|

یک جامعه‌شناس شهری عوامل بی‌رغبتی شهروندان به استمرار سکونت در برخی محلات را تشریح کرد

سرنوشت تهران پس از زوال محلات

بحران مسکن در تهران موجب شده بیش از نیمی از پایتخت‌نشین‌ها که در خانه‌های استیجاری سکونت دارند، طی سال‌های اخیر «خانه‌ به‌ دوش» شوند. آنها چه بخواهند و چه نخواهند ناگزیرند سال به سال از خانه‌ای به خانه دیگر و از محله‌ای به محله دیگر کوچ کنند و درباره محله سکونت خود متناسب با استطاعت پرداخت اجاره‌بها بازنگری کنند.

سرنوشت تهران پس از زوال محلات

 نجمه رجب

 

بحران مسکن در تهران موجب شده بیش از نیمی از پایتخت‌نشین‌ها که در خانه‌های استیجاری سکونت دارند، طی سال‌های اخیر «خانه‌ به‌ دوش» شوند. آنها چه بخواهند و چه نخواهند ناگزیرند سال به سال از خانه‌ای به خانه دیگر و از محله‌ای به محله دیگر کوچ کنند و درباره محله سکونت خود متناسب با استطاعت پرداخت اجاره‌بها بازنگری کنند. اما آیا تنها مانع پایداری سکونت در یک محله، مسئله رشد اجاره‌بها با سرعت بیشتر از افزایش درآمد خانوارها است؟ و آیا اگر جمعیت مستأجر شهر تهران کمتر از نساب فعلی (حدود 51 درصد خانوارها) بود، شهروندان تمایل بیشتری برای حفظ موقعیت سکونتی خود در یک محله مشخص داشتند؟ ارزیابی‌هایی که در این رابطه از سوی نهادهای پژوهشی مثل مرکز مطالعات شهر تهران در سال‌های مختلف درباره تعلق به محلات صورت گرفته است نشان می‌دهد تعداد محله‌هایی که ساکنان آنها تمایلی به ماندن در آنها ندارند یا از سکونت در آن لذت نمی‌برند کم نیست. نتایج یکی از این ارزیابی‌های میدانی نشان می‌دهد در مجموع ساکنان مناطق نیمه شمالی تهران بیشتر از زندگی در محله‌شان لذت می‌برند. همچنین بیشترین تمایل به ترک محله مربوط به ساکنان محله‌هایی مثل سلامت، سلسبیل جنوبی، شمیران نو،‌ کارون جنوبی و امامزاده یحیی است و در مقابل کمترین تمایل به ترک محله نیز به ساکنان محله سنایی، مجیدیه، عباسی، تهرانپارس و فروزش تعلق دارد. اما چه چیزی باعث می‌شود از میان صدها سلول به‌هم‌پیوسته که پیکری شهری مثل تهران را تشکیل می‌دهند، فردی به یک سلول تعلق خاطر داشته یا نداشته باشد. عواملی که اهالی یک محله را به ترک آن ترغیب یا تشویق به ماندن می‌کند چیست؟ آیا تنها مسئله ارزش ریالی املاک است که گروهی از تهرانی‌ها را خانه به دوش کرده است یا انگیزه‌های دیگری هم برای ترک محلات وجود دارد؟ اگر این پدیده بیش از پیش فراگیر شود، عواقب سوئی به دنبال خواهد داشت یا نه؟ دکتر حسین ایمانی‌جاجرمی، جامعه‌شناس و صاحب‌نظر ارشد شهری در گفت‌وگو با «اهالی» به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد.

 مطالعات مختلفی در طول یک دهه اخیر توسط مدیریت شهری و بعضا نهادهای پژوهشی خارج از مدیریت شهری انجام شده که نشان می‌دهد میزان رضایتمندی شهروندان از سکونت در برخی محله‌های شهر به مراتب کمتر از رضایتمندی ساکنان سایر محله‌ها بوده و این موضوع در مورد برخی به حدی ریشه‌دار است که حتی تمایلی به حفظ پایداری سکونت خود در یک محله ندارند. در این بین اگرچه تعداد محله‌های شمال شهر که رضایتمندی از سکونت در آنها بالاست،‌ بیشتر از محله‌های واقع در جنوب شهر است که اهالی به آنها تعلق خاطر دارند، اما واقعیت این است که بسیاری از محله‌های شرقی، غربی و جنوبی تهران نیز وجود دارند که اهالی آنها تمایلی به ترک آن ندارند. بنابراین به نظر می‌رسد عاملی فراتر از عامل اقتصادی صرف در این موضوع دخالت داشته باشد. چه عامل یا عواملی وجود دارد که می‌تواند موجب دل‌بستن یا دل‌کندن از یک محله شود؟

مسئله تعلق به محله و داشتن حس اجتماعی (community sense) سابقه دیرینه‌ای در ادبیات شهرسازی و جامعه‌شناسی شهری دارد و اهمیت آن از این نظر است که اگر شهروندی آینده خود را در تداوم سکونت در یک محله پیش‌بینی کند، ترجیح می‌دهد در آن فضا سرمایه‌گذاری کند. این سرمایه‌گذاری می‌تواند اقتصادی، اجتماعی و... باشد؛ مانند راه‌اندازی یک کسب‌وکار، خرید ملک یا حتی ایجاد یک شبکه اجتماعی از اهالی محله. وقتی تعلق به محله وجود داشته باشد، فرد در بهبود وضعیت محله منفعت‌دار و برای آن تلاش می‌کند و این تلاش به توسعه محله می‌انجامد. بنابراین یکی از رویکردهای اصلی توسعه محلی همین ایجاد حس اجتماعی است. در این صورت اهالی با افتخار هویت خود را با مکان محل سکونت خود تعریف می‌کنند و وقتی می‌خواهند خود را معرفی کنند، مثلا عنوان می‌کنند که اهل فلان‌جا هستم. یکی از مثال‌های موفق در این زمینه محله اکباتان تهران است. اکباتان مدل موفق شهرسازی مدرن در تهران محسوب می‌شود که اهالی آن براساس نظرسنجی‌های صورت‌گرفته عموما تمایلی به ترک این محله ندارند. مطالعه‌ای که اواسط دهه 90 از سوی مرکز مطالعات شهر تهران درباره ارزش محلات تهران انجام شد، نشان داد اگرچه در مناطق مرفه‌نشین شمال تهران حس تعلق بالایی وجود دارد، اما در نیمه جنوبی شهر نیز محله‌هایی که ریشه تاریخی دارند یا عواملی موجب انسجام اجتماعی در آنها شده است نیز وضعیت خوبی دارند و اهالی تمایلی به ترک آنها نشان نمی‌دهند.

 به این ترتیب هم عوامل اقتصادی و هم اجتماعی در پایداری سکونت در یک محله نقش دارد. اما سهم عامل اقتصادی در این بین چقدر است؟ در یک نگاه کلی این‌طور به نظر می‌رسد که همه به دنبال تبدیل به احسن موقعیت سکونتی خود هستند و تمایل دارند پله‌پله خود را به لوکس‌ترین مناطق بازار مسکن شهر تهران برسانند.

حتما بخشی از موضوع نشئت‌گرفته از طبقاتی‌شدن فضای شهر و زندگی شهروندان در سال‌های گذشته است. مادی‌شدن و تمایل به مصرف در خانوارهای تهرانی طی این سال‌ها به یک امر مهم تبدیل شده و این «ارزش‌گذاری» که همه چیز را به «عالی، متوسط و خوب» تقسیم می‌کنیم، به نوعی دامن همه چیز را گرفته است. در این شرایط مثلا سکونت در جایی مثل شمیران به عنوان یکی از محله‌هایی که از دهه 40 به بعد محدوده اعیان‌نشین شهر به جامعه معرفی شده، برای گروه‌هایی از جامعه تبدیل به هدف شده است. البته این واقعیت را هم نباید از نظر دور داشت که جامعه سنتی ایران نه تمایلی به ارتقای اجتماعی داشت و نه امکانش در چند دهه قبل فراهم بود، اما اکنون وضعیت متفاوتی در جامعه حاکم است. وقتی ارزش‌های مادی در جامعه ارجح است و به ملاک موفقیت افراد تبدیل شده و در عین حال جامعه نیز نابرابر می‌شود، شهروندان برای تصاحب هر چیزی که آن را ارزشمند می‌دانند، درگیر نوعی رقابت می‌شوند و این موضوع می‌تواند انگیزه عبور آنها از تعلقات محله‌ای شود. این وضعیت سبب شده بازار خوبی برای مسکن در برخی محله‌ها وجود داشته باشد، طوری که حتی در شرایط رکود سرمایه‌گذاری ساختمانی و ملکی در این محله‌ها پدیده‌ای شایع است و برآورد شهروندان این است که این سرمایه‌گذاری در بازار مسکن محله‌های برند، هیچ وقت زیانی برای آنها به دنبال نخواهد داشت.

 سهم عامل دسترسی به سرانه‌ها در این میان چقدر است؟ آیا برخورداری محله‌های شمال و غرب شهر از تعداد بوستان‌ها و فضاهای تفرجی و حتی مال‌ها و مراکز تجاری بیشتر نیز در این عطش به جابه‌جایی و ترک برخی از محله‌ها نقش دارد؟

معتقدم مسئله عمیق‌تر از این است. برای مثال منطقه 12 از نظر دسترسی به مراکز فرهنگی، تاریخی و گردشگری از غنای بالایی برخوردار است اما با وجود این اغلب محله‌های این منطقه دچار زوال اجتماعی شده است. از محله‌هایی مثل عودلاجان، چال‌حصار و چال‌میدان که در گذشته وجود داشته و اصلا یکی از هسته‌های اصلی شکل‌گیری تهران بوده، چیزی باقی نمانده و در زمره محله‌های مرده تهران هستند. نکته مهم دیگر این است که در کنار سرمایه‌گذاری‌هایی که برای کاهش فاصله شمال و جنوب شهر از سوی مدیریت شهری صورت گرفته، اقدامات مکملی لازم بود که عملیاتی نشده است. در جنوب شهر مال‌های زیادی ساخته شده اما آیا مال‌سازی به‌تنهایی می‌تواند محرک توسعه باشد؟ پاسخ منفی است؛ کمااینکه در عمل نیز طی سال‌های اخیر ساخت مراکز تجاری بزرگ در محله‌های جنوب شهر نتوانست موجب «تراوش توسعه» و بسط کرداری که مد نظر است، شود. بنابراین مدیریت شهری و دولت در راستای ایفای مسئولیت‌های خود در بعد اجتماعی باید کارهای دیگری هم در کنار این قبیل اقدامات کلید بزند تا زمینه توسعه تدریجی و کاهش نابرابری‌های اجتماعی در سطح شهر فراهم شود. با این حال در عمل این‌طور به نظر می‌رسد که هیچ‌کدام از دولت‌های ملی و محلی سهم ویژه‌ای برای شهری مثل تهران قائل نیستند و گویی شهر را به مثابه عرصه‌ای برای کسب درآمد یا بعضا سکویی برای تصاحب کرسی‌های بالاتر می‌دانند. به هر حال یک نقشه ذهنی از شهر در ذهن شهروندان و مدیران وجود دارد و بر اساس آن نقشه ذهنی، جهت برنامه‌ها تنظیم می‌شود. اما گویا در سال‌های اخیر در این نقشه ذهنی جایی برای برندسازی شهری وجود نداشته و به‌تدریج اشتهار برخی مناطق و محله‌های شهر آسیب دیده است؛ طوری که اهالی این محله‌ها تعلق خود را به جایی که در آن به دنیا آمده یا بزرگ شده‌اند، با افتخار اظهار نمی‌کنند. این موضوع چیزی کاملا فارغ از موقعیت جغرافیایی است؛ مثلا اگر در جنوب تهران کمتر کسی خود را با افتخار مثلا «بچه مولوی» می‌خوانَد، در همان منطقه اهالی خیابان ایران با افتخار از محله خود یاد می‌کنند و تمایلی هم به ترک آن ندارند؛ چراکه شاید از نظر دسترسی به سرانه‌ها محله‌ای غنی و برخوردار نباشد که نیست، اما زندگی اجتماعی محکمی در آن جریان دارد و ارزش‌هایی افراد محله را به یکدیگر پیوند زده است. این محله قدمت و هویتی دارد که آن را حتی در فقدان برخورداری، سر پا نگه داشته است. به‌طور کلی بیش و پیش از هر چیز این نظام روابط است که می‌تواند موجب ماندن و احساس تعلق یک فرد به یک محله شود. واقعیت این است که نابرابری فضایی و مسکونی از پیش از انقلاب اسلامی وجود داشته و همچنان هم وجود دارد. بنابراین این موضوع به‌تنهایی نمی‌تواند عاملی برای تشدید کاهش تعلق خاطر ساکنان برخی محلات به محل زندگی و پرورش خود باشد. باور من این است که تهران به حال خود رها شده است و این موضوع تفاوت زیادی در دوره حاکمیت اندیشه‌های مختلف از دو حزب اصلی کشور بر پایتخت نداشته است. البته در برخی دوره‌ها اقداماتی به نفع کاهش نابرابری‌های اجتماعی انجام شده است؛ برای مثال در دوره شهرداری غلامحسین کرباسچی، فرهنگسرای بهمن در جنوب تهران احداث شد، اما این قبیل کارها فقط قطره‌ای از دریای نیاز شهر بوده و هست.

 در کنار مسئولیت مدیران، قاعدتا شهروندان هم می‌توانند خود پیش‌قدم شوند و کاری برای جلوگیری از تشدید آسیب به محله‌شان انجام دهند.

بله، اما در تهران عموما مطالبات مدنی شنیده نمی‌شود یا اگر شنیده شود، توجه لازم به آن نمی‌شود و پس از مدتی از کارکرد می‌افتد. برای نمونه تعداد افرادی که به توسعه محله خود علاقه‌مند هستند کم نبوده و نیست، اما وقتی این افراد برای هر فعالیت مدنی کوچکی با در بسته مواجه می‌شوند یا ناگزیر به پرداخت هزینه، و نمی‌توانند از امکاناتی که شهر باید در اختیار آنها قرار دهد استفاده کنند، بعد از مدتی ناامید می‌شوند. سابقه بد مدیریت شهری در پاسخ به این قبیل پیگیری‌ها موجب می‌شود در نهایت شهروندانی که انگیزه فعالیت دارند نیز به کلی انگیزه خود را از دست دهند.

با این اوصاف یک راه بازگشت تعلق خاطر به محلات، پاسخ‌گوتر شدن مدیریت شهری در برابر شهروندان و مطالبات اجتماعی و مدنی آنهاست. چطور می‌توان مدیریت شهری را نسبت به مطالبات شهروندان پاسخ‌گو کرد؟

دامنه فعالیت‌های حزبی در این زمینه دخیل است. در بسیاری از شهرهای توسعه یافته، جریان‌های سیاسی گوناگون با شعارهای مشخص و برنامه دقیق برای تحقق همان شعارها به عرصه رقابت برای تصدی کرسی شهردار یا صندلی‌های پارلمان محلی پا می‌گذارند. اما در تهران فقط دو جریان سیاسی اصلی کشور آن هم صرفا برای حضور در شورای شهر وجود دارد. این‌طور نیست که یک حزب مشخص با شعار توسعه مناطق محروم به میدان بیاید و زمانی که با رأی و اقبال مردم مواجه شد، خود را نسبت به وعده انتخاباتی‌اش به شهروندان پاسخ‌گو بداند. این‌گونه مدیریت شهری به سمت‌وسویی هدایت می‌شود که به مطالبات شهروندان در حوزه توزیع متعادل امکانات و خدمات پاسخ دهد. در این صورت جهت سرمایه‌گذاری‌های شهری نیز تحقق همان برنامه و وعده اصلی انتخاباتی مدیران خواهد بود. واقعیت این است که در تهران «سیاست شهری» از کار افتاده است. احزاب دوگانه درک درستی از شهر و مدیریت شهری ندارند و حتی بعضا شهردارانی انتخاب می‌کنند که اصالتا تهرانی نیستند. گاهی هم شهردارانی انتخاب می‌شوند که در این عرصه برای مدیریت‌های کلان‌تر آزمون و خطا می‌کنند؛ درحالی‌که تهران کلاس آموزشی نیست، بلکه جایی است که مدیران شهری باید امتحان پس بدهند. در نبود سیاست شهری، اقتصاد شهری نیز تحت تأثیر قرار گرفته و سال‌هاست مهم‌ترین منبع درآمد شهرداری‌ها تراکم‌فروشی است. هیچ ابتکار عملی در اداره شهر وجود ندارد و البته دور از ذهن هم نیست؛ چون ابتکار عمل حاصل «تنوع» و «تکثر» است اما تنوع و تکثری در اندیشه افراد دخیل در اداره شهر وجود ندارد. در نتیجه شهر فاقد پویایی لازم است و پروژه‌های هدفمند و مکمل یکدیگر برای اهدافی مثل کاهش نابرابری‌ها در شهر تعریف نشده است. در نبود سیاست شهری حتی بخش‌نامه‌هایی که شهرداری برای مناطق مختلف شهر صادر می‌کند عموما یکسان است و اختلاف محلات از جنبه‌های مختلف لحاظ نمی‌شود. از چنین وضعیت سیاست‌گذاری نمی‌توان انتظار زیادی هم داشت. در همین زمینه گروهی از دانشجویان درباره وضعیت خانه‌های اسباب‌بازی در سراهای محلات بررسی میدانی انجام دادند که نتایج جالبی داشت. این بررسی نشان داد خانه‌های اسباب‌بازی در برخی محله‌های شمال شهر با تقاضای صفر یا نزدیک صفر روبه‌روست اما در برخی محله‌های جنوب شهر لیست انتظار برای استفاده از این ظرفیت تعریف شده است! چطور شهرداری تهران یک تصمیم واحد را برای همه محلات اتخاذ می‌کند و اختلاف بنیادی میان ماهیت برخی محله‌ها با یکدیگر و نیازهای متفاوت آنها را در برنامه‌ریزی‌ها لحاظ نمی‌کند؟ از طرفی برای گروه‌های غیررسمی که به هر حال در فضای شهر حضور دارند مانند افغان‌ها، مهاجران و گروه‌های آسیب‌پذیری که به تهران به چشم یک پناهگاه نگاه می‌کنند و به هر حال حضورشان یک واقعیت شهری است، هیچ فکری نشده است. این‌ها همه مظاهر نداشتن سیاست شهری است. مشکل این است که مدیران نمی‌پذیرند با یک کلان‌شهر عظیم و مشکلات پیچیده آن مواجهند که دامنه تأثیرش حتی فراتر از مرزهایش بوده و جنس مسائلش هم با سایر شهرها متفاوت است.

در نهایت اگر شهر همچنان در خلأ سیاست شهری اداره شود و سبقت بر سر کوچ از محله‌ای به محله دیگر در تهران بیش از پیش رواج پیدا کند، عاقبت شهری که در آن تعلق به محله به حداقل می‌رسد چه خواهد بود؟

گزارش مسکن سازمان ملل متحد که سال 2003 میلادی با موضوع زاغه‌نشینی منتشر شد، در بخش نظری محلات شهری را به دو دسته محلات «امیدوار» و «مأیوس» تقسیم‌بندی کرد. این موضوع دلالت بر دریافتی از محله‌های مختلف داشت که در برخی از آنها امید وجود دارد اما در برخی دیگر یأس حاکم است. گزارش مذکور نشان داد محله‌هایی که یأس در آنها حاکم بوده دچار زوال شده و نظام اجتماعی از هم‌ گسیخته است. جریان بی‌میلی به سکونت پایدار در برخی محله‌های شهر و اصرار به ترک این محله‌ها در صورتی که ادامه پیدا کند، روابط اجتماعی و شهروندی رو به تزلزل می‌گذارد و به‌تدریج محله‌هایی که شهرت آنها آسیب دیده است، به مرحله‌ای می‌رسند که دیگر حتی ساکنان آنها حاضر به سرمایه‌گذاری برای بهبود وضعیت محله نیستند. مدیریت شهری اگر هوشیار نباشد و با همین فرمان شهر را اداره کند، باید منتظر ازبین‌رفتن بخشی از محله‌های شهر باشد. در این حوزه لازم است از تجربیات جهانی نیز استفاده شود، چون در دنیا فرایند نوسازی و مدرن‌سازی شهرها قدری زودتر از تهران آغاز شد و با این قبیل چالش‌ها نیز زودتر مواجه شدند، در نتیجه تجربیاتی برای جلوگیری از تشدید آسیب‌ها در حوزه اجتماعی در اختیار دارند که می‌تواند از سوی مدیریت شهری مورد بهره‌برداری قرار گیرد. برای شهری که نسبت به این مسئله غافل باشد، آینده خوبی پیش‌بینی نمی‌کنم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها