هر شیوهای تهیه نکنید عزیزتان از دست میرود. آیا در چنین شرایطی حاضر به دزدی میشوید یا خیر. مثالی که زدیم نمونهای از یک دیلمای اخلاقی بود. در اینجا یعنی عنوان مستند به نظر میرسد دیلما در مقابل مدیا قرار گرفته است. از مستند دور نشویم. در آغاز این مستند شاهد تعدادی از کارمندان و مدیران سابق شرکتهای معروفی مانند گوگل، فیسبوک، توییتر،
اینستاگرام و... هستیم. ابتدا خودشان را معرفی میکنند. یکی از آنها پایهگذار و ابداعکننده گوگلدرایو و چت جیمیل است. دیگری رئیس سابق سایت محبوب پینترست؛ نفر بعد معاون بخش مهندسی توییتر و لیست به همین ترتیب ادامه پیدا میکند. یکی از آنها میگوید بهدلیل نگرانیهای اخلاقی نهتنها گوگل بلکه کل آن صنعت را در سال 2017 ترک کرده و به کار دیگری روی آورده است. همه آنها یک ویژگی مشترک دارند، انگار پس از مدتی پی بردهاند باورهایشان در تضادی اخلاقی با منافع مجموعهای که برایش کار میکنند قرار گرفته است. از این منظر من را یاد همان افرادی میاندازند که «ویکتور فرانکل» در نوشتههایش در باب معنا از آنها یاد کرده بود. افرادی که ترجیح میدهند به کار معنادار مشغول باشند؛ کاری که با باورهایشان در تضاد نباشد. آنها بر این اعتقادند زمانی که هرگونه دادهای را در اینترنت به اشتراک میگذاریم، به دادههای به اشتراکگذاشتهشده تغییر ماهیت میدهند. در واقع دیگر به همانگونه که ما انتظارش را داشتیم از آنها استفاده نمیشود. به شکلی بسیار متفاوت با انتظارات ما و به بیان بهتر از آن بهرهبرداری و سوءاستفاده میشود. مستند با یک سؤال
شروع میشود: «مشکل در چیست». به نظر میرسد مشکلاتی جدی وجود دارد. در تکنولوژی مشکلاتی در حال رخدادن است که هنوز نمیتوان نامی برایش گذاشت.
روانشناسی در خدمت نظام سرمایهداری
چنانچه کاربر اینستاگرام باشید احتمالا در دام قسمت «فید» آن افتادهاید. هرقدر انگشتان را به سمت بالا اسکرول میکنید باز هم تصویر یا ویدئویی برای دیدن وجود دارد و این فرایند ابدی است. در مکتب رفتارگرایی مفهومی به نام «تقویت مثبت متناوب» وجود دارد. به این معنی که بعد از ارائه محرک و دریافت پاسخ مطلوب، پاداشی ارائه میشود. در اینستاگرام پاسخ مطلوب نگهداشتن انگشت ما روی صفحه گوشی است. در واقع هر بار که موبایلمان را چک میکنیم مغز میداند پاداشی در راه است. این حس لذت و رضایت ناشی از ترشح دوپامین است و درست مثل مواد مخدر عمل میکند. شبکههای اجتماعی بر سر «توجه» ما رقابت میکنند. به نظر میرسد وقتی سراغ برنامه کاربردی یا اپلیکیشن خاصی میرویم خود انتخاب کردهایم تا چهچیز را ببینیم؛ این در حالی است که سوق داده شدهایم یا به بیان بهتر برنامهریزی شدهایم که چه کنیم. «تریستان هریس» که پیشتر مدیر پیشین محصولات گوگل بود، میگوید برای طراحی شکل و شمایل سرویس جیمیل تمام توانمان را به کار میگرفتیم تا آنقدر جذاب طراحی شود که اعتیادآور باشد. در فیسبوک و اینستاگرام و... هدف نهایی بازدید از تبلیغات بیشتر است. برای
این منظور سریعترین راههای نفوذ از پیش طراحی و تحلیل شده و کارایی آن مورد بحث قرار گرفته است. از سویی دیگر هر چیزی که بهطور آنلاین انجام میشود، رصد، ردیابی و دنبال میشود. از آن گذشته اندازهگیری هم میشود. به این معنا که سرویسی که از آن استفاده میکنیم کوچکترین حرکت ما را با دقت دیدهبانی و ثبت میکند. اینکه روی چه عکسی و برای چند میلیثانیه مکث کردهایم. چه زمانی احساس تنهایی میکنیم، کِی افسردهایم و چه زمانی دزدکی در حال نگاهکردن به صفحه یا عکسهای شریک عاطفی پیشینمان هستیم. سرویسهای اینترنتی میدانند مردم آخر شبها چه میکنند و از آن مهمتر از چه مشکل روانشناختی یا اختلالی رنج میبرند و چه تیپ شخصیتیای دارند. همه این اطلاعات رگباری شبکههایی را تغذیه میکنند که اغلب هیچگونه نظارت انسانی روی آن وجود ندارد. درنهایت تمام این دادهها برای پیشبینی بهتر و دقیقتر رفتار ما مورد استفاده قرار میگیرد. باور نادرست ولی رایجی درباره شبکههای اجتماعی وجود دارد. تصور میکنیم اطلاعات ما فروخته میشود. برای نمونه فروش اطلاعات کاربران، مورد علاقه فیسبوک نیست. بلکه آنها مدلهای پیشبینی میسازند و برنده کسی
است که بهترین مدل را دارد. خانم «شوشانا زوباف»، روانشناس اجتماعی، استاد دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب «عصر نظارت بر سرمایهداری» میگوید: امروزه شرکتهایی نظیر گوگل، یوتیوب، اینستاگرام و... جزء پولسازترین شرکتها در طول تاریخ بشر هستند. برای سالهای متمادی هر شرکتی آرزو داشت اگر تبلیغی را در جایی نمایش میداد، بهطور تضمینشدهای موفق باشد و حالا این رؤیا تحقق یافته است. تجارت شبکههای اجتماعی «فروش قطعیت» است. چنین تجارتی نیاز به پیشبینیهای بزرگ دارد و برای پیشبینیهای بزرگ به یک چیز نیاز است: مقادیر زیادی اطلاعات. درحالحاضر نوع جدیدی از بازار به وجود آمده که تا پیش از این هرگز وجود نداشته است و این بازار دقیقا و منحصرا «آینده انسان» را معامله میکند. برای اینکه بهتر و دقیقتر متوجه شوید تجارتی را تصور کنید که متعهد میشود نفت یا گوشت را در تاریخ مشخصی معامله کند. به عبارتی فروشنده متعهد میشود در سررسید معینی مقدار مشخصی از کالای معین را به قیمتی که الان تعیین میکند بفروشد؛ در مقابل طرف قرارداد نیز متعهد میشود کالا با مشخصات معین را خریداری کند. در آن سر ماجرا شرکتها تریلیونها دلار پول به دست
میآورند. بنابراین عجیب نیست که شرکتهای اینترنتی به ثروتمندترین کمپانیهای تاریخ بشریت تبدیل شدهاند. آنها دقیقا میدانند چه احساساتی میتوانند ما را گیر بیندازند و احتمالا یک مدل آواتار از هر کاربر دارند و بهخوبی قادر به پیشبینی رفتارهای ما هستند.
آیا ما درون یک ماتریکس گیر افتادهایم؟
گفته میشود در 10 سال اخیر بزرگترین تجارت شرکتهای سیلیکونولی تنها از راه «فروش کاربران» بوده است. تبلیغکنندگان دقیقا همان مشتریان هستند و اگر شفافتر به ماجرا نگاه کنیم محصول خود ما هستیم که فروخته میشویم. جمله قدیمی و مشهوری وجود دارد که میگوید: «اگر شما برای محصولی پول پرداخت نمیکنید، پس محصول خود شما هستید». تصور ما از گوگل موتور جستوجویی است که کارمان را راه میاندازد و فیسبوک را فضایی برای در تماسبودن یا با خبربودن از حال دیگران میدانیم چیزی که درباره آن نمیدانیم رقابت شدید آنها برای جلب توجه ماست. شرکتهایی از این دست تمام امکانات خود را به کار میگیرند تا ما را با صفحه گوشیمان درگیر نگه دارند. «جارون لنیر» که او را پدر واقعیت مجازی میدانند بر این باور است «تغییری آرام، تدریجی و نامحسوس در رفتار و درک ما از محیط در حال رخدادن است و این دقیقا همان محصولی است که شرکتها به دنبالش هستند. تغییر در کاری که انجام میدهیم، طوریکه فکر میکنیم و حتی آدمی که هستیم». در بسیاری از شرکتها سه هدف اصلی دنبال میشود: سرگرمی یا درگیرکردن مخاطب، افزایش تعداد کاربران با دعوت از دوستان و درنهایت
تبلیغات برای اطمینان از پولسازی. هر یک از این سه هدف توسط الگوریتمهایی قدرتمند میشوند تا درنهایت بفهمند چه چیزی را باید به ما نشان دهند تا اعداد و ارقام پیوسته بالا رود. ما در دنیایی زندگی میکنیم که ارتباطات آنلاین (بهویژه در نوجوانان) اصول اولیه ارتباط شده. تغییری نامحسوس، ماهرانه و البته مکارانه در حال تغییر مفهوم «فرهنگ» است. زمانی که در شبکههای اجتماعی دو نفر با یکدیگر در حال برقراری ارتباط هستند تنها راه توجیه و تأمین ماجرای مالی این است که از سوی شخص سومی پولی پرداخت شود. این چیزی جز دستکاری روانشناختی با تاکتیکی ماهرانه و ناشایست نیست. درواقع بهوجودآمدن نسلی که در بافت محیطی پرورش یافته که در آن مفهوم دقیق ارتباط و فرهنگ دستخوش تغییری جدی شده است. ترسناکتر آنکه این نسل محدود به یک موقعیت جغرافیایی مشخص نیست و در همهجای دنیا وجود دارد. فریب و کنترل پنهانی در محوریت و رأس هر کنش ما در اینترنت قرار گرفته است. یک مهندس هستهای، پزشک ماهر یا وکیل کارکشته را در نظر بگیرید. هر یک از آنها با وجود هوش و تخصصی که دارند نسبت به آسیبپذیری ذهنشان ناآگاهاند. استفاده از تکنیکهای روانشناسی و تبلیغات
ازسوی شبکههای اجتماعی درست مثل ایمپلنت یا کاشتن عادتی ناخودآگاه در مغز ما عمل میکند. ما بدون آنکه متوجه شویم در حال برنامهریزیشدن در یک مرحله عمیقتریم. این روند هرگز تصادفی نیست. اینکه مدام دوست داریم گوشیمان را چک کنیم یا وقتی روی عکسی تگ میشویم تقریبا محال است بتوانیم تصمیم بگیریم از کنارش رد شویم. درواقع وجهی دیرینه در شخصیت ما وجود دارد و طراحان تنها آن را قلقلک میدهند. فیسبوک پس از انجام یکسری آزمایش که با عنوان آزمایشهای سرایت در مقیاس گسترده صورت گرفت میخواست این فرضیه را بیازماید که آیا میتوان کاری کرد که مردم بیشتری در انتخابات میاندورهای تصمیم به رأیدادن بگیرند یا نه. آنها به این نتیجه رسیدند این امر کاملاشدنی است. توانستد احساسات و رفتارهای دنیای واقعی را تحت تأثیر قرار دهند. موفق شدند این کار را بدون تحریک هوشیاری کاربرانشان انجام دهند.
تغییرات پدیدآمده و انکارناپذیر در یک نسل
امروزه پدران و مادران زیادی با نگرانیهای جدی درباره استفاده کودکانشان از تبلت و گوشی دستبهگریباناند. هفته گذشته با مادری ملاقات داشتم که اظهار میکرد کودک 9 سالهاش روزانه 6-7 ساعت را به بازیهای آنلاین اختصاص میدهد و حین بازی با دوستانش تبادل اطلاعات میکند. آشکار است اینگونه محصولات و شبکهها با روشهای خیرخواهانه روانشناسی کودک تولیده نشدهاند. بنابراین نمیتوان انتظار داشت در راستای مراقبت از طبیعت کودکان گامی بردارند. اتفاقا با نفوذ عمیقتر، هویت و عزت نفس آنها را نشانه میگیرد. انسان طوری تکامل یافته است که به نظرات دیگران اهمیت دهد، اما آیا برای این نیز تکامل یافتهایم که بدانیم مثلا پنج هزار نفر در مورد ما چه فکری میکنند یا اینکه در هر دقیقه چند تأییدیه مثل دارو از دیگران دریافت میکنیم. شبکههای اجتماعی حول محور دریافت حس کمال طراحی شدهاند و ما مرتب با سیگنالهای کوتاهمدتی مانند لایک و قلب شرطی شدهایم. مشکل از اینجا شروع میشود که ما و بهویژه نوجوانان این حس تأیید را با ارزشمندی همارز میدانیم. نوجوان عکسی یا ویدئویی را از خود در اسنپچت یا تیکتاک به اشتراک میگذارد؛ محبوبیت قلابی
بهشدت شکننده جای واقعیت را میگیرد. برای تمدید حس ارزشمندی این کار را تکرار میکند. این فرایند ادامه پیدا میکند و به سادگی از نوجوان هویتی پوچتر و مخدوشتر میسازد و بهطور قطع تنهاییاش را وسیعتر میکند. طبق آمارهای معتبر اعلامشده در سالهای 2011 تا 2013 افسردگی و اضطراب بین نوجوانان آمریکایی روندی به شدت صعودی داشت. آسیب به خود و تیغ زدن بین بچههای بزرگتر از 15 تا 19 سال بیش از 62 درصد افزایش داشت. در همین محدوده سنی الگویی مشابه برای خودکشی وجود داشت. در مقایسه با دهه اول قرن، خودکشی در نوجوانان با افزایشی 70درصدی همراه بود. دلیل این پدیده چیزی جز ظهور شبکههای اجتماعی نیست. بسیاری از مطالعات نشان داده بهطورکلی این نسل مضطربتر، شکنندهتر، افسردهتر از نسل قبلی است. ریسکپذیری پایینتری از خود نشان میدهد. تعدادی از آنها که بتوانند روابط احساسی و عاطفی را مدیریت کنند روز به روز کاهش مییابد. پشت تکتک این آمارها یک خانواده آسیبدیده و نگران وجود دارد. استانداردهای زیبایی دستخوش تغییرات جدی شده است. جراحان پلاستیک از سندروم جدیدی با نام «بدشکلی اسنپچت» یاد میکنند که داوطلبان جراحی زیبایی را به
سمت مطبهای جراحان زیبایی میکشاند. برای بچهها تمرکزی باقی نمانده تا تکالیفشان را انجام دهند. برخی از ما در نقش والد با تناقضهای جدی رفتار روبهرو هستیم. درحالیکه تمام توجه کودکمان توسط مافیای اقتصاد در حال بلعیدهشدن است مستأصل ماندهایم و نمیدانیم چه کنیم.
قرارگیری در نبردی نابرابر
همه ما منتظر لحظهای هستیم که فناوری از فردیت ما عبور کند، شغلهایمان را تصرف کرده و از ما باهوشتر عمل کند، اما لحظه بسیار زودهنگامی هم وجود دارد. زمانی که به ضعفهای ما آگاه شود و از آن فراتر رود. در واقع نقطه نزدیکتری از نظر زمانی وجود دارد که ابتدا باید از آن عبور کند. ریشههای اعتیاد، قطبیکردن افراطی، بیحرمت کردن و پوچکردن همهچیز رسیدن به این مختصات را سهلتر کرده است. روشهای نامحسوس و ماهرانه دستکاریهایش راه را برای تسلط به ذات انسان هموار کرده و در حال کیش و مات کردن بشریت است. به نظر میرسد بیآنکه بدانیم یا بخواهیم در میانه نبردی نابرابر قرار گرفتهایم. ما بهعنوان یک انسان در یک سوی صفحه نمایش قرار داریم و در سویی دیگر جمعی از روانشناسان، جامعهشناسان و برنامهنویسان قرار گرفتهاند. به نظر میرسد برنده از پیش تعیین شده است. در سیلیکونولی که بهشت برنامهنویسان دنیاست بسیاری از ایده ساخت نوعی «ابرمغز جهانی» پشتیبانی میکنند و به آن باور دارند. در این دستگاه فکری تمام کاربران فقط نورونها یا عناصر کامپیوتری کوچک و قابل جایگزینیاند که نهتنها اهمیت خاصی ندارند بلکه بهراحتی قابل کنترل و
دستکاری ماهرانه هستند. این نورونها هیچ پولی دریافت نمیکنند، قرار نیست آموزشی ببینند و نمیتوانند سرنوشت خود را تعیین کنند. بحث سر این نیست که خود تکنولوژی نوعی تهدید وجودی به شمار میرود بلکه قابلیتهای آن میتواند جامعه را به طرز بدی به هم بریزد. اگر تکنولوژی از طریق ازبینبردن اعتماد، قطبیت در جامعه، پوپولیسم، دستکاری بیشتر در انتخابات، آشوب و تخریب را افزایش دهد و توانایی تمرکزمان بر واقعیت زندگی را از ما بگیرد، جامعهای را پدید میآورد که دیگر قادر به بهبود و اصلاح خود نیست.
بررسی شفافتر مسئله و راهکارها
وقتی از مشکلات جدیای که در سازوکار شبکههای اجتماعی وجود دارد صحبت میکنیم باید دقت کنیم که مسئله ما سازندگان تکنولوژی نیستند بلکه مشکل اصلی در «مدل تجاری» آنها نهفته است. درواقع دستهای از مردم در یک مدل تجاری گیر افتادهاند و انگیزههای اقتصادی و فشار سهامداران تقریبا انجام هر کار دیگری را غیرممکن کرده است. مشکل اصلی در نبود مقررات و قوانین و رقابتی است که مانع از «حکومتکردن» این شرکتها شود. باید بپذیریم توجیه اقتصادی برای تغییر این مدلها و بازآراییها انگیزههای مالی وجود ندارد و از این رو باید به نظارت متوسل شد. برای نمونه با مالیاتبستن بر جمعآوری دادهها و پردازش آنها میتوان شرکتها را از جمعآوری هرگونه داده روی زمین منصرف کرد. به باور بسیار از حقوقدانان قانون در این زمینه بسیار عقب است. در حال حاضر هیچگونه قانونی برای حمایت از کاربران و حریم دیجیتال آنها وجود ندارد. هر قانونی هم که وجود دارد در جهت حفاظت از حقوق و امتیازات این شرکتهای عظیم با ثروتهای باورنکردنی است. سرمایه ما که تمرکز و توجه است مانند معدن ارزشمندی در حال استخراج دائمی است. میتوانیم به جای خیرهشدن و زلزدن به تبلیغات
زمانمان را صرف زندگی به شیوهای غنیتر کنیم. به جای سودمندبودن برای کمپانیهای مختلف برای خودمان سودمندتر باشیم. توجهمان را در راستای سازندگی خود و نه شرکتها به کار بندیم. تمام نوتیفیکیشنها یا اعلانات برنامههای گوشی را غیرفعال کنیم. مطمئن شویم اخبار را از کانالهای متفاوت ولی معتبر دنبال میکنیم و در دام فضای گلخانهای اندیشههای موافق قرار نگرفتهایم. اگر میخواهیم شفافاندیشیمان را از دست ندهیم با افراد مختلف در فضاهای واقعی بحث و تبادلنظر داشته باشیم. گرچه بهطور پیوسته اتفاقات بسیار خلاقانهای در اینترنت رخ میدهد، اما همزمان با مرکز خریدی غولپیکر و لایتناهی سروکار داریم که اگر ندانیم دقیقا دنبال چه میگردیم در آن گم میشویم. جای امیدواری است که شبکههای اجتماعی بر مبنای قوانین فیزیک نیستند که نتوان آنها را تغییر داد بلکه بر اساس انتخاب انسانی ساخته شدهاند و ما به عنوان خالق آن در قبال تغییر آن مسئولیت داریم. جان کلام آنکه اصالت تجربه زیسته خود را خوار و کوچک نشماریم. دست از تماشای زندگی دیگران برداریم. مسابقهای در کار نیست و بهترینی هم وجود ندارد. اندک فرصتی برای زیستن در اختیار داریم که تا
به خود آییم همچون مشتی شن در کویر پخش شده است. حواسمان باشد دقایق زندگیمان را برای چه و در راستای منافع چه کسانی خرج میکنیم.