|

رفع بلای ترکیدگی!

گیتی صفرزاده

داخل خیابان که هستم، تابلوهای مختلفی می‌بینم: اهدای چندصدهزار دفترچه مشق به کودکان محروم از طرف فلان بانک، تأمین یک‌سال لوازم‌التحریر هزار دانش‌آموز از طرف بهمان مؤسسه، مفتخربودن مرکز نام‌آشنا به دادن مدادرنگی به بچه‌های فلان منطقه... .

داخل شبکه‌های اجتماعی که می‌شوم، پیام چندین خیریه و کمپین به چشمم می‌خورد: بیایید غذا برای کارتن‌خواب‌های فلان محله ببریم، همه با هم برای کیف مدرسه فلان منطقه کاری کنیم، جوشش مردمی لقمه صبحانه برای بچه‌هایی که پدرومادرنداشتن برایشان بهتر بود از پدر و مادری که الان دارند... . هر ماه چند پیام از دوست و آشنا دریافت می‌کنم: یک خانواده کم‌بضاعت می‌شناسم که پول اجاره این ماهشان را ندارند، یک خانم سرپرست خانواده را سراغ دارم که باید شکم چند سر عائله‌اش را سیر کند... .
ریا نباشد، اگر دخل‌وخرجم پابه‌پای هم پیش برود و کمکی از دستم بربیاید، انجام می‌دهم. نه مخالف همدلی و کمک و گرفتن دست دیگری هستم و نه به نیت افراد در این موارد کاری دارم که کمکشان از برای رفع قضا و بلا از زندگی خودشان است یا کلیشه انسان‌دوستی یا دنیا را جای بهتری‌کردن. باور دارم اینکه من در فلان نقطه زندگی ایستاده‌ام و فلانی چند پله پایین‌تر یا بالاتر، نه همه‌اش به استعداد و همت و تلاش فردی بستگی دارد و نه این پله‌ها به معنی موفقیت ما در زندگی هستند، اما گاهی از خودم می‌پرسم واقعا آن‌قدر در این کشور فقیر و بدسرپرست و نیازمند وجود دارد؟ منتظر جواب نمی‌شوم و دوباره از خودم می‌پرسم آیا ما با این کمک‌های خیرخواهانه‌مان آنها را بی‌نیاز، خوش‌سرپرست یا توانا می‌کنیم؟ سمت تاریک ذهنم می‌گوید نمی‌کنیم، ما فقط کمک می‌کنیم آنها از سالی به سال دیگر زنده بمانند. سمت روشن ذهنم می‌گوید با این توجیه باید حس مسئولیت و مهربانی فردی نسبت به افراد جامعه را کاهش بدهیم؟‌ ورِ شکاک ذهنم می‌گوید نه بابا، کاهش نده، ببین کی در این میان به چه سودی می‌رسد. ‌ورِ خوش‌بین ذهنم می‌گوید هرچه باشد در این میان بچه‌هایی به غذا و تحصیل می‌رسند و چه‌بسا در آینده از آنها دکتر و مهندس و نخبه‌ای دربیاید. ‌ورِ نگران ذهنم می‌گوید در این اوضاعی که مردم عادی درگیر گذران امور روزمره‌شان شده‌اند تا کی این کمک‌ها می‌تواند ادامه پیدا کند؟‌ ورِ حاضرجواب ذهنم می‌گوید نگران نباش، آنها که نیازمندند همیشه از یک جایی کمکی بهشان می‌رسد، این مردم عادی طبقه متوسط‌اند که له می‌شوند. ‌ور مشاهده‌گر ذهنم می‌گوید والا از صدسال پیش تا به حال هرچه تاریخ را بخوانی می‌بینی مردم همیشه به نظرشان در بدترین وضعیت بوده‌اند و گذشته بهتر از امروز بوده. ‌ور منطقی ذهنم می‌گوید شلوغش نکنید، مردم باید کار خیرشان را انجام دهند، اما بانک و مؤسسه و نهاد باید کار ساختاری انجام دهند. صلواتی می‌فرستم تا غائله بین طرف‌های ذهنم آرام شود و پولی را که گوشه کیفم گذاشته‌ام برای رفع بلای ترکیدگی ذهنم به اولین کمپین نیکوکاری می‌دهم.

داخل خیابان که هستم، تابلوهای مختلفی می‌بینم: اهدای چندصدهزار دفترچه مشق به کودکان محروم از طرف فلان بانک، تأمین یک‌سال لوازم‌التحریر هزار دانش‌آموز از طرف بهمان مؤسسه، مفتخربودن مرکز نام‌آشنا به دادن مدادرنگی به بچه‌های فلان منطقه... .

داخل شبکه‌های اجتماعی که می‌شوم، پیام چندین خیریه و کمپین به چشمم می‌خورد: بیایید غذا برای کارتن‌خواب‌های فلان محله ببریم، همه با هم برای کیف مدرسه فلان منطقه کاری کنیم، جوشش مردمی لقمه صبحانه برای بچه‌هایی که پدرومادرنداشتن برایشان بهتر بود از پدر و مادری که الان دارند... . هر ماه چند پیام از دوست و آشنا دریافت می‌کنم: یک خانواده کم‌بضاعت می‌شناسم که پول اجاره این ماهشان را ندارند، یک خانم سرپرست خانواده را سراغ دارم که باید شکم چند سر عائله‌اش را سیر کند... .
ریا نباشد، اگر دخل‌وخرجم پابه‌پای هم پیش برود و کمکی از دستم بربیاید، انجام می‌دهم. نه مخالف همدلی و کمک و گرفتن دست دیگری هستم و نه به نیت افراد در این موارد کاری دارم که کمکشان از برای رفع قضا و بلا از زندگی خودشان است یا کلیشه انسان‌دوستی یا دنیا را جای بهتری‌کردن. باور دارم اینکه من در فلان نقطه زندگی ایستاده‌ام و فلانی چند پله پایین‌تر یا بالاتر، نه همه‌اش به استعداد و همت و تلاش فردی بستگی دارد و نه این پله‌ها به معنی موفقیت ما در زندگی هستند، اما گاهی از خودم می‌پرسم واقعا آن‌قدر در این کشور فقیر و بدسرپرست و نیازمند وجود دارد؟ منتظر جواب نمی‌شوم و دوباره از خودم می‌پرسم آیا ما با این کمک‌های خیرخواهانه‌مان آنها را بی‌نیاز، خوش‌سرپرست یا توانا می‌کنیم؟ سمت تاریک ذهنم می‌گوید نمی‌کنیم، ما فقط کمک می‌کنیم آنها از سالی به سال دیگر زنده بمانند. سمت روشن ذهنم می‌گوید با این توجیه باید حس مسئولیت و مهربانی فردی نسبت به افراد جامعه را کاهش بدهیم؟‌ ورِ شکاک ذهنم می‌گوید نه بابا، کاهش نده، ببین کی در این میان به چه سودی می‌رسد. ‌ورِ خوش‌بین ذهنم می‌گوید هرچه باشد در این میان بچه‌هایی به غذا و تحصیل می‌رسند و چه‌بسا در آینده از آنها دکتر و مهندس و نخبه‌ای دربیاید. ‌ورِ نگران ذهنم می‌گوید در این اوضاعی که مردم عادی درگیر گذران امور روزمره‌شان شده‌اند تا کی این کمک‌ها می‌تواند ادامه پیدا کند؟‌ ورِ حاضرجواب ذهنم می‌گوید نگران نباش، آنها که نیازمندند همیشه از یک جایی کمکی بهشان می‌رسد، این مردم عادی طبقه متوسط‌اند که له می‌شوند. ‌ور مشاهده‌گر ذهنم می‌گوید والا از صدسال پیش تا به حال هرچه تاریخ را بخوانی می‌بینی مردم همیشه به نظرشان در بدترین وضعیت بوده‌اند و گذشته بهتر از امروز بوده. ‌ور منطقی ذهنم می‌گوید شلوغش نکنید، مردم باید کار خیرشان را انجام دهند، اما بانک و مؤسسه و نهاد باید کار ساختاری انجام دهند. صلواتی می‌فرستم تا غائله بین طرف‌های ذهنم آرام شود و پولی را که گوشه کیفم گذاشته‌ام برای رفع بلای ترکیدگی ذهنم به اولین کمپین نیکوکاری می‌دهم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها