|

در باب نمایش سفید که در سالن سمندریان اجرا می‌شود

هویت شورایی

صحنه مملو از بازیگر است؛ شش نفر درگیر با یکدیگر برای آنکه چگونه امری را یادآوری کنند. داستان نمایش سفید به کارگردانی صادق برقعی آنچنان پیچیده نیست. داستان سرراست و ساده است. مادری دچار فراموشی شده است.

احسان آجورلو: صحنه مملو از بازیگر است؛ شش نفر درگیر با یکدیگر برای آنکه چگونه امری را یادآوری کنند. داستان نمایش سفید به کارگردانی صادق برقعی آنچنان پیچیده نیست. داستان سرراست و ساده است. مادری دچار فراموشی شده است. چیزی از گذشته را به یاد ندارد و باید چیستی هر امری و کیستی هر فردی برای او روشن شود. فرزندان در شوری دور هم اجماع کرده‌اند تا برای آداب و کنش‌هایی آنچه تاریخ زندگی مادر را شکل داده است، اهم و فی‌الاهم کنند. چه بگویند و چه نگویند. شخصیت مادر را چگونه بسازند؟ داستان در نگاه نخست می‌تواند مضمونی گیرا و اخلاقی به خود بگیرد. اما هر‌چه از داستان می‌گذرد، مضمون آنچنان اهمیتی نمی‌یابد. پیرنگ همان الگو قابل پیش‌بینی چرخش انگشت اتهام به سوی فرزندان برای روشن‌کردن پیش‌داستان هر‌کدام را پی می‌گیرد. ساده‌ترین راه‌حل برای سرگرم‌کردن مخاطب و در این بین چه خوب که لحظاتی کمیک هم به وجود آید تا مخاطب در صندلی خود خسته نشود و طبق پیش‌بینی همان نیز می‌شود. فرزندان نیز هرکدام نماینده یک نوع تفکر مشخص هستند؛ از مذهبی منضبط تا هنری روشنفکر و راننده اسنپ کف خیابان. در این بین باید یک فرزند شاکی هم وجود داشته باشد که مطرود خانواده باشد. در یک‌سوم پایانی اجزای این عنصر هم اضافه می‌شود تا جمع کلیشه‌های تلویزیونی در سالن تئاتر ایرانشهر جمع شود. نمایش سفید در تمام طول مدت خود از جمع این عناصر فراتر نمی‌رود. اما با تمام این نکات منفی که در‌خور یک تئاتر بدون سلبریتی و شبه‌دانشجویی نیست، نکته‌ای که نمایش سفید را تا حدودی قابل تأمل می‌کند، پرسشی است که در مضمون خود مطرح می‌کند. هر‌چند خود نمایش حتی تلاش نمی‌کند این پرسش را بیشتر بسط دهد و لایه‌های عمیق‌تری از شخصیت‌های خود را بکاود، اما در همین اندازه که پرسش مهمی طرح می‌کند نیز در وضعیت تئاتری این روزها غنیمت است. پرسش این است: چگونه باید با یک انسان که دچار آلزایمر حاد است، برخورد کرد؟ قطعا به خاطر داریم فیلم پدر که همین چند سال قبل جایزه اسکار را برای آنتونی هاپکینز به ارمغان آورد، موضوعی نزدیک به همین نمایش سفید داشت. پیرمردی که حافظه خود را از دست می‌دهد. داستان در آنجا این بود که انسان چگونه با چنین امری که هویت او را سلب می‌کند، مواجه می‌شود. یا چند سال قبل‌تر فیلم هنوز آلیس نیز همین موضوع را دنبال می‌کرد. زنی میانسال که با بیماری هولناک آلزایمر روبه‌رو بود. از‌قضا آنجا نیز مواجهه شخصیت با بیماری مورد مداقه قرار می‌گرفت. نمایش سفید اما هوشمندی درخور توجهی به خرج می‌دهد. نمایش دیگر سراغ شخصیت آلزایمر گرفته نمی‌رود. مواجهه او با بیماری مسئله اصلی نیست، بلکه برخورد اطرافیان شخص بیمار با بیماری مسئله اصلی است. اطرافیان در این مواجهه بیشتر از آنکه نگران شخص بیمار باشند، دچار یک سرگشتگی و سردرگمی شده‌اند. آنان با موجودی مواجه خواهند شد که دیگر هویتی ندارد. گذشته‌ای ندارد و این امر کار روبه‌رو‌شدن و ارتباط برقرار‌کردن را برای آنان مشکل کرده است. گویی باید یک هویت شورایی برای مادر خود بیافرینند. مسئله اصلی نمایش سفید همین است. حتی اگر این مسئله تا این حد واپس‌گرایانه باشد باز مورد و موقعیتی دراماتیک و فلسفی است. اینکه چگونه با فردی بدون هویت و گذشته باید ارتباط برقرار کرد. شاید نخستین دستاویز این باشد که باید برای او گذشته‌ای بسازیم که شخصیت‌های نمایش از ابتدا تا انتها همین کار را انجام می‌دهند و دیگر وارد زیرلایه‌ها و موقعیت‌های مناسب‌تری نمی‌شوند. اما در‌واقع برساخت یک گذشته برای هویت‌بخشی به بیمار باب ورود را به مسائل حیاتی‌تری نظیر وجود و کنش انسانی در دوره‌های مختلف زندگی باز می‌کند. این همان مسیری است که نمایش سفید برعکس طی می‌کند. نمایش به جای آنکه باب ورود را به زندگی بیمار باز کند و از شخصیتی که حضور ندارد یک شخصیت محوری اصلی بسازد، بیشتر متمرکز بر پیش‌داستان شخصیت‌های حاضر می‌شود و شاید با بی‌مبالاتی ایده و پرسش بسیار با اهمیت خود را نادیده می‌گیرد. هر‌چند اعتقاد دارم این روند تا حدودی به‌خاطر جلب تماشاگر است، اما این نوع باج‌دادن به تماشاگر و از‌دست‌دادن ایده‌ای که توانایی باز‌کردن یک بحث عمیق انسانی را دارد آنچنان زیبنده یک تئاتر شبه‌دانشجویی نیست. هر‌چند وجود چنین نمایشی در فضای مسموم این روزهای تئاترهای سلبریتی‌محور و عاشقانه‌های سست‌پیرنگ غنیمتی است.

 

آخرین اخبار گویش را از طریق این لینک پیگیری کنید.