دو نمایشنامه از وودی آلن

«مرگ» و «خدا» دو نمایشنامهاند از وودی آلن که در یک کتاب و با ترجمه شهرام زرگر در نشر بیدگل منتشر شدهاند. وودی آلن با آثار سینماییاش شهره خاص و عام است. بهویژه با آثار کمدیاش؛ آثاری که طنزشان نه از جنس لودگی که برآمده از یک نگرش انتقادی ژرف به پیرامون است. آلن زاده نیویورک است و چنانکه در توضیح پشت جلد ترجمه فارسی نمایشنامههای «مرگ» و «خدا» آمده «تأثیر چشماندازهای نیویورکی را در تمامی آثار - از نمایشنامهها گرفته تا فیلمهایش - میتوان دید.» در بخشی دیگر از این توضیح درباره این دو نمایشنامه میخوانیم: «نمایشنامه مرگ - همچنین خدا - جزو نمایشنامههای دورانِ نخستِ فعالیتِ وودی آلن بشمار میروند. نمایشنامههایی با شمارِ زیادِ بازیگر- همچون کمدیهای برادران مارکس - تأثیر از شیوه تئاتر واقعگریز برشت، و گفتوگوهایی یادآور جهان منطقگریز بکت.»
نمایشنامه «مرگ» با آمدن ناگهانی عدهای به خانه شخصیتی به نام کلاینمن آغاز میشود. آنها که گویا از آشنایان کلاینمن هستند، نیمهشب درحالیکه او در خواب است درِ خانهاش میآیند و میگویند برای انجام عملیاتی به قصد جستجو و دستگیری یک قاتل به وجود او احتیاج دارند. کلاینمن که گیج شده و نمیداند دوستانش از چه حرف میزنند و چیزی از ماجرای قاتل نشنیده است ترجیح میدهد به خواب ادامه دهد و کار جستجو و دستگیری قاتل را به صبح واگذارد. دوستانش اما میگویند عجله کند و به آنها بپیوندد. میگویند دارند مردم را بسیج میکنند که با «محاسبات دقیق» و «نقشه حسابی» قاتل را به دام اندازند. حرف از یک قاتل زنجیرهای دیوانه در میان است که مردم از ترساش نمیتوانند شبها در خیابانها قدم بزنند. دوستان کلاینمن میگویند پلیس نمیتواند این قاتل را دستگیر کند و خود مردم باید دستبهکار شوند. کلاینمن شاکی است. از دوستانش میخواهد نقشهشان را برای بهدامانداختن قاتل برایش شرح دهند. آنها اما فقط میگویند عجله کند و دنبالشان راه بیفتد. کلاینمن غرولوند میکند: «مسخره است... آدمو نصف شب با یه همچین اخبار وحشتناکی از خوابِ ناز بیدار میکنن.
پس واسه چی به پلیس پول میدیم؟ آدم گرفته توی رختخواب گرمونرمش خوابیده، اونوقت یه دقیقه بعدش پاش به یه نقشه کشیده میشه. یه دیوونه آدمکش از پشتِ سرِ آدم پیداش میشه و...» نمایشنامه در ادامه ابعاد کمیکتری پیدا میکند. کلاینمن در موقعیت خطیر و درعینحال مضحکی گیر کرده است. موقعیتی که هرچه پیشتر میرویم آن را بیشتر شبیه موقعیتهای کافکایی مییابیم.
برخلاف «مرگ» که وقایع آن در متن زندگی شهری اتفاق میافتد، نمایشنامه بعدی کتاب در یونان باستان اتفاق میافتد. صحنه این نمایش، آتن در حدود سال پانصد قبل از میلاد است. نمایشنامه با مکالمهای میان یک بازیگر و یک نویسنده آغاز میشود. این دو در وسط یک آمفیتئاتر بزرگ و خالی ایستادهاند و با هم حرف میزنند. صحبتشان درباره یک نمایشنامه است. نمایشنامهای که نویسنده نوشته و گویا در پایان آن مانده است. بخشی از این مکالمه چنین است:
«بازیگر: هیچ... مطلقا هیچ.
نویسنده: چی؟
بازیگر: بیمعنیه. پوچه.
نویسنده: پایانش؟
بازیگر: معلومه. پس داریم در مورد چی حرف میزنیم؟ پایانشو میگیم دیگه.
نویسنده: ما مرتب داریم در مورد پایانش صحبت میکنیم.
بازیگر: واسه اینکه مأیوسکننده است.
نویسنده: قبول دارم قانعکننده نیست.
بازیگر: قانعکننده؟ حتی باورکردنی هم نیست. آدم وقتی یه نمایشنامه رو مینویسه، حُقه توی پایان نمایشه که رو میشه. یه پایان قوی و محکم دست و پا کن و نمایشنامه رو از ته بنویس.
نویسنده: امتحان کردهام. یه نمایشنامه بدون آغاز موند رو دستم.
بازیگر: اون اَبزورده.
نویسنده: اَبزورد؟ اَبزورد چیه؟
بازیگر: هر نمایشنامهای باید یه آغاز، میانه و پایان داشته باشه.
نویسنده: چرا؟
بازیگر: (قاطعانه) چون توی طبیعت هرچیزی یه آغاز، میانه و پایان داره.
نویسنده: دایره رو چی میگی؟
بازیگر: (فکر میکند.) قبوله... دایرهها آغاز و میانه و پایان ندارن، ولی اینقدرا هم بامزه نیستن.
نویسنده: دیابتیس! به فکر یه پایان باش. سه روزِ دیگه باید اجرا بریمها.
بازیگر: من نیستم. من با این افتضاح اجرا نمیرم. من به عنوان بازیگر واسه خودم یه وِجههای دارم، طرفدارایی دارم... هوادارام انتظار دارن منو توی یه وسیله نقلیه مناسب ببینن.»
«مرگ» و «خدا» دو نمایشنامهاند از وودی آلن که در یک کتاب و با ترجمه شهرام زرگر در نشر بیدگل منتشر شدهاند. وودی آلن با آثار سینماییاش شهره خاص و عام است. بهویژه با آثار کمدیاش؛ آثاری که طنزشان نه از جنس لودگی که برآمده از یک نگرش انتقادی ژرف به پیرامون است. آلن زاده نیویورک است و چنانکه در توضیح پشت جلد ترجمه فارسی نمایشنامههای «مرگ» و «خدا» آمده «تأثیر چشماندازهای نیویورکی را در تمامی آثار - از نمایشنامهها گرفته تا فیلمهایش - میتوان دید.» در بخشی دیگر از این توضیح درباره این دو نمایشنامه میخوانیم: «نمایشنامه مرگ - همچنین خدا - جزو نمایشنامههای دورانِ نخستِ فعالیتِ وودی آلن بشمار میروند. نمایشنامههایی با شمارِ زیادِ بازیگر- همچون کمدیهای برادران مارکس - تأثیر از شیوه تئاتر واقعگریز برشت، و گفتوگوهایی یادآور جهان منطقگریز بکت.»
نمایشنامه «مرگ» با آمدن ناگهانی عدهای به خانه شخصیتی به نام کلاینمن آغاز میشود. آنها که گویا از آشنایان کلاینمن هستند، نیمهشب درحالیکه او در خواب است درِ خانهاش میآیند و میگویند برای انجام عملیاتی به قصد جستجو و دستگیری یک قاتل به وجود او احتیاج دارند. کلاینمن که گیج شده و نمیداند دوستانش از چه حرف میزنند و چیزی از ماجرای قاتل نشنیده است ترجیح میدهد به خواب ادامه دهد و کار جستجو و دستگیری قاتل را به صبح واگذارد. دوستانش اما میگویند عجله کند و به آنها بپیوندد. میگویند دارند مردم را بسیج میکنند که با «محاسبات دقیق» و «نقشه حسابی» قاتل را به دام اندازند. حرف از یک قاتل زنجیرهای دیوانه در میان است که مردم از ترساش نمیتوانند شبها در خیابانها قدم بزنند. دوستان کلاینمن میگویند پلیس نمیتواند این قاتل را دستگیر کند و خود مردم باید دستبهکار شوند. کلاینمن شاکی است. از دوستانش میخواهد نقشهشان را برای بهدامانداختن قاتل برایش شرح دهند. آنها اما فقط میگویند عجله کند و دنبالشان راه بیفتد. کلاینمن غرولوند میکند: «مسخره است... آدمو نصف شب با یه همچین اخبار وحشتناکی از خوابِ ناز بیدار میکنن.
پس واسه چی به پلیس پول میدیم؟ آدم گرفته توی رختخواب گرمونرمش خوابیده، اونوقت یه دقیقه بعدش پاش به یه نقشه کشیده میشه. یه دیوونه آدمکش از پشتِ سرِ آدم پیداش میشه و...» نمایشنامه در ادامه ابعاد کمیکتری پیدا میکند. کلاینمن در موقعیت خطیر و درعینحال مضحکی گیر کرده است. موقعیتی که هرچه پیشتر میرویم آن را بیشتر شبیه موقعیتهای کافکایی مییابیم.
برخلاف «مرگ» که وقایع آن در متن زندگی شهری اتفاق میافتد، نمایشنامه بعدی کتاب در یونان باستان اتفاق میافتد. صحنه این نمایش، آتن در حدود سال پانصد قبل از میلاد است. نمایشنامه با مکالمهای میان یک بازیگر و یک نویسنده آغاز میشود. این دو در وسط یک آمفیتئاتر بزرگ و خالی ایستادهاند و با هم حرف میزنند. صحبتشان درباره یک نمایشنامه است. نمایشنامهای که نویسنده نوشته و گویا در پایان آن مانده است. بخشی از این مکالمه چنین است:
«بازیگر: هیچ... مطلقا هیچ.
نویسنده: چی؟
بازیگر: بیمعنیه. پوچه.
نویسنده: پایانش؟
بازیگر: معلومه. پس داریم در مورد چی حرف میزنیم؟ پایانشو میگیم دیگه.
نویسنده: ما مرتب داریم در مورد پایانش صحبت میکنیم.
بازیگر: واسه اینکه مأیوسکننده است.
نویسنده: قبول دارم قانعکننده نیست.
بازیگر: قانعکننده؟ حتی باورکردنی هم نیست. آدم وقتی یه نمایشنامه رو مینویسه، حُقه توی پایان نمایشه که رو میشه. یه پایان قوی و محکم دست و پا کن و نمایشنامه رو از ته بنویس.
نویسنده: امتحان کردهام. یه نمایشنامه بدون آغاز موند رو دستم.
بازیگر: اون اَبزورده.
نویسنده: اَبزورد؟ اَبزورد چیه؟
بازیگر: هر نمایشنامهای باید یه آغاز، میانه و پایان داشته باشه.
نویسنده: چرا؟
بازیگر: (قاطعانه) چون توی طبیعت هرچیزی یه آغاز، میانه و پایان داره.
نویسنده: دایره رو چی میگی؟
بازیگر: (فکر میکند.) قبوله... دایرهها آغاز و میانه و پایان ندارن، ولی اینقدرا هم بامزه نیستن.
نویسنده: دیابتیس! به فکر یه پایان باش. سه روزِ دیگه باید اجرا بریمها.
بازیگر: من نیستم. من با این افتضاح اجرا نمیرم. من به عنوان بازیگر واسه خودم یه وِجههای دارم، طرفدارایی دارم... هوادارام انتظار دارن منو توی یه وسیله نقلیه مناسب ببینن.»
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.