اقتصاد عاطفی سفرههای کوچک، دلهای خسته
بحران اقتصادی ایران سالهاست دیگر صرفا در جدولهای آماری و نرخ ارز و تورم خلاصه نمیشود؛ این بحران، آرام و بیصدا، از جیب و حساب بانکی مردم گذشته و به دل و جان خانوادهها رسیده است. سفرهها کوچکتر شدهاند، خندهها کمرنگتر، روابط شکنندهتر.
سیدمهرداد بنیهاشمی کهنگی
بحران اقتصادی ایران سالهاست دیگر صرفا در جدولهای آماری و نرخ ارز و تورم خلاصه نمیشود؛ این بحران، آرام و بیصدا، از جیب و حساب بانکی مردم گذشته و به دل و جان خانوادهها رسیده است. سفرهها کوچکتر شدهاند، خندهها کمرنگتر، روابط شکنندهتر. این همان چیزی است که میتوان آن را «اقتصاد عاطفی» نامید؛ لحظهای که دشواری معیشت، مستقیما عاطفه و همبستگی انسانی را میبلعد.
خانواده زیر فشار نان
خانواده ایرانی که زمانی پناهگاه مهر و همدلی بود، امروز بیش از هر چیز میدان جدال با هزینههای زندگی است. پدر و مادری که ناچارند چند شیفت کار کنند، دیگر توان و فرصتی برای قصهگویی، گفتوگو و همنشینی ندارند. کودکی که شبها به جای لالایی، نگرانی اجارهخانه و قبضهای عقبافتاده را میشنود، قربانی بیصدای همین اقتصاد عاطفی است.
ازدواج، رؤیای دستنیافتنی
ازدواج در فرهنگ ایرانی همواره آغازگر امید و زندگی بوده، اما امروز به آرزویی پرهزینه بدل شده است. آمار رسمی نشان میدهد که در 10 سال گذشته، شمار ازدواجها به نصف کاهش یافته است. هزینههای سنگین خانه، جهیزیه و حتی سادهترین وسایل زندگی مشترک، عشق را از میدان احساسات به میدان محاسبات مالی رانده است. بسیاری از جوانان، نه از کمبود میل به زندگی مشترک بلکه از هراس اجارهخانه و بدهی، در تنهایی ماندهاند.
جداییهای ناگزیر
در کنار کاهش ازدواج، آمار طلاق نیز به اوج رسیده است. بسیاری از این جداییها ریشه در بیعلاقگی ندارند، بلکه زیر بار فشار اقتصادی شعله عشق خاموش میشود. اختلافهای کوچک، در سایه تنگنای مالی، به شکافی بزرگ بدل میشود. فقر نهتنها نان، بلکه صمیمیت را هم میسوزاند.
روابط اجتماعی در تنگنا
فرهنگ ایرانی از دیرباز بر معاشرت، دیدار و همدلی استوار بوده است، اما وقتی حتی یک دیدار ساده در کافه یا یک سفر کوتاه خانوادگی برای طبقات متوسط دشوار میشود، شبکههای دوستی و اعتماد نیز آسیب میبیند. انزوا و تنهایی دیگر فقط یادگار بیماری همهگیر جهانی نیست، بلکه نتیجه مستقیم فشار اقتصادی است.
فرسایش روانی جامعه
بر پایه گزارشهای وزارت بهداشت، نرخ افسردگی و اضطراب در کشور طی سالهای اخیر رو به افزایش بوده است. جوانان و زنان بیشترین سهم این آمار را دارند. بسیاری از خانوادهها توان پرداخت هزینههای مشاوره یا داروهای آرامبخش را ندارند و ناچار، رنج را در سکوت فرومیخورند. این خاموشی، همان جایی است که بحران اقتصادی به آرامی به بحران روانی و سپس به بحران اجتماعی بدل میشود.
پیامدهای اجتماعی و سیاسی
فقر و فشار معیشتی تنها جیبها را خالی نمیکند؛ اعتماد و مهربانی را نیز از میان میبرد. خانوادهای که توان گذران زندگی ندارد، کمتر میتواند به دولت، نهادها یا حتی همسایگان خود اعتماد کند. جامعهای که روابط عاطفیاش فرسوده شود، تابآوریاش در برابر هر بحران سیاسی یا اجتماعی کاهش مییابد. از این منظر، بحران امروز ایران دیگر تنها اقتصادی نیست؛ امنیت اجتماعی و انسجام ملی را نیز تهدید میکند.
فرجام سخن
اگر نگاه سیاستگذاران تنها بر شاخصهای مالی و ترازنامههای بودجه متمرکز بماند، از دیدن زخمهایی که بر دل جامعه نشسته غافل خواهند شد. بحران اقتصادی شاید روزی با اصلاحات و تدابیر مالی مهار شود، اما فرسایش عاطفی اگر ادامه یابد، نسلی خسته و بیاعتماد بر جای خواهد گذاشت؛ نسلی که دیگر حتی توان دوستداشتن ندارد. این همان تهدیدی است که در هیچ جدول آماری ثبت نمیشود، اما هر شب در خانههای ایرانی زمزمه میشود.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.