|

سیاه، زیبایی را نمی‌پوشاند

چند دیدار و چند گفت‌وگو، همه آن چیزی است که از شیوا ارسطویی در حافظه دارم. اصفهان در سال‌های دور و دیدن او با یکی از دوستان در کنار مادی نیاصرم، که گفته بود: «کتاب من را خواندی؟» گفتم: «نه»، گفت: «من تمام زمستان مرا گرم کن را خوانده‌ام». حرفی درباره کتاب نزد. آمده بودند در مسیر نیاصرم قدم بزنند.

سیاه، زیبایی را نمی‌پوشاند

علی خدایی

 

چند دیدار و چند گفت‌وگو، همه آن چیزی است که از شیوا ارسطویی در حافظه دارم. اصفهان در سال‌های دور و دیدن او با یکی از دوستان در کنار مادی نیاصرم، که گفته بود: «کتاب من را خواندی؟» گفتم: «نه»، گفت: «من تمام زمستان مرا گرم کن را خوانده‌ام». حرفی درباره کتاب نزد. آمده بودند در مسیر نیاصرم قدم بزنند.

دیدار اصلی و بلند در کنار شیما بهره‌مند، با حضور لیلی گلستان و او میسر شد. صبح خیلی زود از خواب بیدار شده بودیم و هنوز شب بود که راهی تهران شدیم. قرار بود درباره «کتاب آذر» حرف بزنیم. چهار نفر بودیم، اما برای دقایقی احمد غلامی هم آمد و گپ‌و‌گفت کوتاهی کرد و رفت. لیلی گلستان کتاب را خوانده بود و از محاسن کتاب گفت. تکه‌هایی را که برایش نقاط درخشانی بودند، گفت و بعد نوبت شیوا شد. نگاه او البته حتی نزدیک به منتقد دیگر نبود. می‌گفت انتظاری که از «از میان شیشه از میان مه» و «تمام زمستان مرا گرم کن» در ما نویسنده‌ها و خوانندگان ایجاد کردی، اینجا برآورده نمی‌شود. حتی کتاب ضعیف است و صریح حرف می‌زد. «کتاب آذر» را ادامه کتاب‌ قبلی‌ام نمی‌دانست و انتظار او برآورده نشده بود.

خانم گلستان هم باز از داستان‌های مجموعه گفتند. روی میز بین ما شیرینی تَر بود و برای‌مان چای آوردند. شیما بهره‌مند شیرینی تعارف کرد که شاید کام شیرین پایان مناسبی برای گفت‌وگو باشد، پایان مناسب اما این نبود. از پله‌ها پایین رفتیم و عکاس روزنامه از ما عکس گرفت، عکس‌هایی زیبا که ما چهار نفر را نزدیک‌تر از همیشه نشان می‌داد. تجربه داوری با شیوا در مسابقه «فرشته» و نزدیکی آرای ما به همدیگر در آن جایزه بعد از آن تجربه من را متعجب کرده بود، او را هم. زنگ زد و گفت: «خیلی عالیه که درباره داستان راهمون یکیه». وقتی آذر رفت، زنگ زد و گفت: «تو زحمت‌هات را کشیدی، جایش در قلبت خالی می‌ماند، من می‌دونم». و این آخرها وقتی کتاب «شب بگردیم» منتشر شد، کامنت گذاشت: «کی از اصفهان دست می‌کشی؟»، زنگ زدم و گفتم: «چه‌ کار کنم، هنوز ننوشته دارم از اصفهان». گفت: «اشکالی ندارد کتاب بعدی‌ات از اصفهان نباشد، کمی از اصفهان را بگذار برای دیگران». تا چهارشنبه‌شب که در صفحه او ردی سیاه را دیدم. سیاه، زیبایی او را نمی‌پوشاند، هرچه صفحه از دوستان بود، او را زیبا و زیباتر نشان می‌دهد. من از تمام حرف‌هایی که زدم، پیاده‌روی شیوا را در کنار مادی نیاصرم برای خودم برمی‌دارم. مادی نیاصرم طولانی‌ است و پایانی ندارد.