|

اشك‌هایی كه جاری شد

کامران فریدونی

در این همه‌گیری کرونا 10، 12 نفر از دبیران و مسئولان مدرسه برای خاکسپاری‌اش آمده بودند. کسی فرمایشی یا از روی رودربایستی نیامده بود. اگر بر‌حسب وظیفه و رعایت احترام بود، یک یا دو نفر به ‌نمایندگی بسنده می‌کرد؛ اما چندین نفر با اتومبیل شخصی آمده ‌بودند و دیگران را هم همراهی کردند تا خودمان را برای آخرین دیدار به مراسمش برسانیم. وقتی به آرامگاه رسیدیم، کسان دیگری پیش‌ از ما رسیده ‌بودند. همکلاسی‌هایش هم نم‌نم رسیدند. همه با ناباوری انتظار می‌کشیدیم تا آمبولانس و خانواده‌اش نیز برسند. تا رسیدن آنها، جمعیت دسته‌دسته دورهم گرد آمده‌ بودند و از او یاد می‌کردند. هرکس خاطره‌ای یا صفتی از او را به‌ یاد می‌آورد و درباره آن صحبت می‌کردند. در آن جمع منتظر، همه گواهی می‌دادند که در هر حالتی خنده از روی لبانش پاک نمی‌شد. همکلاسی‌هایش کلیپ کوتاهی از او و چند نفر دیگر برایم فرستادند که در مکالمه‌ای کلاسی در کلاس زبان انگلیسی، خنده‌های او تمام کلاس را به هوا ‌برده‌ بود. بچه‌ها در کلاس روده‌بُر شده‌ بودند و کلاس به هوا رفته ‌بود؛ مثل دوره جوانی ما که به تَرَک دیوار هم می‌خندیدیم. همه می‌دانستند که او ورزشکار است. پارسال -‌و شاید سال‌های پیش‌ از آن نیز- عضو ثابت تیم بسکتبال مدرسه بود. دبیر ورزش عکس‌های تیم بسکتبال را که او هم عضوی از آن بود، برای همه فرستاد. دبیری دیگر عکسی از تدریسش در فضای مجازی گذاشته بود؛ در این عکس که تصویری از هر‌کدام از دانش‌آموزان در جایی از خانه‌شان دیده می‌شد، او عکسی روی دیوار پشت سرش نصب کرده‌ بود. دبیرش در زیرنویس این عکس نوشته چقدر برای آن عکس سربه‌سرش گذاشتم و او هم خودش همراه با جمع کلاس می‌خندیده ‌است. من در دلم گفتم من هم که پارسال با همین گروه کلاس داشتم، بارها متوجه شده ‌بودم که چه بچه باجنبه‌ای است. در 17، 18‌سالگی کمتر پیش می‌آید کسی این‌قدر بردبار باشد، آن‌هم با لبخند. چیز عجیبی است که تا کسی در جمع‌مان هست، چندان متوجهش نیستیم؛ اما وقتی نباشد، جای خالی‌اش دیده‌ می‌شود. خوش‌خیالیم و به ‌نظرمان بودن امری بدیهی است؛ اما وقتی نیست، متوجه می‌شویم که هیچ‌چیز بدیهی و ماندگار نیست.
در سال‌هایی که در مدرسه خدمت کرده‌ام، بارها به مناسبت‌های گوناگون در مراسم صبحگاهی یا در کلاس به بچه‌ها هشدار داده‌ام که خواهش می‌کنم تا پدر و مادرتان هستند، از حضور و وجود آنها استفاده کنید؛ چون هیچ کدامشان ابدی نیستند. قدر آنها را بدانید و بارها هم همین اتفاق همیشگی روی داده است. بیماری و سن بالا برکتی است که برای شنیدن خبر فوتشان آماده‌مان می‌کند؛ اما درگذشت جوانی 17، 18‌ساله همه را شوکه می‌کند. آنهایی که فرزند دارند، بی‌درنگ موقعیت خانواده جوان را برای خود شبیه‌سازی می‌کنند و به درکی از حال‌وروز خانواده‌اش می‌رسند و پس‌ از آن، مانند اکنون من، اشک‌هاست که جاری می‌شوند.
در تک‌تک همکلاسی‌های او -و دیگران- هم می‌توانیم یک ویژگی‌ منحصربه‌فرد ببینیم و قدرشان را بدانیم، پیش‌ از اینکه بروند؛ چرا‌که همه ناگزیر رفتنی هستیم. یکی سخت‌کوش است، دیگری بسیار بامعرفت، یکی منبع جوک است و همه دورش جمع می‌شوند و مدام ریسه می‌روند، دیگری موقر، متین و بسیار مبادی‌آداب‌، یکی... و هرکدام منحصربه‌فرد و ارزش‌مند هستند و اغلب وقتی نباشند، جای خالی‌شان دیده‌ می‌شود. هر‌ازگاهی باید سرمان را از تصاویر و گفت‌وگوهای درونی‌مان بیرون آوریم و به اطرافیان خود نگاه کنیم؛ چرا‌که دنیای واقعی و انسان‌های واقعی در بیرون از ذهن‌ ما دارند نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند.
آرتین باقداسریانس، دانش‌آموز سال دوازدهم کامپیوتر فیروزبهرام، در روز هشتم بهمن ١٣٩٩ جاودانه شد. برای آرتین روانی شاد و آزاد و برای خانواده ارجمندش بردباری، تندرستی و شادکامی آرزو می‌کنم.

در این همه‌گیری کرونا 10، 12 نفر از دبیران و مسئولان مدرسه برای خاکسپاری‌اش آمده بودند. کسی فرمایشی یا از روی رودربایستی نیامده بود. اگر بر‌حسب وظیفه و رعایت احترام بود، یک یا دو نفر به ‌نمایندگی بسنده می‌کرد؛ اما چندین نفر با اتومبیل شخصی آمده ‌بودند و دیگران را هم همراهی کردند تا خودمان را برای آخرین دیدار به مراسمش برسانیم. وقتی به آرامگاه رسیدیم، کسان دیگری پیش‌ از ما رسیده ‌بودند. همکلاسی‌هایش هم نم‌نم رسیدند. همه با ناباوری انتظار می‌کشیدیم تا آمبولانس و خانواده‌اش نیز برسند. تا رسیدن آنها، جمعیت دسته‌دسته دورهم گرد آمده‌ بودند و از او یاد می‌کردند. هرکس خاطره‌ای یا صفتی از او را به‌ یاد می‌آورد و درباره آن صحبت می‌کردند. در آن جمع منتظر، همه گواهی می‌دادند که در هر حالتی خنده از روی لبانش پاک نمی‌شد. همکلاسی‌هایش کلیپ کوتاهی از او و چند نفر دیگر برایم فرستادند که در مکالمه‌ای کلاسی در کلاس زبان انگلیسی، خنده‌های او تمام کلاس را به هوا ‌برده‌ بود. بچه‌ها در کلاس روده‌بُر شده‌ بودند و کلاس به هوا رفته ‌بود؛ مثل دوره جوانی ما که به تَرَک دیوار هم می‌خندیدیم. همه می‌دانستند که او ورزشکار است. پارسال -‌و شاید سال‌های پیش‌ از آن نیز- عضو ثابت تیم بسکتبال مدرسه بود. دبیر ورزش عکس‌های تیم بسکتبال را که او هم عضوی از آن بود، برای همه فرستاد. دبیری دیگر عکسی از تدریسش در فضای مجازی گذاشته بود؛ در این عکس که تصویری از هر‌کدام از دانش‌آموزان در جایی از خانه‌شان دیده می‌شد، او عکسی روی دیوار پشت سرش نصب کرده‌ بود. دبیرش در زیرنویس این عکس نوشته چقدر برای آن عکس سربه‌سرش گذاشتم و او هم خودش همراه با جمع کلاس می‌خندیده ‌است. من در دلم گفتم من هم که پارسال با همین گروه کلاس داشتم، بارها متوجه شده ‌بودم که چه بچه باجنبه‌ای است. در 17، 18‌سالگی کمتر پیش می‌آید کسی این‌قدر بردبار باشد، آن‌هم با لبخند. چیز عجیبی است که تا کسی در جمع‌مان هست، چندان متوجهش نیستیم؛ اما وقتی نباشد، جای خالی‌اش دیده‌ می‌شود. خوش‌خیالیم و به ‌نظرمان بودن امری بدیهی است؛ اما وقتی نیست، متوجه می‌شویم که هیچ‌چیز بدیهی و ماندگار نیست.
در سال‌هایی که در مدرسه خدمت کرده‌ام، بارها به مناسبت‌های گوناگون در مراسم صبحگاهی یا در کلاس به بچه‌ها هشدار داده‌ام که خواهش می‌کنم تا پدر و مادرتان هستند، از حضور و وجود آنها استفاده کنید؛ چون هیچ کدامشان ابدی نیستند. قدر آنها را بدانید و بارها هم همین اتفاق همیشگی روی داده است. بیماری و سن بالا برکتی است که برای شنیدن خبر فوتشان آماده‌مان می‌کند؛ اما درگذشت جوانی 17، 18‌ساله همه را شوکه می‌کند. آنهایی که فرزند دارند، بی‌درنگ موقعیت خانواده جوان را برای خود شبیه‌سازی می‌کنند و به درکی از حال‌وروز خانواده‌اش می‌رسند و پس‌ از آن، مانند اکنون من، اشک‌هاست که جاری می‌شوند.
در تک‌تک همکلاسی‌های او -و دیگران- هم می‌توانیم یک ویژگی‌ منحصربه‌فرد ببینیم و قدرشان را بدانیم، پیش‌ از اینکه بروند؛ چرا‌که همه ناگزیر رفتنی هستیم. یکی سخت‌کوش است، دیگری بسیار بامعرفت، یکی منبع جوک است و همه دورش جمع می‌شوند و مدام ریسه می‌روند، دیگری موقر، متین و بسیار مبادی‌آداب‌، یکی... و هرکدام منحصربه‌فرد و ارزش‌مند هستند و اغلب وقتی نباشند، جای خالی‌شان دیده‌ می‌شود. هر‌ازگاهی باید سرمان را از تصاویر و گفت‌وگوهای درونی‌مان بیرون آوریم و به اطرافیان خود نگاه کنیم؛ چرا‌که دنیای واقعی و انسان‌های واقعی در بیرون از ذهن‌ ما دارند نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند.
آرتین باقداسریانس، دانش‌آموز سال دوازدهم کامپیوتر فیروزبهرام، در روز هشتم بهمن ١٣٩٩ جاودانه شد. برای آرتین روانی شاد و آزاد و برای خانواده ارجمندش بردباری، تندرستی و شادکامی آرزو می‌کنم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها