ورشکستگی جهانی نولیبرالیسم پیشرو و ظهور ترامپیسم
نقش تاریخیِ ایدهها
«ایدهها چه نقشی در تحولات سیاسیای دارند که موجب تغییرات بزرگ تاریخی شدهاند؟». این پرسشی است که پری اندرسن1، استاد تاریخ و جامعهشناس، پیش میکشد تا از نقش تاریخیِ ایدهها در تحولات سیاسی پردهبرداری کند. اندرسن این واقعیتِ تاریخی را نشان میدهد که ایدهها نهتنها پدیدههای ذهنیِ فرعیاند که از فرایندهای مادی و اجتماعی عمیقتر ناشی میشوند، بلکه نیروهایی مستقل و تعیینکننده در بسیج سیاسی به شمار میروند.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
«ایدهها چه نقشی در تحولات سیاسیای دارند که موجب تغییرات بزرگ تاریخی شدهاند؟». این پرسشی است که پری اندرسن1، استاد تاریخ و جامعهشناس، پیش میکشد تا از نقش تاریخیِ ایدهها در تحولات سیاسی پردهبرداری کند. اندرسن این واقعیتِ تاریخی را نشان میدهد که ایدهها نهتنها پدیدههای ذهنیِ فرعیاند که از فرایندهای مادی و اجتماعی عمیقتر ناشی میشوند، بلکه نیروهایی مستقل و تعیینکننده در بسیج سیاسی به شمار میروند. در تفسیر اندرسن، بسیاری از محافظهکاران و لیبرالها، به اهمیت آرمانهای والا و ارزشهای اخلاقی در تاریخ تأکید کردهاند و رادیکالهایی را که تناقضات اقتصادی را موتور تغییرات تاریخی میدانند، بهعنوان ماتریالیستهای فرومایه نکوهش کردهاند. اندرسن از میان مشهورترین نمونههای ایدئالیسم راستگرا به چهرههایی همچون فریدریش ماینکه، بندیتو کروچه و کارل پوپر اشاره میکند که همانند ماینکه معتقدند: «ایدهها، که توسط شخصیتهای زنده حمل و دگرگون میشوند، بستر زندگی تاریخی را تشکیل میدهند». اندرسن بیدرنگ تأکید میکند که در میان متفکران راستگرا، چهرههایی نیز دیده میشوند که توهمات عقلگرایانه در باب اهمیت آموزهها و ایدهها را مورد نقد قرار داده و بر نقش ماندگارتر رسوم سنتی یا غرایز زیستی تأکید کردهاند. فریدریش نیچه، لوئیس نامیر و گری بکر نیز از دیگر متفکرانی بودند که بر منافع مادی اصرار داشتند و اعتبار ادعاهای مربوط به ارزشهای اخلاقی یا سیاسی را زیر سؤال بردهاند. در میان مورخان مدرن چپ هم، بهعنوان نمونه، فرنان برودل به نقش ایدهها بیاعتنا بود، درحالیکه آر. اچ. تانی تعلق خاطر عمیقی به ایدهها داشت. اندرسن معتقد است این تقابل در میان رهبران سیاسی آشکارتر میشود: برنشتاین اعلام کرد: «جنبش همه چیز است، هدف هیچ چیز». اندرسن به جملۀ مشهور لنین هم اشاره میکند، اینکه: «بدون نظریه انقلابی، هیچ جنبش انقلابیای وجود ندارد». چنانکه در بازخوانیِ تاریخی اندرسن پیداست، این تضاد تنها میان اصلاحطلبان و انقلابیون نبوده، بلکه در میان صفوف چپ انقلابی نیز همین دوگانگی دیده میشود: «برای لوکزامبورگ، در آغازْ عمل بود، نه یک ایدۀ از پیش شکلگرفته، بلکه صرفا کنش خودجوش تودهها نقطۀ شروع تغییرات بزرگ تاریخی محسوب میشد». آنارشیستها هم با او همعقیده بودند. از نظر گرامشی نیز جنبش کارگری نمیتوانست به پیروزیهای پایدار دست یابد، مگر آنکه به برتری انگارهای، یعنی «هژمونی فرهنگی و سیاسی» بر کل جامعه دست پیدا کند.
نقش تاریخیِ ایدهها از دیدِ اندرسن درسهایی دارد و مهمترین آنها این است که «ایدهها در موازنۀ کنش سیاسی و نتیجۀ تغییر تاریخی نقش دارند». اندرسن برای اثبات این مدعا، فرایند تأثیرگذاری سه مورد ایدئولوژیک مدرن؛ یعنی روشنگری، مارکسیسم و نولیبرالیسم را واکاوی میکند که الگوی مشابه داشتند. بحث اندرسن این است که در هریک از این سه مورد، نظامی از ایدهها با پیچیدگی بسیار شکل گرفت؛ «در شرایطی از انزوای اولیه و تنش با محیط سیاسی پیرامون، با امیدی اندک یا هیچ امیدی به تأثیر فوری». ایدۀ اصلی پری اندرسن این است که «تنها زمانی که یک بحران عینی بزرگ رخ میداد، منابع فکری ذهنی که بهتدریج در حاشیۀ شرایط آرام انباشته شده بودند، ناگهان به نیرویی عظیم بهعنوان ایدئولوژیهای بسیجگر با تسلط مستقیم بر روند وقایع تبدیل میشدند». او تکرار این الگو را در دهههای ۱۷۹۰، ۱۹۱۰ و ۱۹۸۰ ردیابی میکند، و به این نتیجه میرسد که «هرچه بدنۀ ایدهها رادیکالتر و سرسختتر بود، زمانی که در شرایط متلاطم رها میشد، اثر آن گستردهتر بود». از منظر اندرسن امروز نیز یک ایدئولوژی مسلط بر بخش اعظم جهان حکم میراند: نولیبرالیسم، که در تحلیل او برای نخستین بار در تاریخ از پایان جنگ سرد با پدیداریِ آرایشی تازه، آشکارا خود را بهعنوان یک ایدئولوژی معرفی کرد؛ با این ادعا که از طریق ساختن نظمی ایدئال مبتنی بر بازارهای آزاد، به سرحدات توسعۀ اجتماعی رسیده و فراتر از آن هیچ بهبود اساسی قابل تصور نیست: «این جوهره پیام نولیبرالیسم است، نظام اعتقادی مسلطی که نزدیک به نیمقرن بر جهان حکم رانده است». اما به دلایل عدیده، تداومِ جهان نولیبرال تا حدی زیر سؤال رفته است؛ البته از دیدِ پری اندرسن، در این فرایندِ رو به زوال، مدیریت پیامدهای سقوط والاستریت در سال ۲۰۰۸ که با افزایش عظیم بدهی همراه شد، چندان تأثیر قاطعی نداشت؛ بلکه تهدید اصلی رقابت با چین بوده که غرب را وادار به عقبنشینی از تجارت آزاد و رویآوردن به یارانههای دولتی کرده، آنهم در شرایطی که بار کلی بدهی جهانی همچنان در حال افزایش است. نکتۀ قابل تأمل در این تحلیل، ضرورتِ واکاوی تاریخی ایدهها در جهتِ یافتن بدیل منسجمی برای نولیبرالیسم است؛ بدیلی که بهعنوان یک نظام فکری حاکم با دامنۀ جهانی، هنوز پدید نیامده است. البته اندرسن اشاره میکند که مقاومت و انتقاد و اعتراض پابرجاست، منتها همچنان بیانی نظاممند و سازشناپذیر در کار نیست. نولیبرالیسم خود را بهمثابه آخرین ایدئولوژی برپا داشته؛ اما به گفتۀ آلبرتو توسکانو2، از وقتی «لیبرالیسم میانه» یا به تعبیر نانسی فریزر «نولیبرالیسم پیشرو»؛ ایدهای که قرار بود در برابر فاشیسم بایستد، در ایالات متحده و یا فرانسه شکست خورد، فلاکت اجتماعی و جنگ امپریالیستی فزونی گرفت؛ پدیدهای که منتقدان و مخالفانِ ترامپیسم آن را نوعی «فاشیسم متأخر» میخوانند. اما توسکانو معتقد است سیاست ضدفاشیستی مستلزمِ ابداعِ منطقی متفاوت است؛ یا به بیانِ اندرسن، نیازمند ساختِ ایدههای بدیل متفاوت، که البته از طریق مصالحههای تعارفآمیز با نظم موجود پدید نخواهد آمد. پس، «آنچه که لازم است، و یکشبه محقق نمیشود، روحی کاملا متفاوت است، تحلیلی بیپروا و در صورت لزوم گزنده از جهان همانگونه که هست، بدون هیچ امتیازدهی به ادعاهای متکبرانۀ راست، اسطورههای محافظهکارانۀ مرکز، یا نیکاندیشیهای تصنعی بسیاری از آنچه به نام چپ شناخته میشود». ایدههایی که از نظر اندرسن اکنون قادر به شوکهکردن جهان یا شکلدهی به نظم و ساختاری تازه نیستند. دست آخر، چنانکه مایکل هارت و ساندرو متزادرا3 در مقالۀ درخشانِ «رژیم جهانی جنگی» مینویسند، اینک «یک رژیم جهانی جنگی در حال ظهور است -رژیمی که در آن حکمرانی و ادارات نظامی با ساختارهای سرمایهداری در هم تنیده شدهاند». و در این اوضاع فهم نیروهای مؤثر در هرکدام از این جنگها برای صورتبندی یک پروژۀ مقاومت ضروری است.
1. «ایدههای راهگشا» پری اندرسن، ترجمه عطا میرهکی، سایت اقتصاد سیاسی
2. «ترامپ یا ورشکستگی جهانی نولیبرالیسم پیشرو» آلبرتو توسکانو، ترجمه ساسان صدقینیا، سایت اقتصاد سیاسی
3. «رژیم جهانی جنگی» مایکل هارت و ساندرو متزادرا، ترجمه صادق خداکرمیان و علی عزیزی، سایت اقتصاد سیاسی
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.