|

به مناسبت سالروز انتشار روزنامه «طوفان» در شهریور 1300

روزنامه رنجبران و کارگران

محمد فرخی‌یزدی از چهره‌های برجسته و مشهور هنر و ادبیات مرتبط با عصر مشروطه است که اگرچه عمدتا با شعرهایش و به‌طور خاص غزل‌های سیاسی-عاشقانه‌اش شناخته می‌شود، اما او به‌عنوان روزنامه‌نگار هم جایگاه برجسته‌ای دارد.

روزنامه رنجبران و کارگران

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

پیام حیدرقزوینی

 

محمد فرخی‌یزدی از چهره‌های برجسته و مشهور هنر و ادبیات مرتبط با عصر مشروطه است که اگرچه عمدتا با شعرهایش و به‌طور خاص غزل‌های سیاسی-عاشقانه‌اش شناخته می‌شود، اما او به‌عنوان روزنامه‌نگار هم جایگاه برجسته‌ای دارد. فرخی‌یزدی هنوز نوجوان بود که متأثر از وضعیت سیاسی عصر مشروطه، شعری در نصیحت حاکم یزد نوشت و همین موجب خشم حاکم و زندانی‌کردن و دوختن دهان شاعر شد. سرکوبی این‌چنینی در فضای عصر مشروطه هیاهوی زیادی برپا کرد و سرانجام فرخی‌یزدی از زندان آزاد شد و پس از آن به تهران رفت. دهن‌دوختگی فرخی‌یزدی در آغاز زندگی فکری‌اش نه‌تنها موجب عقب‌نشستن او نشد، بلکه او را در تداوم مسیرش استوارتر کرد.

در تهران با افکار چپ آشنا شد و به واسطه خواندن مقاله‌های نویسندگان چپ‌گرای آن دوره به سوسیالیسم گرایش پیدا کرد و در پی این آشنایی به شکلی بی‌واسطه به عرصه سیاسی وارد شد. او در شهریور 1300 روزنامه «طوفان» را تأسیس کرد و در آن، هم به آرمان‌های انقلاب مشروطه توجه کرد و هم به نشر افکار سوسیالیستی پرداخت. محمدعلی سپانلو و مهدی اخوت در پیشگفتار مجموعه اشعار فرخی‌یزدی درباره روزنامه «طوفان» نوشته‌اند که فرخی‌یزدی در آنجا «در عین اتکا بر مبانی انقلاب مشروطیت به تبلیغ آنچه از سوسیالیسم می‌شناخت؛ یعنی عدالت، مساوات اجتماعی، پیکار طبقاتی و دفاع از حقوق رنجبران پرداخت».

«طوفان» در زمانی منتشر شد که تغییرات تحمیل‌شده سیاسی به ایران تلاش‌ انقلابیون مشروطه‌خواه را بی‌ثمر می‌کرد و نظم استبدادی تازه‌ای در پی شکل‌گرفتن بود و به تعبیر سپانلو، «آغاز انتشار روزنامه طوفان مصادف بود با استقرار حکومت کودتا به رهبری رضاخان سردارسپه (رضاشاه بعدی) که در طول چند سال، با ایجاد حکومتی متمرکز و اتکا به نیروهای نظامی و به نام انجام اصلاحات، بنیادهای انقلاب مشروطیت را به سود دیکتاتوری شخصی دگرگون ساخت».

فرخی‌یزدی روزنامه «طوفان» را در دورانی پرتلاطم تأسیس کرد و قصدش این بود که تأثیری ملموس‌تر بر فضای اجتماعی و سیاسی ایران باقی بگذارد. نخستین شماره «طوفان» به مدیرمسئولی علی‌اکبر موسوی‌زاده یزدی در دوم شهریور 1300 و با نشانه‌ای سرخ‌رنگ منتشر شد و فرخی‌یزدی گفته بود که نام این روزنامه را از وضعیت سیاسی حاکم بر ایران در آن دوره برگرفته است: «برای بیان مصداق حقیقی اوضاع امروزه ایران، بالاضطرار جریده خود را طوفان نام نهاده و تا زمانی که ما و مملکت ما در چنگال حوادث گرفتاریم، روزنامه ما هم ناچار در همان جریان سیر می‌نماید و البته امیدواریم که روزی به تناسب محیط، نام روزنامه خود را به سکوت و آرامش عوض نماییم».

«طوفان» روزنامه‌ای چپ‌گرا و انقلابی بود که به طرفداری از طبقه کارگر و رنجبر و دهقان می‌پرداخت. این روزنامه در سال‌های حیاتش بیش از 15 بار توقیف شد و در فاصله میان هر توقیف فرخی به سراغ روزنامه‌ای دیگر می‌رفت و کارش را آنجا ادامه می‌داد. فرخی به‌جز «طوفان» در روزنامه‌های دیگری نظیر «قیام»، «پیکار» و «ستاره شرق» فعالیت کرد. با افزایش فشار به فرخی وقتی او مجبور به ترک کشور شد، انتشار «طوفان» هم متوقف شد. آخرین شماره‌ای که از این روزنامه در دست است، در سال 1307 منتشر شده است.

روزنامه «طوفان» با زندگی فرخی‌یزدی پیوندی ناگسستنی دارد و درواقع حیات سیاسی او با انتشار این روزنامه آغاز می‌شود. «طوفان» در سال اول هفته‌ای دو روز و در سال‌های بعدی هفته‌ای سه روز و از هشتم آبان 1305 به صورت روزانه منتشر شد. اولین توقیف این روزنامه در شماره 22 آن اتفاق افتاد و پس از آن فرخی‌یزدی «ستاره شرق» را منتشر کرد. اولین شماره سال دوم «طوفان» هم پس از شش ماه در پایان مرداد 1301 منتشر شد، یعنی پس از خروج فرخی از تحصن سفارت شوروی که در اعتراض به اعلام حکومت‌نظامی و حمله به مدیران جراید شکل گرفته بود. فرخی پس از انتشار دوباره «طوفان» سرمقاله‌ای با عنوان «تجدید طوفان» نوشت و نشان داد که همان رویکرد انقلابی را ادامه خواهد داد.

فرخی در روزنامه‌اش بسیاری دیگر از نویسندگان و روشنفکران هم‌عصرش را گرد آورد و همچنین به انتشار اشعار شاعران آزادی‌خواه پرداخت. سپانلو درباره مسیری که «طوفان» طی کرده بود، نوشته: «طوفان جهت‌گیری مترقی و در‌عین‌حال کم‌نوسانی را در میان مطبوعات هم‌زمانش نشان می‌دهد. در اینجا از افراط‌گر‌های قرن بیستم (روزنامه عشقی) یا از خوشمزگی‌های کلی و گاه بی‌مقصد و کم‌زهر نسیم‌شمال (روزنامه اشرف‌الدین گیلانی) یا از ملاحظات محافظه‌کارانه نوبهار (روزنامه ملک‌الشعرای بهار) چندان اثری نیست. درعین‌حال مشرب آزادی فرخی اجازه می‌دهد که طوفان چون بلندگویی در اختیار آواهای ادبی عصر، با هر عقیده و مرامی که دارند، باشد. بلندگویی برای بهار و عارف و کسروی و ادیب‌الممالک و رسام ارژنگی و وحید دستگردی و خیلی‌های دیگر».

فرخی در شهریور 1300 در حالی نخستین شماره روزنامه «طوفان» را منتشر کرد که پیش ‌از ‌آن تجربه دو دهه روزنامه‌نگاری وجود داشت و او درواقع به راهی گام نهاد که پیش از او آغاز شده بود. تلاش‌هایی که در دوره مشروطه برای نزدیک‌کردن نثر فارسی به زبان گفتاری آغاز شده بود، در دوره فرخی نیز همچنان جریان داشت و این ویژگی در نثر فرخی هم دیده می‌شود. آغاز انتشار روزنامه «طوفان» هم‌زمان با دوره‌ای است که هیجان انقراض حکومت قاجار از یک‌ سو و استقرار نظام جمهوری از سوی دیگر، آزادی‌خواهان را به دو دسته تقسیم کرده بود. فرخی‌یزدی، هم در اشعارش و هم در مقالات روزنامه «طوفان» می‌کوشید چهره واقعی استبداد رضاخانی را نشان دهد. مخالفت‌های او با استبداد رضاخانی سرانجام به قتل او در سال 1318 منجر شد و از آن به بعد نام و آثار او در فهرست اسامی و آثار ممنوعه قرار گرفت، چنان‌که در کتاب «از صبا تا نیما» بخش مربوط به فرخی‌یزدی اجازه انتشار پیدا نکرد.

روزنامه «طوفان» فرخی‌یزدی به مدت هشت سال از سال 1300 تا 1307 منتشر می‌شد. فرخی‌یزدی بسیاری از سرمقاله‌ها و مقاله‌های روزنامه را خودش می‌نوشت و از نظر نثر روزنامه‌نگاری تحت‌ تأثیر روزنامه‌نویسی دهخدا بود. مقالات فرخی اغلب به صورت سرمقاله در صفحه اول «طوفان» منتشر می‌شد و در آنها از واژه‌ها و اصطلاحات عامیانه و نیز ضرب‌المثل‌ها بسیار استفاده شده است.

فرخی‌‌یزدی مثل دیگر شاعران آزادی‌خواه هم‌عصرش، فرزند زمانه‌اش بود و متأثر از وضعیت اجتماعی و فرهنگی مشروطه، اما او یک تفاوت با میرزاده‌عشقی، بهار و عارف داشت و به قول سپانلو «بر شاخه دیگری رسته» بود و در ازای افکار لیبرالی معاصرانش، به سوسیالیسم و اندیشه چپ باور داشت. سپانلو در «چهار شاعر آزادی» درباره گرایش فرخی‌یزدی به اندیشه چپ نوشته که اگرچه معرفت او خام است، اما شاعر «تشخص شعری‌اش» را مدیون آن است. نیز در اثر او است که ما نخستین بار از «فرهنگ اصطلاحات و تعابیری که سال‌ها بعد ادبیات سیاسی چپ را انباشت»، نشانه‌ها می‌بینیم.

فرخی «همپای بنیان‌گذاری حزب عدالت به این اصطلاحات رسید. آن‌گاه که نثر سیاسی و مسلکی رسول‌زاده یا رسالات سلطان‌زاده و یارانش یا نمایش‌نامه‌های گریگور یقیکیان، آغاز به ساختمان یک فرهنگ سیاسی مسلک‌دار و البته چپ‌گرا کرده بود». فرخی‌یزدی نمونه‌ تاریخی شاخصی از شاعر چپ‌گرایی در عصر مشروطه و سال‌های پس از آن است که به‌عنوان شاعر ملی شناخته شده است. سپانلو می‌گوید توانایی فرخی در «صورت‌های تغزلی» و «عشق عمومی‌اش به وطن و آزادی» او را به‌عنوان شاعر ملی مطرح کرده و از این نظر او قابل قیاس با ناظم حکمت است که مخالفانش هم شعرهایش را می‌خواندند و لذت می‌بردند.

در ملی‌گرایی فرخی‌یزدی و روشنفکرانی مانند او نشانه‌ای از انحصارگرایی و دیگری‌سازی و حذف دیده نمی‌شود و این تفاوتی است که در رویکرد او با ناسیونالیسم حاکم بر دوره رضاشاه وجود دارد. دمیدن بر ناسیونالیسم پوشالی که با پهلوی اول پروبال گرفت و به بخشی از ساخت استبدادی حکومت رضاخان بدل شد، بخشی از فرایند وارونه‌سازی واقعیت است که در سال‌های اخیر رواج یافته است. در این روند وارونه‌سازی فراموش می‌شود که چپ از پایه‌های اصلی انقلاب مشروطه بود و گفته نمی‌شود که این حکومت استبدادی رضاخان بود که اغلب چهره‌های ملی را کشت و زندانی کرد و به حاشیه راند و حالا او نماد ملی‌گرایی جا زده می‌شود. در دوره‌ای که عشقی به گلوله مزدوران دستگاه کشته شده، میرزا کوچک‌خان و حیدرخان هم کشته‌ شده‌اند، عارف و اشرف‌الدین گیلانی و بهار و دهخدا به حاشیه و تبعید و جنون کشیده‌ شده‌اند و در دوره‌ای که به قول سپانلو «عهد گَرد گرفتن از بوق‌های عصر بوق» است، فرخی‌یزدی صدایی است که هنوز به گوش می‌رسد: «سال‌هایی که جنبش کم‌شمار اما بسیار متنفذ چپ، در ایران یکسر در هم شکسته است؛ تخمی که در بنیان دوران انقلابی اجتماعیون عامیون، حزب عدالت، کنگره انزلی و اتحادیه‌های کوچک کارگری کاشته بودند، در این سال‌ها دستخوش تاراج شد و باغچه‌ای سوخته و بی‌منظر از آن باقی ماند. یاران یا گریختند یا توبه کردند یا کشته شدند. باید چند سالی می‌گذشت تا گروه 

53 نفر تقریبا از صفر آغاز کنند؛ اما فرخی به اراده خود در مهلکه باقی می‌ماند. نه بی‌نشان می‌شود و نه ساکت و رام و نه به زیرزمین می‌رود».

فرخی زنده می‌ماند و چند سالی بیشتر عمر می‌کند و به‌تنهایی می‌جنگد و در تنهایی می‌میرد. سپانلو می‌گوید در محیطی که «برق همایونی» حتی سازش‌کاران و ترسوها را هم می‌گیرد، فرخی شایسته کشته‌شدن زندگی می‌کند؛ و حتی در شش سال واپسین، حکم قتلش را نیز در جیب دارد: «فرخی از آخرین بازماندگان آن سلاله بود که بر زمین موطن خویش پای افشردند، ساحل سلامت را رها کردند و به قلب گرداب شیرجه رفتند. پس از قلع‌و‌قمع همراهان دوره آزادی، چند سالی دیگر هم غریب و بی‌یاور، مانند آخرین جنگجوی قبیله آپاچی از گذرگاه کوهستانش دفاع کرد. راستی را که سزاوار بود، در زندان شهربانی به سال 1318، به نعش خفه‌شده او مانند بازمانده یک تیره منقرض یا موجودات کرات دیگر نگاه کنند. او به نام یک وظیفه، به نام وفاداری به عقیده چنین زیست».

محمد فرخی‌یزدی که شاعر دهان‌دوخته و شاعر مقتول لقب گرفته، در دوره‌ای زندگی می‌کرد که التهابات سیاسی پس از استقرار مشروطیت در ایران همه روشنفکران و آزادی‌خواهان را تحت تأثیر قرار داده بود و تلاش‌های متعددی در شعر و نثر برای مبارزه با استبدادی که ریشه در فرهنگ و سنت داشت، در جریان بود.

سپانلو واپسین شعر به‌جامانده از فرخی را «دلنشین‌ترین و زیباترین» شعر او می‌داند و می‌گوید شاید به‌ همین ‌دلیل «یکسر از تنگنای زندان به حافظه توده‌ها پرواز کرده است». شاعر زندانی در این غزل به دگرگونی آینده دل بسته و نوید می‌دهد که در کوره اشک و آه مردم فلز انقلاب آب‌دیده می‌شود و نظام ستمگر و استبداد پادشاهی ویران می‌شود. فرخی در این غزلش خبر ازدواج ولیعهد را با «عروسی قاسم» می‌سنجد تا سرانجام ناگوار آن داماد را برای داماد امروزی پیشگویی کند. شعر فرخی به دست رئیس زندان می‌رسد و بعد هم دست‌به‌دست به رضاشاه. پیش‌بینی شاعر برای ولیعهد عزیزکرده شاه حکم تیر خلاصش را دارد و فرمان قتل فرخی صادر می‌شود. او را از زندان قصر به زندان شهربانی می‌برند و در سلولی تنها محبوس می‌کنند. چند ماه در سلولی تنها با پیراهن توری و زیرشلواری پاره‌پاره در‌حالی‌که حق ملاقات هم نداشته، سپری می‌کند. سپانلو نوشته: «در به روی او بسته و غذایش خیلی بد بود... . لباسش یک پیراهن توری و یک زیرشلواری پاره‌پاره بود و مدت سه، چهار ماه در آن اتاق در به روی او بسته بود... . پایور زندان تذکر می‌داد که این زندانی غذای خارج و حق ملاقات ندارد. نباید با کسی حرف 

بزند... . پزشکیار زندان نیز به یاد می‌آورد که هرگاه -بیست‌وچهار ساعت یک‌ بار- برای بازدید به سلول فرخی‌یزدی می‌رفته است، او شعرهای تازه خود را بلند‌بلند می‌خوانده، شاید امید داشته که حافظه یکی از شنوندگان بخشی از آن را برای ما حفظ کند و لابد روی دیوارها هم شعر می‌نوشته؛ زیرا پس از قتل فرخی سلول او را رنگ زده‌اند». در چهارمین سال زندان فرخی، قاتلان حکومت رضاشاه وارد سلول او شدند و با تزریق آمپول هوا شاعر را کشتند؛ اما به قول سپانلو «افسانه فرخی زنده ماند؛ گرچه کسی نمی‌داند گورش کجا است».

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.