|

سمفونی خاموش

گفت‌و‌گو با حسینعلی ذابحی به بهانه نمایشگاه آثارش در گالری هور

حسینعلی ذابحی در تاریخ هنر معاصر ایران به‌عنوان استاد «بیانگری تلخ» شناخته می‌شود. او نقاشی است که زیبایی را در هارمونی‌های کلاسیک نمی‌جوید، بلکه زیبایی‌شناسی او در «صداقت بی‌پردگی» نهفته است. او زشتی‌ها، تناقضات و دردهای پنهان انسان معاصر ایرانی را با قلمی آزاد و جسور به تصویر می‌کشد و از این جهت، جایگاهی یگانه و کمتر تقلیدشده در هنر ایران دارد. او را نقاش «طنز تلخ» می‌نامند. در تاریخ نقاشی معاصر ایران، کمتر کسی مانند او توانسته مرز بین تراژدی و کمدی را محو کند. آدم‌های نقاشی‌های او اغلب حالتی کاریکاتورگونه دارند؛

سمفونی خاموش

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

محمدرضا شاهرخی‌نژاد:  حسینعلی ذابحی در تاریخ هنر معاصر ایران به‌عنوان استاد «بیانگری تلخ» شناخته می‌شود. او نقاشی است که زیبایی را در هارمونی‌های کلاسیک نمی‌جوید، بلکه زیبایی‌شناسی او در «صداقت بی‌پردگی» نهفته است. او زشتی‌ها، تناقضات و دردهای پنهان انسان معاصر ایرانی را با قلمی آزاد و جسور به تصویر می‌کشد و از این جهت، جایگاهی یگانه و کمتر تقلیدشده در هنر ایران دارد. او را نقاش «طنز تلخ» می‌نامند. در تاریخ نقاشی معاصر ایران، کمتر کسی مانند او توانسته مرز بین تراژدی و کمدی را محو کند. آدم‌های نقاشی‌های او اغلب حالتی کاریکاتورگونه دارند؛ گاهی دلقک‌هایی غمگین‌اند و گاهی صاحب‌منصبانی که نقاب از چهره‌شان افتاده است. این نگاه انتقادی، او را به جریان «هنر متعهد اجتماعی» نزدیک می‌کند، اما نه با شعارهای سیاسی مستقیم، بلکه با نقد روان‌شناختی و اخلاقی جامعه.

گفت‌وگو را با حضور دلقک شروع کنیم که به شکل‌های گوناگون در آثارتان تکرار می‌شود و آرام‌‌ آرام چهره‌ها را دربر می‌گیرد.

من در شاپور تهران دوران کودکی خودم را پشت سر گذاشته‌ام و در آن دوران میدان‌داران و خیمه‌شب‌بازان و کسانی که زنجیر پاره می‌کردند، زیاد دیده بودیم. در این چهره‌ها طنز می‌دیدم و اصولا سیرک را دوست دارم. یادم هست یک بار با ابراهیم جعفری به سمت جاده خراسان حرکت کردیم و من راهنمایی کردم از کدام مسیر به سمت جاده برویم. جعفری در ابتدای مسیر ناگهان گفت: من الان تازه فهمیدم چرا صورت‌ها را این‌گونه ترسیم می‌کنی.

 مگر با چه چیزی مواجه شد؟

محمدابراهیم جعفری با نوع زیستی که من می‌دیدم و نقاشی می‌کشیدم، مواجه شد؛ خیمه‌شب‌بازها و عنترها و کسانی که دوره می‌گرفتند و زنجیر و سینی پاره می‌کردند. هرچند دلقک‌ها، مردم را می‌خندانند اما کسی نمی‌داند درون‌شان چه خبر‌ است. حالا که به خودم نگاه می‌کنم، حس می‌کنم شاید خودم شبیه دلقک‌ها باشم.

 ما در فرهنگ طنازمان چیزی به اسم دلقک نداریم. آیا به روش زندگی شما به فرانسه برمی‌گردد؟

بله به زمان تحصیلم در اروپا برمی‌گردد. استادی داشتم که دائم به ما یادآوری می‌کرد به تئاتر برویم و صحنه بازیگری را ببینیم. بنابراین شما در مقابل صحنه نمایش با دفرماسیون مواجه می‌شوید و برای همین است از ساده‌کشیدن فاصله می‌گیرم. می‌تواند بیان دیگری در جهان تجسمی و زیبایی‌شناختی باشد.

 آیا ضد زیبایی‌شناسی عمل نمی‌کنید؟

از نگاه من این دفرماسیون، گروتسک است و زیبایی‌شناسی مختص خودش را دارد.

بله کاملا با نظرتان موافق هستم. اما منظورم از ضد زیبایی‌شناسی، می‌تواند سلیقه انسان کنونی را نیز دربر بگیرد و مخالف آن حرکت کند. من با مردم خیلی کاری ندارم... . 

 آقای ذابحی! در اکثر موارد ابژه آثارتان به انسان  ختم می‌شود.

بله. هر آنچه در این دنیا رخ می‌دهد، ناشی از قلب و ذهن انسان است. برای همین این‌قدر پرتره‌ها را دوست دارم و به همین دلیل انسان‌های موجود در آثارم، نیم‌تنه هستند و در این دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، همگی همین‌قدر مانند نقاشی‌هایم، کج‌و‌کوله هستیم. بنابراین نمی‌توانم با زیبایی‌شناسی مخاطب پیش بروم. فرانسیس بیکن می‌گوید: «آن کسی که با دست کار می‌کند، کارگر است. آن کسی که با دست و مغزش کار می‌کند، صنعتگر است و آن کسی که با دست، مغز و قلبش کار می‌‌کند، هنرمند است»؛ من هم همیشه بخش فرهنگ برایم  مهم است.

 اما شما در آثارتان با دفرماسیونی که انجام می‌دهید یک چاقوی تیز بُرنده به دست بیننده می‌دهید.

به هر حال خودسانسوری باید شکسته شود. اینکه دائم نگران هستیم و از بیان مسائل پرهیز می‌کنیم، باید کنار گذاشته شود. در تاریخ نگارگری همین سرزمین نمونه‌هایی وجود دارد به نام «سرو ناز» که بر اساس معیار‌های امروز نامناسب هستند و آنها را تصویر کرده‌اند. ادبا و شعرای گذشته این سرزمین، سخنان‌شان را بی‌پروا می‌گفتند. خب در هنرهای دیداری نیز می‌شود این عمل را انجام داد.

 شما واژه و فرم را به یکدیگر می‌دوزید و به قول خودتان، متلک سیاه‌بازی را به مخاطب پیشکش می‌کنید.

هر کدام از کارها اسمی دارد اما شما آزاد هستید که بپذیرید یا نه. من یک کُد کنار هر کدام از نقاشی‌ها می‌گذارم؛ چراکه به داستان‌پردازی در نقاشی اعتقادی ندارم و به سراغ کلیت موضوع می‌روم. پرتره‌ها در یک فضای تهی قرار می‌گیرند، اما همین «تهی»‌بودن، سخن دارد. وقتی مخاطب به این تهی‌بودن نگاه می‌کند، یا دوستش خواهد داشت یا دوستش نخواهد داشت. بیان تجسمی داستان‌سرایی نیست. هرچند در گذشته از آن استفاده می‌کردند تا روایت‌هایی را دست به دست منتقل کنند، اما در زمان باروک و رامبراند، بیان تجسمی خیلی خالص‌تر شد و تا به امروز ادامه یافت.

 اما شما همچنان واژه و فرم را کنار یکدیگر می‌گذارید‌؛ مانند شعرا رُک‌گویی می‌کنید و...

چون بیننده می‌تواند افق دید من را ببیند و به آن فکر کند. بله، حرف شما درست است؛ من سعی می‌کنم ‌مانند قدما رابطه بین واژه و فرم را آشتی بدهم.

 حالا که به واژه رسیدیم، می‌خواهم بدانم آیا فصل مشترکی با جهان‌بینی نویسندگانی مانند کافکا و هدایت در آثارتان وجود دارد؟ منظورم نوع بیان‌تان نیست بلکه استحاله‌ای است که در «مسخ» برای کافکا وجود دارد و برای شما در میان سیه‌چهره‌هایی که سوت می‌زنند و خنده را تبدیل به کالا می‌کنند. 

یا «توپ مرواری» هدایت...

هدایت که طنزپرداز فوق‌العاده‌ای است... .

 بله. منظورم مقایسه و ارزش‌گذاری‌کردن نیست، بلکه می‌خواهم بدانم حالا که پای واژه به میان آمد، نگاه شما در این جنس از جهان‌بینی چگونه است؟ چون فصل مشترک وجود دارد.

یونگ حرف جذابی می‌زند وقتی می‌گوید: ما به جایی می‌رسیم که حس مشترک پیدا خواهیم کرد. مانند لایه‌های پیاز که هرچه بیشتر آنها را برمی‌دارید به مغز مشترک نزدیک می‌شویم. وقتی شما از تیغ بُرنده صحبت می‌کنید، پس به حسی مشترک رسیده‌ایم. همان‌طور که معتقدم هیچ ارتباطی میان اخلاق و هنر وجود ندارد.

 جالب اینجاست که شما رفتارها و کردارهای بی‌اخلاقی انسان‌ها را کاملا واقع‌گرایانه مقابل خودشان قرار می‌دهید. هرچند در اوج دفرماسیون این اتفاق رخ می‌دهد، اما به نظر من رئالیستیک است. فکر نمی‌کنید بعد از خشکیدن خنده روی صورت مخاطب، تازه با واقعیت خودش روبه‌رو شود و در نتیجه اثر را  پس بزند؟

برای نبوغ فرهنگی باید هزینه داد. وظیفه من به تصویر کشیدن و نشان‌دادن است. اگر خوش‌شان نمی‌آید، نگاه نکنند؛ چراکه هر چیزی هزینه‌ای دارد.

 در شیوه بیان، ذابحی را در طبقه نئواکسپرسیونیست‌ها قرار می‌دهیم اما به نظر من یک جهان‌بینی کاملا واقع‌گرایانه پشت این آثار وجود دارد.

بله. هنر یک دروغ است که واقعیت را توجیه می‌کند. دنیای امروز همچون آینه دق است و من خودم را درون آن نظاره می‌کنم.

 پس این خنده روی صورت چهره‌های دفرمه‌شده الزاما ربطی به طنز ندارد.

معتقدم هنر زاییده رنج است. به نقاشی‌های «شعیم سوتین» نگاه کنید؛ آثارش با هیجان درونی، ضرب‌قلم‌های خشن و رنگ‌های تند شناخته می‌شوند. سوتین با تمرکز بر پرتره‌ها، طبیعت بی‌جان‌ها و منظره‌های متلاطم، رنج و اضطراب انسان مدرن را بازتاب می‌داد. بنابراین به نظرم اکسپرسیونیسم از تصاویر دوران غارها تا به امروز با ما همراه بوده و مثل دی‌ان‌ای انسان است.

 حالا که به طبیعت بی‌جان اشاره کردید، برایم جالب است که شما در جهان اشیا گویی تنها چیزی که برایتان اهمیت ندارد خود اشیا هستند. کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند اما نقاش راوی یک دنیای «بی‌صاحب» درون نقاشی است.

منظره یک رازی را نشان می‌دهد، طبیعت بی‌جان یک سمفونی را به گوش می‌رساند و پرتره، آدم‌ها را قلقلک می‌دهد. بله درست گفتید در طبیعت بی‌جان‌هایی که می‌کشم، این نکته وجود دارد. این سیب برای من یک بهانه است و در واقع خودم هم نمی‌دانم چه  می‌تواند باشد.

عبور از «نگاه به» اشیا به سمت «زیستن در» جهان اشیا است.

بله.

 اما شما به جهان خارج از نقاشی ارجاع می‌دهید و گویی هیچ ارتباطی میان این اشیا روی میز وجود ندارد.

تا به حال از این زاویه که شما می‌گویید، نگاه نکرده بودم. یک سمفونی آبستراکسیون رنگین است.

 چرکین‌بودن این سمفونی چه دلیلی دارد؟

شما نمی‌توانید همه‌ رنگ‌های شارپ را کنار همدیگر قرار دهید؛ چراکه همدیگر را خنثی و نابود می‌‌کنند. مثل تنبک‌نواختن یک نفر وسط سمفونی است.

خب من درباره نت‌نویسی شما اجازه دخالت ندارم. بنابراین شاید به یک تنبک‌نواز هم احتیاج داشته باشید که همین لکه بنفش یا آن سیگار گوشه لب می‌تواند صدای تنبک باشد و شما آن را در «پارتیتوری» که خودتان نوشته‌اید قرار می‌دهید. تا اینجا بحثی نیست، پس واژه «چرکین» را پس می‌گیرم و می‌گویم یک سمفونی «خاموش» نواخته می‌شود. قبول دارم. خاموش  و مبهم هستند.

 آقای ذابحی تناقض‌ها در نقاشی‌های شما همچون امواج می‌مانند؛ هم آینه دق وجود دارد و هم پر از قهقهه؛ هم اشیا هستند هم جهانی بی‌صاحب وجود دارد.

همچون گهواره کودک می‌ماند. یک‌طرفش‌ نیستی وجود دارد و طرف دیگرش هستی. فرانسوی‌ها به جای واژه نیستی از «نه-هستی» استفاده می‌کنند. در نقاشی من نه-هستی وجود دارد. سیب هست و می‌تواند نباشد. چهره هست و می‌تواند نباشد. همچون قمار است.

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.