• ایمالز جستجوگر کالا
  • |

    تمنای فلاکت

    بر صدر اخبار نشست که بیمار جراحی‌شده توسط رئیس‌جمهور فوت کرده است. چرا این خبر با اینکه تکذیب هم شد این‌‌قدر نقل محافل شد؟ ارزش و اهمیت خبری آن کجاست؟‌‌ از بازنشر این خبر چه چیزی عاید می‌شود؟

    تمنای فلاکت

    بر صدر اخبار نشست که بیمار جراحی‌شده توسط رئیس‌جمهور فوت کرده است. چرا این خبر با اینکه تکذیب هم شد این‌‌قدر نقل محافل شد؟ ارزش و اهمیت خبری آن کجاست؟‌‌ از بازنشر این خبر چه چیزی عاید می‌شود؟ می‌گویند بخشی از دلایل انتشار خبر، نیازهای روان‌شناختی انتقال‌دهنده خبر است. آنها که در کوی و برزن این خبر را پخش کردند کدام میل درونی را سیراب کردند؟

    وقتی با بدبختی چنان خو کرده‌ایم که بخش جدایی‌ناپذیر وجودمان شده، هر خبری هم که آن را تأیید می‌کند،‌ دنبال می‌کنیم. زمانی که دیگر از اوضاع جهان بوی عافیت استشمام نمی‌شود، درباره جنس تعفن‌هایی که به دماغمان می‌خورد با هم حرف می‌زنیم. انگار می‌خواهیم بگوییم سلاطین بیچارگان عالمیم، بیینید! حتی جراح قلبمان از عهده کار اصلی خودش که کلی درس آن را خوانده بر‌نمی‌آید، چه برسد به اینکه مملکت‌داری کند.

    آدم‌ها آنچه را ندارند در خیال می‌آفرینند. گرسنگان نان را تصور می‌کنند و زندانیان آزادی را. اما وقتی بدبختی از حد گذشت و گمان می‌کنیم دیگر راهی برای نجات نیست و شوربختی همنشین ابدی ما خواهد بود، در آرزوی خود به تأیید هر چیزی رو می‌آوریم که مهر تأییدی بر بیچارگی ماست. در این حالت آرزوی ما نه رسیدن به خوشبختی، بلکه برآورده‌شدن بدبختی تازه یا پیدا‌کردن دلیل دیگری برای سیاه‌بختی است.

    شاید باور‌نکردنی باشد که چطور می‌توان بدبختی را آرزو کرد. بد‌اقبالی که خواستن ندارد. زمانی که دیگر امکان بهبود شرایط برای امیدواران ناممکن شد و به هر دری زدیم و جواب نگرفتیم، ناامیدی به یک منش تبدیل می‌شود. انگار این‌گونه می‌خواهیم به خودمان بگوییم‌ ببین، خودت را خسته نکن، درست نمی‌شود که نمی‌شود؛ تلاش بیهوده نکن، این هم نشانه‌اش، چه توقعی داری از رئیس‌جمهوری که در انجام امورات اولیه خود عاجز است. و بعد از گفتن این جمله، پوزخندی می‌زنیم به نشانه مهر تأیید. این پوزخند اندکی مرهم است برای بی‌حس‌کردن درد فلاکت و عذاب. تسلایی است برای باور به نداشتن تک‌ستاره‌ای در هفت آسمان.

    باید تبریک گفت به آنها که ایرانیان عالم را برای رسیدن به باور نکبت، همدل کردند. کار به جایی رسیده که اگر کسی حرفی از بهبودی می‌زند، با شک به درک و فهم او نگاه می‌کنیم، ولی اگر خبری از یک تیره‌روزی جدید بیاورد، آن را برای تأیید باورهای جاافتاده قبلی بی‌بروبرگرد‌ می‌پذیریم و می‌گوییم بفرما! «هر دم از این باغ بری می‌رسد». ببینید این ضرب‌المثل را چطور استفاده می‌کنیم در حالی که باغ و بر واژگانی قشنگ و مثبت هستند ما از آن ترکیبی می‌سازیم که معنی پوچی و بی‌حاصلی می‌دهد.

    عادت ندارم به تمام‌کردن مطلبم با بدبختی، پس لب‌ولوچه را جوری تکان می‌دهم که شنیده شود: زندگی مجموعه‌ای از خوشی‌ها و ناخوشی‌ها‌ست. چاره‌ای نداریم؛ برای دوام‌آوردن باید به روشنی بیشتر نگاه کنیم.