|

آیا دیپلماسی چین توانسته جایگاه آمریکا را به چالش بکشد؟

جهان امروز دیگر تنها با مفهوم «نظم چندقطبی» توضیح‌دادنی نیست. آنچه بیش‌ازپیش اهمیت می‌یابد، نظم شبکه‌ای است. در این نظم، قدرت نه در یک هرم سلسله‌مراتبی، بلکه در شبکه‌ای از گره‌های متصل و روابط چندلایه توزیع می‌شود. کشورها، شرکت‌های بزرگ، سازمان‌های منطقه‌ای و حتی نهادهای مدنی در شبکه‌های اقتصادی، فناورانه، امنیتی و فرهنگی به هم پیوند می‌خورند و هیچ قدرتی به‌تنهایی قادر به کنترل همه حوزه‌ها نیست.

آیا دیپلماسی چین توانسته جایگاه آمریکا را به چالش بکشد؟

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

محسن شریف‌خدائی -  تحلیلگر روابط بین‌الملل

 

 

جهان امروز دیگر تنها با مفهوم «نظم چندقطبی» توضیح‌دادنی نیست. آنچه بیش‌ازپیش اهمیت می‌یابد، نظم شبکه‌ای است. در این نظم، قدرت نه در یک هرم سلسله‌مراتبی، بلکه در شبکه‌ای از گره‌های متصل و روابط چندلایه توزیع می‌شود. کشورها، شرکت‌های بزرگ، سازمان‌های منطقه‌ای و حتی نهادهای مدنی در شبکه‌های اقتصادی، فناورانه، امنیتی و فرهنگی به هم پیوند می‌خورند و هیچ قدرتی به‌تنهایی قادر به کنترل همه حوزه‌ها نیست.

در چنین چارچوبی، موفقیت دیپلماسی به توانایی یک کشور در تبدیل‌شدن به «گره مرکزی» بستگی دارد؛ یعنی نقطه‌ای که جریان‌های اصلی شبکه از آن عبور می‌کنند و بدون آن شبکه ناقص می‌ماند. بازگشت دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری آمریکا در سال ۲۰۲۵ بار دیگر روابط واشنگتن و پکن را به نقطه‌ای حساس ‌رسانده است. او با وعده‌ فشار اقتصادی شدید بر چین و احیای جنگ تجاری دوره نخست خود وارد کاخ سفید شد، اما نتیجه چیزی جز تقویت موقعیت پکن نیست. چین با سرسختی در برابر تعرفه‌ها و تهدیدها ‌ایستادگی کرده و حتی با اعمال کنترل‌های صادراتی بر عناصر کمیاب معدنی، ابتکار عمل را در دست‌ گرفته است. در همین حال، شی جین‌پینگ با دیپلماسی فعال، برگزاری اجلاس‌های چندجانبه و نمایش قدرت نظامی نشان می‌دهد که چین نه‌تنها منزوی نمی‌شود، بلکه حمایت کشورهای دیگر را جلب می‌کند. این رویکرد، همراه با برنامه‌های صنعتی و فناورانه بلندمدت، جایگاه چین را در شبکه جهانی ارتقا می‌دهد و پکن را به گره مرکزی بدل می‌کند. در مقابل، سیاست‌های آمریکا در دوران ترامپ بیشتر به نمایش سیاسی شباهت دارد تا راهبردی منسجم. واشنگتن میان فشار اقتصادی و امتیازدهی در موضوعات حساس سرگردان است و همین تناقض باعث می‌شود نتواند چین را بازدارنده یا متوقف کند. نتیجه آن کاهش توان بازدارندگی آمریکا و افزایش اعتمادبه‌نفس چین است.

تفاوت اصلی میان دو رهبر نیز در همین نقطه آشکار می‌شود؛ ترامپ به دنبال توافق بزرگ برای نمایش پیروزی سیاسی است، درحالی‌که شی ترجیح می‌دهد آمریکا را درگیر مذاکرات حاشیه‌ای کرده و فشارها را از مسائل اصلی منحرف کند. این وضعیت پرسشی اساسی را پیش می‌کشد: آیا چین توانایی آن را دارد که جایگزین آمریکا در نظم جهانی شود؟ چین در برخی حوزه‌ها مانند فناوری‌های سبز، کنترل مواد حیاتی و دیپلماسی منطقه‌ای نقش رهبری ایفا می‌کند، اما جانشینی کامل آمریکا هنوز فراتر از ظرفیت‌های فعلی پکن ارزیابی می‌شود. اقتصاد چین با وجود مقیاس عظیم، همچنان به صادرات وابسته است و مصرف داخلی شکننده باقی می‌ماند؛ بحران‌های مالی و تنش‌های امنیتی پیرامون تایوان و دریای جنوبی چین نیز مانع از تبدیل نفوذ اقتصادی به مشروعیت هنجاری در سطح جهانی می‌شوند. بنابراین محتمل‌ترین تصویر آینده، نظمی شبکه‌ای و چندقطبی است که در آن آمریکا قطب امنیتی و مالی، چین قطب صنعتی و فناورانه و دیگر قدرت‌ها نقش‌های میانی و واسط را ایفا می‌کنند. چین دیپلماسی موفقی دارد؛ زیرا قدرت اقتصادی عظیم، انسجام سیاسی و دیپلماسی دوجانبه و چندجانبه را هم‌زمان در اختیار دارد.

این کشور با ایجاد شبکه‌ای از روابط منطقه‌ای و جهانی، ازجمله سازمان همکاری شانگهای، بریکس و توافق مشارکت اقتصادی جامع منطقه‌ای و با حضور در گروه 20، سازمان تجارت جهانی و عضویت در شورای امنیت و دیگر نهادهای بین‌المللی، مانع انزوای خود شده است. همچنین سرمایه‌گذاری گسترده در فناوری‌های نوین و صنایع سبز، چین را به بازیگری آینده‌‌نگر بدل کرده است. روسیه نیز در این‌ میان نقشی تعیین‌کننده دارد. این کشور همچنان قدرتی هسته‌ای و عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل است و توان نظامی و انرژی آن به‌ویژه در بازار گاز و نفت اروپا و آسیا نقشی مهم ایفا می‌کند. با این حال، جنگ اوکراین روسیه را در موقعیتی دشوار قرار داده است؛ تحریم‌های گسترده غرب، کاهش دسترسی به فناوری‌های پیشرفته و وابستگی بیشتر به چین و کشورهای غیرغربی، تصویری از روسیه به‌عنوان قدرتی تا حدی منزوی اما مقاوم می‌سازد. جنگ اوکراین نقطه عطفی در نظم شبکه‌ای است؛ اروپا به سمت استقلال انرژی و تقویت توان دفاعی حرکت می‌کند و روسیه با صادرات انرژی به آسیا بخشی از فشار اقتصادی را جبران می‌کند.

آینده روسیه به سرنوشت این جنگ گره می‌خورد؛ اگر به توافق سیاسی ختم شود، روسیه می‌تواند به‌عنوان گره انرژی و امنیتی در شبکه جهانی باقی بماند، اما اگر جنگ ادامه یابد، بیشتر به‌عنوان گرهی مخرب دیده می‌شود که جریان شبکه را مختل می‌کند. اروپا نیز جایگاهی ویژه دارد. اتحادیه اروپا با وجود چالش‌های داخلی به‌ویژه جنگ اوکراین، همچنان یکی از قطب‌های مهم در نظم شبکه‌ای است. اروپا با قدرت اقتصادی، استانداردهای حقوقی و زیست‌محیطی و توان نرم‌افزاری خود، به‌عنوان «گره هنجاری» در شبکه جهانی عمل می‌کند. اتحادیه اروپا در حوزه‌هایی مانند تغییرات اقلیمی، تنظیم مقررات دیجیتال و حقوق بشر، قواعدی می‌سازد که دیگران ناگزیر به تبعیت از آن می‌شوند. جنگ اوکراین اروپا را به سوی استقلال انرژی و تقویت توان دفاعی تا حدی سوق داده و همین امر جایگاه آن را در شبکه امنیتی و اقتصاد جهانی ارتقا می‌دهد. اروپا نه‌تنها شریک آمریکا باقی می‌ماند، بلکه در نظم شبکه‌ای به بازیگری مستقل‌تر تبدیل می‌شود که می‌تواند میان آمریکا و چین نقش میانجی یا تنظیم‌کننده ایفا کند. در حال ‌حاضر آمریکا و غرب همچنان سرنخ‌های اصلی نظم شبکه‌ای جهانی را در اختیار دارند؛ شبکه‌ای که طی دهه‌ها پس از پایان جنگ جهانی با محوریت ایالات متحده، نظام مالی بین‌المللی، نهادهای امنیتی و قواعد حقوقی غرب شکل گرفته است. با این حال، چین با تلاش فراوان توانسته تا حدی وارد این شبکه پیچیده شود و با در اختیار گرفتن برخی سرنخ‌ها -از زنجیره‌های تأمین صنعتی، مواد کمیاب خاکی و معدنی تا توافق‌های اقتصادی و فناوری‌های نوین- نفوذ خود را در این نظم شبکه‌ای جهانی اعمال کند.

این روند نشان می‌دهد رقابت آینده نه صرفا بر سرقدرت نظامی یا اقتصادی، بلکه بر سر جایگاه کشورها در معماری شبکه‌های جهانی بیشتر خواهد بود. در یک جمع‌بندی، نظم جهانی در حال گذار از هژمونی بی‌رقیب آمریکا به سوی نظمی چندقطبی و شبکه‌ای پیش می‌رود. چین با مقاومت و ابتکار عمل، جایگاه خود را در این شبکه تقویت کرده و در تلاش است به گره مرکزی در شبکه جهانی بدل ‌شود. آمریکا همچنان ستون امنیتی و مالی این شبکه جهانی است، اما نیازمند راهبردی منسجم و خلاقانه برای تداوم رقابت پایدار با چین و سایر رقباست. روسیه قدرتی است که در این شبکه جهانی می‌تواند هم سازنده باشد و هم اخلال کند و سرنوشت جنگ اوکراین مسیر آینده آن را تعیین می‌کند. اروپا به‌عنوان گره هنجاری و اقتصادی، قواعد و استانداردهایی می‌سازد که به نظم شبکه‌ای شکل می‌دهد. 

در مقابل، ایران با وجود موقعیت برتر ژئوپلیتیک در منطقه و منابع انرژی عظیم، به دلیل تحریم‌های گسترده، اقتصادی شکننده و نبود راهبردی بلندمدت، به ‌عنوان بازیگری در برابر سایر رقبای منطقه‌ای دیده می‌شود و برای ارتقا جایگاه خود نیازمند اصلاح رویکرد در راهبرد سیاست خارجی، کاهش تنش‌های سیاسی، اصلاحات اقتصادی و دیپلماسی هوشمندانه است، تا خود را به شبکه‌های جهانی متصل کند. آینده جهان نه بازگشت به گذشته، بلکه شکل‌گیری نظمی چندلایه و شبکه‌ای است که در آن موفقیت کشورها به میزان اتصال، انعطاف و توانایی‌شان در مدیریت روابط متداخل در شبکه جهانی بستگی دارد. در چنین نظمی، دیپلماسی چین توانسته جایگاه آمریکا را به چالش بکشد، زیرا این کشور نه‌تنها به ‌عنوان یک قطب، بلکه تا حدی خود را به ‌عنوان یک گره مرکزی در شبکه جهانی تثبیت کرده است.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.