به استقبال روز جهاني صلح
مجتبی تجلی . پزشك
«صلح» معنایش زیبا و دلفریب و واژه انتخابشده برای بیانش، خوشلفظ و پرطمطراق است و البته حواشی، دردسرها و فریبهای دوروبر هر واژه و مفهومی اینچنینی، به تعبیر «فرانتس کافکا»، نویسنده، بیشتر از بقیه کلمات است. شاید به دلیل همین حاشیهداشتنها، دردسرها، فرصت و تهدیدهای آن است که هنوز چیزی با مفهوم واقعی «صلح»، فرصت تولد نیافته است. مطالبه صلح به معنای حقیقی، نهتنها دوری موقت از جنگ و منازعه یا آتشبس بلکه بهمعنای وسیعتر، پایان همیشگی آن است. این خواستن و طلب، تاریخچهای دستکم به اندازه وجود انسان متمدن و یکجانشین دارد. پس از دوران «کمون اولیه» نظام مالکیت انسان، نزاع بر سر «داشتن» آغاز شد و تاکنون بیوقفه اما با فرازوفرود به حیات بدچهره و کریه خود ادامه داده است. اخیرا چشم آدمی به جمال جنگ و نه صلح، علاوه بر فضای ملموس آسمان و زمین، به وجود آن در آسمان نادیدنی دنیای مجاز هم روشن شده است. این دیگر آنقدر نوبرانه، مخرب و ناشناخته است که بنبستی وحشتزا و بدون نوری از امید میآفریند. پس به من اجازه بدهید اگرچه شاید منطقی اما مأیوسانه به مسئله نگاه کنم و بگویم این عدم تحقق در بستر زمانی چنین
طولانی، بهمعنای دستنیافتنیبودن همیشگی آن است. «اریک فروم» در کتاب «آیا انسان پیروز خواهد شد» به نفی خطابه معروف «ویلیام فاکنر» و یقین او از پیروزی و بقای نوع بشر میپردازد. با نگاهی به اتفاقها و کنشهای سیاسی- اجتماعی اخیر، سخن فروم را منطبق بر آیندهای که در انتظار نوع بشر است، میبینیم و به تردید او برای این رستگاری انسانی احترام میگذاریم. دستکم درباره رسیدن به سعادت در ساحت صلح و دوستی پایدار اینچنین مینماید. با این پیشدرآمد، قصد آن کردم تا از صلح و صفا، نه بهعنوان یک واژه که هرازگاهی صحبتی از آن میشود و سپس رخت برمیچیند بلکه با شیوه و و روشی دیگر سخن بگویم. وقتی برای نوشتن مطلب درباره روز جهانی صلح در منابع گوناگون سرک میکشیدم، روزهای متفاوتی از سال در نظامهای فکری، مذهبی و جغرافیایی مختلف را یافتم که چنین نامی به خود گرفته بودند. عجیب بود که با این وسعت و دامنه آرزو، جامعه انسانی امروزه بیش از هر زمانی از آن بیبهره و دور است. اینکه چرا چنین شده، سؤالی بنیادین است و سؤال بنیادی را باید پاسخی اساسی داد. میتوانستم و بهتر بود راه عافیت در پیش گیرم، روز جهانی صلح را تبریک بگویم، کم یا
زیاد در وصف آن حرف بزنم و آن را برای همه جهان آرزو کنم و در پایان هم برای خوشایندترشدن مخاطب، صلح و آرامش را نزدیک و در همین روزهای پیشرو میسر بدانم؛ اما این را منصفانه ندیدم. گویا نسخه دموکراسی حداقل به اندازه بگیروببندش و هزینهای که برای آن پرداخت شده، بلاگردان نیست. حالا و با همه تأکیدات مذاهب و مکاتب بر لزوم دوستی و همدلی انسانها و ملتها باهم و در آستانه روزی دیگر از سالروزهای روز جهانی صلح، در گوشهوکنار دنیا خونریزی و ستیز آشکار و نهان برپاست. بسیاری از سیاستمداران کنونی جهان که با شعار جذاب صلح آمدهاند، اکنون در سر سودای بهپاداشتن دیگرباره امپراتوریها و تمدنهای منسوخی را دارند که انسان در شروع هزاره سوم رفتن آنها را دستاورد تمدن خود میدانست. در هزاره سوم، تمامیت منشور سازمان ملل بیپروا از پایه و اساس زیر پا گذاشته میشود و کشورگشایی و تصرف آشکار خاک و درنوردیدن مرزها نشانه میرود؛ پدیدهای که حتی فراتر و بدچهرهتر از تصرفهای مستعمرهای پنهان قرنهای پیش است؛ گویی اژدهایی مرده بار دیگر و با شمایلی جدید زنده شده و به حرکت درآمده است.
میتوان بدبین و تلخ نگاه کرد؛ اما این نباید بهمعنای آمادهشدن انسان برای انصراف دائمی از آرزوی صلح و جهان امن و آسوده تلقی شود. انسان با امید زنده است و با رائه آرزو و خیال به پیش میرود. بیایید باهم دوباره به مسئله نگاه کنیم؛ شاید چارهای یافت شود.
در لایههای سطحی اندیشه، دو معبر برای نگاه به موضوع صلح باقی است؛ یکی نگاه شعاری و مبتنی بر استفاده عنوانی از واژه که شرح بیفایدهبودن آن به اختصار در بالا گفته شد؛ در باغ سبز نشاندادن و همزمان در آتشهای مرده و نیممرده یا شعلهکش جنگ دمیدن که چرخه باطل و ناتمامی است.
راه دوم، جامه یأس پوشیدن، گفتمان اندوه دائمی از تقابل ملتها و کشورها و راه عزلتگرفتن است؛ این در نهایت میدان را برای تاختوتاز جنگافروزان تا مدام جهان خالی خواهد گذاشت.
اما در لایههای عمیق و ژرفتر اندیشه، راه دیگری باز شده که تاکنون بهمعنای واقعی نه به آن پرداخته شده و نه سیاستورزی به آن مجال بروز، ظهور و جولان داده است. تفکر و اندیشهورزی انسان چه در گفتوگوهای مبتنی بر ادیان و چه در مکاتب فلسفی، بارها نسخهای تجویز كرده که دوای درد است. چاره درد در این نگاه، حاکمیت صالحان خردورز بر جامعه بشری است. آنان با پشتوانه تربیت، پرورش و نیروی حکمت عملی که ماحصل آن دلکندن از جاه و آمال غیرانسانی و ضداخلاقی است، سرنوشت تمدن انسان را بهسوی آرامش و صلح خواهند برد؛ چراکه این عقیده در آنان نهادینه شده که در سایهسار این آرامبودن است که کلیت انسان فرصت پرداختن به مسائل حیاتی و ضروری وجود را خواهد یافت؛ چه در نظر آنان این موضوع حیاتی، بندگی واقعی از نوع دینی باشد و چه تفکر و تأمل حقیقی فلسفی در مورد چیستی و هستی جهان که سؤال اساسی فلسفهورزی است. به این قرار است که با گذشت این مدت طولانی از حیات بشر، هنوز به تعبیر دکارت «ننگ فلسفه» پایان نیافته است. شناخت حقیقی جهان و هستی آن ننگ فلسفه است که او از آن یاد میکند و پردهبرداری از آن (آلِتیا) میتواند نوری بتاباند که راه
بودگی درست پیدا و پیامد آن جهان بیجنگ، نزاع و کشمکش باشد. در اندیشه فلسفی قرنها قبل، افلاطون و سپس شاگردش ارسطو، راه نجات را حکومت فلاسفه بر جهان و آدمیان و آن را برتر از سلطه سیاستورزان و حتی دموکراسی بهانحرافرفته دانستهاند؛ اگرچه در بعد از صدور همین احکام، منکر آن نشدهاند که این راه سختی است و شاید که امکان آن دشوار باشد و بهناچار مجبور به تندادن به تسلط حاکمان سیاستورز هستیم. البته که تأکید فلسفه همواره آن گروهی از آنها بوده که تحت آموزههای فلسفه و حکمتآموزی، خیر و غایت نیکبختی آدم را میطلبند. میشود نام آن را انتخاب خوب در نبود انتخاب برتر گذاشت. این اندیشه و تئوری بعدها بارها و بارها در مکاتب فلسفی از تفکر ایرانی _ اسلامی گرفته تا فلسفه مدرن، بازتکثیر شده است؛ اما هر بار متأسفانه با صدور هر حکم فلسفی، سیاست با بهرهبرداری غیرانسانی و تسلطگر از آن، بار دیگر تفکری منجر به عناد، جنگ، دشمنی و ویرانگری از آن استخراج کرده است؛ همانگونه که نظرات فلاسفهای همچون مارکس، نیچه و هایدگر، دستاویز نگاه فاشیستی یا کمونیستی شد و آتش جنگهای خانمانسوز جهانی اول و دوم را شعلهور کرد و ماجرا و
پیامدهای آن هنوز باقی است. برای برقراری صلح دائم جهانی، به اندازه کافی نظریه، ایده و راهکار ارائه و به بحث گذاشته شده است. اگر آدمی بهمعنای حقیقی به دنبال آن است، باید با نگاهی از نو به آنها، نگاهی که عاری از خودخواهی و خواستن قدرت شده است، به تفکر بنیادی درباره آنها و پیامدشان که صلح و دوستی است، بپردازد. این پرداختن میتواند بر پایه آموزش و طلب فردی یا گروهی و جامعهای، دست چپی یا راستی باشد؛ اما باید که حقیقی و به انگیزه خواستن و عاشقی خروج از چرخه معیوب تکرار جنگ و صلح باشد. اینگونه شاید روزی به نام «روز جهانی صلح» حقیقتا برپا و جشن گرفته شود. به امید آن روز نیک... .
«صلح» معنایش زیبا و دلفریب و واژه انتخابشده برای بیانش، خوشلفظ و پرطمطراق است و البته حواشی، دردسرها و فریبهای دوروبر هر واژه و مفهومی اینچنینی، به تعبیر «فرانتس کافکا»، نویسنده، بیشتر از بقیه کلمات است. شاید به دلیل همین حاشیهداشتنها، دردسرها، فرصت و تهدیدهای آن است که هنوز چیزی با مفهوم واقعی «صلح»، فرصت تولد نیافته است. مطالبه صلح به معنای حقیقی، نهتنها دوری موقت از جنگ و منازعه یا آتشبس بلکه بهمعنای وسیعتر، پایان همیشگی آن است. این خواستن و طلب، تاریخچهای دستکم به اندازه وجود انسان متمدن و یکجانشین دارد. پس از دوران «کمون اولیه» نظام مالکیت انسان، نزاع بر سر «داشتن» آغاز شد و تاکنون بیوقفه اما با فرازوفرود به حیات بدچهره و کریه خود ادامه داده است. اخیرا چشم آدمی به جمال جنگ و نه صلح، علاوه بر فضای ملموس آسمان و زمین، به وجود آن در آسمان نادیدنی دنیای مجاز هم روشن شده است. این دیگر آنقدر نوبرانه، مخرب و ناشناخته است که بنبستی وحشتزا و بدون نوری از امید میآفریند. پس به من اجازه بدهید اگرچه شاید منطقی اما مأیوسانه به مسئله نگاه کنم و بگویم این عدم تحقق در بستر زمانی چنین
طولانی، بهمعنای دستنیافتنیبودن همیشگی آن است. «اریک فروم» در کتاب «آیا انسان پیروز خواهد شد» به نفی خطابه معروف «ویلیام فاکنر» و یقین او از پیروزی و بقای نوع بشر میپردازد. با نگاهی به اتفاقها و کنشهای سیاسی- اجتماعی اخیر، سخن فروم را منطبق بر آیندهای که در انتظار نوع بشر است، میبینیم و به تردید او برای این رستگاری انسانی احترام میگذاریم. دستکم درباره رسیدن به سعادت در ساحت صلح و دوستی پایدار اینچنین مینماید. با این پیشدرآمد، قصد آن کردم تا از صلح و صفا، نه بهعنوان یک واژه که هرازگاهی صحبتی از آن میشود و سپس رخت برمیچیند بلکه با شیوه و و روشی دیگر سخن بگویم. وقتی برای نوشتن مطلب درباره روز جهانی صلح در منابع گوناگون سرک میکشیدم، روزهای متفاوتی از سال در نظامهای فکری، مذهبی و جغرافیایی مختلف را یافتم که چنین نامی به خود گرفته بودند. عجیب بود که با این وسعت و دامنه آرزو، جامعه انسانی امروزه بیش از هر زمانی از آن بیبهره و دور است. اینکه چرا چنین شده، سؤالی بنیادین است و سؤال بنیادی را باید پاسخی اساسی داد. میتوانستم و بهتر بود راه عافیت در پیش گیرم، روز جهانی صلح را تبریک بگویم، کم یا
زیاد در وصف آن حرف بزنم و آن را برای همه جهان آرزو کنم و در پایان هم برای خوشایندترشدن مخاطب، صلح و آرامش را نزدیک و در همین روزهای پیشرو میسر بدانم؛ اما این را منصفانه ندیدم. گویا نسخه دموکراسی حداقل به اندازه بگیروببندش و هزینهای که برای آن پرداخت شده، بلاگردان نیست. حالا و با همه تأکیدات مذاهب و مکاتب بر لزوم دوستی و همدلی انسانها و ملتها باهم و در آستانه روزی دیگر از سالروزهای روز جهانی صلح، در گوشهوکنار دنیا خونریزی و ستیز آشکار و نهان برپاست. بسیاری از سیاستمداران کنونی جهان که با شعار جذاب صلح آمدهاند، اکنون در سر سودای بهپاداشتن دیگرباره امپراتوریها و تمدنهای منسوخی را دارند که انسان در شروع هزاره سوم رفتن آنها را دستاورد تمدن خود میدانست. در هزاره سوم، تمامیت منشور سازمان ملل بیپروا از پایه و اساس زیر پا گذاشته میشود و کشورگشایی و تصرف آشکار خاک و درنوردیدن مرزها نشانه میرود؛ پدیدهای که حتی فراتر و بدچهرهتر از تصرفهای مستعمرهای پنهان قرنهای پیش است؛ گویی اژدهایی مرده بار دیگر و با شمایلی جدید زنده شده و به حرکت درآمده است.
میتوان بدبین و تلخ نگاه کرد؛ اما این نباید بهمعنای آمادهشدن انسان برای انصراف دائمی از آرزوی صلح و جهان امن و آسوده تلقی شود. انسان با امید زنده است و با رائه آرزو و خیال به پیش میرود. بیایید باهم دوباره به مسئله نگاه کنیم؛ شاید چارهای یافت شود.
در لایههای سطحی اندیشه، دو معبر برای نگاه به موضوع صلح باقی است؛ یکی نگاه شعاری و مبتنی بر استفاده عنوانی از واژه که شرح بیفایدهبودن آن به اختصار در بالا گفته شد؛ در باغ سبز نشاندادن و همزمان در آتشهای مرده و نیممرده یا شعلهکش جنگ دمیدن که چرخه باطل و ناتمامی است.
راه دوم، جامه یأس پوشیدن، گفتمان اندوه دائمی از تقابل ملتها و کشورها و راه عزلتگرفتن است؛ این در نهایت میدان را برای تاختوتاز جنگافروزان تا مدام جهان خالی خواهد گذاشت.
اما در لایههای عمیق و ژرفتر اندیشه، راه دیگری باز شده که تاکنون بهمعنای واقعی نه به آن پرداخته شده و نه سیاستورزی به آن مجال بروز، ظهور و جولان داده است. تفکر و اندیشهورزی انسان چه در گفتوگوهای مبتنی بر ادیان و چه در مکاتب فلسفی، بارها نسخهای تجویز كرده که دوای درد است. چاره درد در این نگاه، حاکمیت صالحان خردورز بر جامعه بشری است. آنان با پشتوانه تربیت، پرورش و نیروی حکمت عملی که ماحصل آن دلکندن از جاه و آمال غیرانسانی و ضداخلاقی است، سرنوشت تمدن انسان را بهسوی آرامش و صلح خواهند برد؛ چراکه این عقیده در آنان نهادینه شده که در سایهسار این آرامبودن است که کلیت انسان فرصت پرداختن به مسائل حیاتی و ضروری وجود را خواهد یافت؛ چه در نظر آنان این موضوع حیاتی، بندگی واقعی از نوع دینی باشد و چه تفکر و تأمل حقیقی فلسفی در مورد چیستی و هستی جهان که سؤال اساسی فلسفهورزی است. به این قرار است که با گذشت این مدت طولانی از حیات بشر، هنوز به تعبیر دکارت «ننگ فلسفه» پایان نیافته است. شناخت حقیقی جهان و هستی آن ننگ فلسفه است که او از آن یاد میکند و پردهبرداری از آن (آلِتیا) میتواند نوری بتاباند که راه
بودگی درست پیدا و پیامد آن جهان بیجنگ، نزاع و کشمکش باشد. در اندیشه فلسفی قرنها قبل، افلاطون و سپس شاگردش ارسطو، راه نجات را حکومت فلاسفه بر جهان و آدمیان و آن را برتر از سلطه سیاستورزان و حتی دموکراسی بهانحرافرفته دانستهاند؛ اگرچه در بعد از صدور همین احکام، منکر آن نشدهاند که این راه سختی است و شاید که امکان آن دشوار باشد و بهناچار مجبور به تندادن به تسلط حاکمان سیاستورز هستیم. البته که تأکید فلسفه همواره آن گروهی از آنها بوده که تحت آموزههای فلسفه و حکمتآموزی، خیر و غایت نیکبختی آدم را میطلبند. میشود نام آن را انتخاب خوب در نبود انتخاب برتر گذاشت. این اندیشه و تئوری بعدها بارها و بارها در مکاتب فلسفی از تفکر ایرانی _ اسلامی گرفته تا فلسفه مدرن، بازتکثیر شده است؛ اما هر بار متأسفانه با صدور هر حکم فلسفی، سیاست با بهرهبرداری غیرانسانی و تسلطگر از آن، بار دیگر تفکری منجر به عناد، جنگ، دشمنی و ویرانگری از آن استخراج کرده است؛ همانگونه که نظرات فلاسفهای همچون مارکس، نیچه و هایدگر، دستاویز نگاه فاشیستی یا کمونیستی شد و آتش جنگهای خانمانسوز جهانی اول و دوم را شعلهور کرد و ماجرا و
پیامدهای آن هنوز باقی است. برای برقراری صلح دائم جهانی، به اندازه کافی نظریه، ایده و راهکار ارائه و به بحث گذاشته شده است. اگر آدمی بهمعنای حقیقی به دنبال آن است، باید با نگاهی از نو به آنها، نگاهی که عاری از خودخواهی و خواستن قدرت شده است، به تفکر بنیادی درباره آنها و پیامدشان که صلح و دوستی است، بپردازد. این پرداختن میتواند بر پایه آموزش و طلب فردی یا گروهی و جامعهای، دست چپی یا راستی باشد؛ اما باید که حقیقی و به انگیزه خواستن و عاشقی خروج از چرخه معیوب تکرار جنگ و صلح باشد. اینگونه شاید روزی به نام «روز جهانی صلح» حقیقتا برپا و جشن گرفته شود. به امید آن روز نیک... .