پروراندن استعداد فیله گوساله
سامان موحدیراد
«هر چیز که در جستن آنی، آنی» را اگر کمی تغییر دهیم به «هر چیز که در خوردن آنی، آنی» میرسیم. دست بر قضا یک ضربالمثل رایج در انگلیسی هم میگوید: «شما آن چیزی هستید كه میخورید!»؛ حالا بماند که این جمله نیچه را هم که «اگر در مغاک بنگری، مغاک هم در تو مینگرد»، کمی بسط دهید به همین عبارات بالا میرسید! البته برای صحبت از اهمیت غذا و آشپزی و خوردن و نوشیدن لازم نیست پای مولانا، نیچه و فرهنگ عامه انگلستان را به میان بکشیم و کیست که نداند غذا، فرهنگ غذایی و دنیای آشپزی چه اهمیتی در زندگی انسان دارد؛ یکی از پرتنوعترین شاخههای فرهنگی در میان ملل مختلف که یادگرفتنش راحتتر از آموختن زبان قوم یا ملیتی دیگر است. پس اگر مثل من همت یا استعدادی در آموزش زبانهای دیگر ندارید اما به فرهنگ ملل علاقهمندید، پاگذاشتن به دنیای آشپزی را از دست ندهید؛ حداقل لطفش این است که دستپخت شما میتواند به اندازه یک مکالمه طولانی و دلپذیر با غیرهمزبانی کار را پیش ببرد. اگرچه خوردن و آشامیدن یک فعل روزمره و تکراری به شمار میآید، اما کمی دقیقشدن در آن، پیداکردن پیوستگیهای فرهنگی آن در نقاط مختلف دنیا، آمیختهشدنش با دین در بسیاری از فرهنگها، تأثیرش در آموزههای فلسفی برخی مکاتب و حتی تأثیرش در پزشکی نشان از این دارد که غذاخوردن تنها آمیختن گوجه، تخممرغ، روغن و ادویه برای ساختن یک صبحانه نیست؛ آشپزی چیزی فراتر از مقدماتی برای برآوردهکردن یک نیاز روزانه بشری، بلکه تلاشی برای آرامش و تعالی روح است. حداقل برای من که چنین بوده و بسیاری از ناکامیها را در پناه آشپزی پشت سر گذشتهام. برای مثال من علاقه فراوانی به آموزشدادن و پروراندن دارم. سالها در روابط خانوادگی تلاش کردم به بچههای خردسال نزدیکم چیزهایی بیاموزم؛ چیزهایی که احتمالا خودم بلد بودم و دوست داشتم به کسی آموزش بدهم. اما از بد حادثه چون بخشی از این فرایند به روابط انسانی و مهارتهای آن بازمیگردد، چندان توفیقی در آن نیافتم. حتی این تلاشهایم بهنوعی به سرخوردگی و ناامیدی هم تبدیل شد. بااینحال، درست در همان دوران ناامیدی بود که آشپزی به کمکم آمد و توانستم چاله اشتیاقم به پروراندن استعدادها را پر کنم. دیدم اگرچه نمیتوانم استعدادی را در بچهها پرورش دهم، ولی میتوانم به خوبی یک فیله گوساله را در روغنزیتون، فلفل و رزماری بخوابانم تا چند روز بعد به یک استیک خوشمزه تبدیل شود. یا عدسهای خام را میتوانم چند روز قبل از عدسپلوشدن در میانه دستمال پارچهای خیسی بخوابانم تا جوانه بزند و آماده تبدیلشدن به عدسپلو شوند. از پرورش استعدادهای انسانی به پرورش استعدادهای خوراکی رسیدم. احتمالا اگر بنشینم و فکر کنم بسیاری دیگر از چالشهای زندگیام را هم میتوانم پیدا کنم که به مدد آشپزی از پسش برآمدهام؛ چه روزهایی که عصبانی بودم و بیهدف شروع کردم به سرخکردن پیاز برای آرامکردن خودم و چه وقتهایی که شاد بودم و شادی خودم را با کبابی دلپذیر چندبرابر کردهام. صبر و بردباریام را با تلاش برای سرخکردن سهساعته پیاز برای یک صبحانه عثمانی آزمودهام و بسیار دیگر از مثالها. برای همین به نظرم رسید که شاید آشپزی به چیزی بیشتر از ستونی برای بهاشتراکگذاشتن رسپیها و دستورپختها نیاز داشته باشد. پس تصمیم گرفتم اینجا از آشپزی بنویسم.
«هر چیز که در جستن آنی، آنی» را اگر کمی تغییر دهیم به «هر چیز که در خوردن آنی، آنی» میرسیم. دست بر قضا یک ضربالمثل رایج در انگلیسی هم میگوید: «شما آن چیزی هستید كه میخورید!»؛ حالا بماند که این جمله نیچه را هم که «اگر در مغاک بنگری، مغاک هم در تو مینگرد»، کمی بسط دهید به همین عبارات بالا میرسید! البته برای صحبت از اهمیت غذا و آشپزی و خوردن و نوشیدن لازم نیست پای مولانا، نیچه و فرهنگ عامه انگلستان را به میان بکشیم و کیست که نداند غذا، فرهنگ غذایی و دنیای آشپزی چه اهمیتی در زندگی انسان دارد؛ یکی از پرتنوعترین شاخههای فرهنگی در میان ملل مختلف که یادگرفتنش راحتتر از آموختن زبان قوم یا ملیتی دیگر است. پس اگر مثل من همت یا استعدادی در آموزش زبانهای دیگر ندارید اما به فرهنگ ملل علاقهمندید، پاگذاشتن به دنیای آشپزی را از دست ندهید؛ حداقل لطفش این است که دستپخت شما میتواند به اندازه یک مکالمه طولانی و دلپذیر با غیرهمزبانی کار را پیش ببرد. اگرچه خوردن و آشامیدن یک فعل روزمره و تکراری به شمار میآید، اما کمی دقیقشدن در آن، پیداکردن پیوستگیهای فرهنگی آن در نقاط مختلف دنیا، آمیختهشدنش با دین در بسیاری از فرهنگها، تأثیرش در آموزههای فلسفی برخی مکاتب و حتی تأثیرش در پزشکی نشان از این دارد که غذاخوردن تنها آمیختن گوجه، تخممرغ، روغن و ادویه برای ساختن یک صبحانه نیست؛ آشپزی چیزی فراتر از مقدماتی برای برآوردهکردن یک نیاز روزانه بشری، بلکه تلاشی برای آرامش و تعالی روح است. حداقل برای من که چنین بوده و بسیاری از ناکامیها را در پناه آشپزی پشت سر گذشتهام. برای مثال من علاقه فراوانی به آموزشدادن و پروراندن دارم. سالها در روابط خانوادگی تلاش کردم به بچههای خردسال نزدیکم چیزهایی بیاموزم؛ چیزهایی که احتمالا خودم بلد بودم و دوست داشتم به کسی آموزش بدهم. اما از بد حادثه چون بخشی از این فرایند به روابط انسانی و مهارتهای آن بازمیگردد، چندان توفیقی در آن نیافتم. حتی این تلاشهایم بهنوعی به سرخوردگی و ناامیدی هم تبدیل شد. بااینحال، درست در همان دوران ناامیدی بود که آشپزی به کمکم آمد و توانستم چاله اشتیاقم به پروراندن استعدادها را پر کنم. دیدم اگرچه نمیتوانم استعدادی را در بچهها پرورش دهم، ولی میتوانم به خوبی یک فیله گوساله را در روغنزیتون، فلفل و رزماری بخوابانم تا چند روز بعد به یک استیک خوشمزه تبدیل شود. یا عدسهای خام را میتوانم چند روز قبل از عدسپلوشدن در میانه دستمال پارچهای خیسی بخوابانم تا جوانه بزند و آماده تبدیلشدن به عدسپلو شوند. از پرورش استعدادهای انسانی به پرورش استعدادهای خوراکی رسیدم. احتمالا اگر بنشینم و فکر کنم بسیاری دیگر از چالشهای زندگیام را هم میتوانم پیدا کنم که به مدد آشپزی از پسش برآمدهام؛ چه روزهایی که عصبانی بودم و بیهدف شروع کردم به سرخکردن پیاز برای آرامکردن خودم و چه وقتهایی که شاد بودم و شادی خودم را با کبابی دلپذیر چندبرابر کردهام. صبر و بردباریام را با تلاش برای سرخکردن سهساعته پیاز برای یک صبحانه عثمانی آزمودهام و بسیار دیگر از مثالها. برای همین به نظرم رسید که شاید آشپزی به چیزی بیشتر از ستونی برای بهاشتراکگذاشتن رسپیها و دستورپختها نیاز داشته باشد. پس تصمیم گرفتم اینجا از آشپزی بنویسم.