پروانه در قفس
نگاهی به نمایش «یادها و صورتها» در گالری اینجا
جان برجر در شیوههای نگریستن، مینویسد: «شیوهای که اثر هنری را نشان میدهد، معنای آن را تغییر میدهد؛ گاهی بیشتر از خود اثر». این جمله، در مواجهه با نمایش اخیر «یادها و صورتها» در گالری «اینجا»، نه یک گزاره زیباییشناختی، که حقیقتی تلخ است.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
جان برجر در شیوههای نگریستن، مینویسد: «شیوهای که اثر هنری را نشان میدهد، معنای آن را تغییر میدهد؛ گاهی بیشتر از خود اثر». این جمله، در مواجهه با نمایش اخیر «یادها و صورتها» در گالری «اینجا»، نه یک گزاره زیباییشناختی، که حقیقتی تلخ است. نحوه ارائه آثار پروانه اعتمادی، چنان در تضاد با منش و اندیشه اوست که معنا را از دست نقاش گرفته و در اختیار سازوکار نمایش قرار داده است.
نمایش در دو اتاق کوچک، بالای یک شیرینیفروشی، با صف طولانی روی پلکان، ورود نوبتی و تراکم آزارنده آثار، عملا تجربه دیدار با نقاشیها را به الگوی مصرفی یک «ایونت جمعه بعدازظهر» تبدیل میکند. این صحنه، بیش از آنکه مخاطب را به مواجهه دعوت کند، او را در تنگنای فضا و هیجان جمعی گرفتار میکند؛ وضعیتی که پروانه اعتمادی اگر زنده بود، نخستین معترض آن میبود. پروانه اعتمادی در گفتوگوهایش نسبت به وضعیت گالریها هشدار داده و آنها را «غدههای سرطانی هنر» نامیده بود؛ تعبیری تند اما صریح که موضع او را نسبت به نمایشهای بازاری، سلبریتیزده و حداقل به این شکل، روشن میکند. او بر تفاوت «دانش» و «بینش» تأکید داشت و کمبود اساسی هنر ایران را «فقدان بینش» میدانست. پروانه میگفت: «دانشداشتن با بینشداشتن فرق میکند. آنچه کمبود داریم بینش است». این بینش دقیقا جایی غایب است که آثار پرترهمحور او -که بر سکوت، مکث و مواجهه آرام استوارند- در فضاهایی قرار گیرند که هیچ نسبتی با ریتم و ماهیت درونی کار ندارند. آثار پرتره پروانه اعتمادی نیازمند فضا هستند، فضا برای نفسکشیدن، برای مکثکردن و محوشدگی چهرهها. اینها آثار «تکنفری»اند، نه «ازدحامی» بهویژه برای این آثار که در این نمایشگاه قرار داده شده بود. در یک اتاق کوچک 10متری، پرترهها بهجای اینکه دیده شوند، فقط «وجود» دارند؛ دیده نمیشوند، تجربه نمیشوند، تأمل نمیسازند. اما مسئله فقط متراژ محدود یا تراکم چیدمان نیست؛ مسئله اصلی، چگونگی تبدیل این نمایش به صحنهای برای برجستهشدن کیوریتور-بازیگر است. انتخاب صابر ابر، بازیگر حرفهای به عنوان کیوریتور، در تضاد کامل با حساسیتهای پروانه اعتمادی نسبت به نمایشهای چهرهمحور قرار میگیرد. بهویژه که خود صاحب گالری هم هست. پروانه از هر نوع ستارهسازی و برندسازی فردی در حوزه هنر پرهیز داشت؛ حالا اما آثارش در قالب رویدادی ارائه شدهاند که نام بازیگر بیش از خود نقاش دیده میشود.
تضاد از این آشکارتر نمیشود: بهجای اینکه کیوریتور خرج پروانه شود، این پروانه است که خرج بازیگر-کیوریتور شده است. این را وقتی بهتر درک میکنیم که مشاهده میکنیم این فقط یک نمایش و یک کیوریتوری نبود و هشدار پروانه اعتمادی درباره این رویهها درست بود و اکنون آقای بازیگر به عنوان صحنهگردان هنر در نمایشگاهها و گالریهای بسیاری نامش آورده میشود. اگر تا دیروز سر بازیگر-کارگردان بحث بود که چرا به واسطه شهرت و تخصص در حوزه دیگر، وارد عرصه غیرتخصصی خود شده، یعنی از سینما به هنرهای تجسمی ورود کرده است، اکنون با پدیدهای روبهرو هستیم که نه به عنوان نقاش و هنرمند و حتی گالریدار، که با عنوان کیوریتور یعنی کسی که صحنه نمایش هنر و هنرمند را آماده و مدیریت و چیدمان و ارائه میکند، وارد آرتسین شده است. بازیگری که در بازیگری حرفهای و بسیار قابل تحسین و دوستداشتنی است، اما در تنوعی از حوزههای دیگر که یک به یک ورود میکند، طراحی لباس، مبلمان، بازسازی و طراحی خانه و دفتر کار و استودیو و کافه و آتلیه و... و اکنون در دیزاین، تا گالریداری و اخیرا کیوریتوری، به شکل غیرحرفهای و بازاری، از شهرت و اعتبار بازیگریاش، در تنوعی از حوزههای دیگر مرتبط و نامرتبط از شهرت خود استفاده میکند، بیآنکه بداند ابتدا چه ضربهای به خودش و بعد از آن به مختصات و ابعاد آن حوزهها میزند. ما نمونههای موفق کم و ناموفق بسیار داشتیم.
کیارستمی بهترین بود در حضور در حوزه دیگر یعنی حرکت از سینما و بت تجسمی، ولی اهدافش و نقشش و شکل ورودش کاملا حرفهای و وامگرفته از دیگران نبود. جالب بود نمایشگاه دو بیانیه داشت و هر دو کیوریتور نثرهای پرحرارت، احساسی و شاعرانه برای این نمایشکاه انتخاب کردند. برای پروانه اعتمادی که هنرمندِ «کلامگریز» بود، او هیچگاه این سطح از استعارهپردازی را نمیپسندید. بیانیهها اگرچه زیبا، اما بیشتر «ادبی» و زیادی «پرزرقوبرق» بودند. پروانه نقاشِ کمینهها بود؛ اینها بیانهای بیشینهاند. خاطرم هست وقتی اعتمادی با ماهنامه تجربه شماره نهم از دورۀ جدید مصاحبه کرد و پروندهای پیرامونش کار شد، خشمگین شد، چون تصویرش روی جلد نرفته بود. این ناراحتی او نه از سرِ جاهطلبی که از بیتوجهی به شأن اثر و صاحب اثر میآمد. درست یا غلط آن شماره با عکس گلی امامی که با مجله گفتوگو داشت، بسته شده بود. اما آنچه امروز از آن خاطره مانده است، این حساسیت او نسبت به نحوه دیدهشدن، حالا معیار قضاوت ماست. کسی که نسبت به جایگاهش و نحوه نمایش تصویرش در یک مجله فرهنگی حساس بود و به قولی برمیآشفت، آیا پذیرای چنین نمایش حقیری از آثارش میبود؟ گالری شلوغ، چیدمان فشرده، صفی که عمدا کشیده شده تا «ایونت» بسازد، گالری و کیوریتور دیده شود، نه مواجهه با نقاشی و هنرمند.
از این منظر پرسشی تلخ زاده میشود: ما پس از مرگ هنرمند، با میراث او چه میکنیم؟ پروانه اعتمادی هنرمندی بود که زیست حرفهایاش بر سکوت، خلوت، وسواس بر جزئیات و دوری از هیاهوی بازار استوار بود. من کمتر و بسیاری که با او دوست بودند بیشتر این را میشناسند. کمترین انتظار این است که پس از مرگ، شیوه ارائه آثارش با منش او همخوان باشد. نمایش اخیر اما به ما نشان میدهد که اگر میراث هنرمند به دست کسانی سپرده شود که حساسیتهای او را نمیشناسند یا جدی نمیگیرند، آثار به ابزاری برای تولید هیجان، صف و محتوای شبکههای اجتماعی بدل میشوند. «یادها و صورتها» نه استمرار نگاه پروانه اعتمادی، بلکه نمونهای روشن از فقدان همان «بینش» است که خود او از نبودش گلایه داشت. فقدان ازدسترفتن میراث هنرمند، در جای خالی او. این نمایش بیش از آنکه داوری در باب نقاش باشد، آینهای است در برابر ما: هنرمندی که عمرش را صرف گریز از بازار کرد، پس از مرگ در بازاریترین شکل ممکن عرضه شده است. هنر، آنگونه که برجر میگوید، همواره در گرو شیوه دیدن است؛ و اینجا، شیوه دیدن، پروانه را از خودش دور کرده است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.