نگاهی به نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه»؛
آینهای رو به ساختارهای اجتماعی
در پرده اول، ساناز بیان (کارگردان) نخستین زن قاتل سریالی ایران را به صحنه میآورد؛ زنی باهوش، توانمند، مادر دو فرزند و سرپرست خانوار که در مونولوگهایی پارهپاره از فشارهای اقتصادی و تنهاییاش میگوید. انگیزه قتل را نیاز مالی میداند، اما در پس آن، «بیپناهی» و «تکافتادگی» موج میزند. سرانجام، جامعه مسئولیتی نپذیرفته و هیولایی را حذف میکند که خود ساخته است.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
در نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان، با چهار زن روبهرو هستیم؛ سه زن که در شرایطی متفاوت مرتکب قتل شدهاند و زنی دیگر که خود قربانی است. مساله اصلی قتل است، اما آنچه نمایش برجسته میکند، نگاهی انسانی و تیزبینانه به ساختارهای خشونت و بیعدالتی در زندگی زنان است؛ واقعیتی چندلایه که نمیتوان بهسادگی درباره آن قضاوت کرد.
در نگاه نخست، قاتل مجرم و مقتول قربانی است؛ اما فراتر از این نگاه دوگانه، گذشتهای وجود دارد که افراد را به این نقطه رسانده و آیندهای که میتواند خشونت را بازتولید کند یا از آن بکاهد.
در پرده اول، ساناز بیان (کارگردان) نخستین زن قاتل سریالی ایران را به صحنه میآورد؛ زنی باهوش، توانمند، مادر دو فرزند و سرپرست خانوار که در مونولوگهایی پارهپاره از فشارهای اقتصادی و تنهاییاش میگوید. انگیزه قتل را نیاز مالی میداند، اما در پس آن، «بیپناهی» و «تکافتادگی» موج میزند. سرانجام، جامعه مسئولیتی نپذیرفته و هیولایی را حذف میکند که خود ساخته است.
حال باید پرسید: آیا اعدام او، راه را بر قاتلان بعدی میبندد؟ آیا رنج خانوادهها کاهش مییابد؟ آیا تصمیم احساسی خانواده داغدار باید مقدمتر از قضاوت قانونی باشد؟ آیا اعدام خود نوعی بازتولید خشونت نیست؟ و آیا بهتر نبود، چنین فردی که به احتمال زیاد با ویژگیهای شخصیت ضداجتماعی متولد شده، با خدمات اجتماعی مناسب به نیرویی مفید برای جامعه بدل شود؟
تحقیقات نشان میدهد کودکی شاد، مرز بین مجرم خطرناک و فرد مفید جامعه است. برای مثال جراحانی با شخصیت ضداجتماعی (به دلیل حفظ خونسردی و نداشتن همدلی) پایینترین آمار مرگومیر را دارند.
پرده دوم، داستان زنی از طبقه فرودست است که بهشکلی بیمارگونه عاشق یک فوتبالیست شده و در رقابتی عشقی، هووی خود را میکشد. با وجود شواهدی از نقش فردی دیگر، تنها او اعدام میشود. اعترافات ضدونقیض و پنهانکاری، او را به مرگ میکشاند. مردی که سالها درگیر رابطهای پنهانی بوده، بستر این قتل را فراهم کرده و هرگز پاسخگو نیست؛ حتی در روز اجرای حکم، کنار مادر مقتول وارد زندان میشود.
در اینجا نمایش، مساله عدالت جنسیتی را به چالش میکشد: چرا مردان در معادلات جرم و مجازات در حاشیهاند؟ چرا زن عاشق، مجرم دانسته میشود ولی مرد، مصون باقی میماند؟ اگر قاتل یک مرد بود آیا واکنش خانواده مقتول همینگونه بود؟
این بخش نمایش، با نگاهی جامعهشناسانه نشان میدهد خشونت زنانه، اغلب «غیرعادی» و «غیرقابل تحمل» تلقی میشود. از سوی دیگر، کارگردان با پرداخت دقیق به حالات روانی قاتل، نقش اختلال وسواسی در این قتل را به تصویر میکشد. او یادآور میشود که عشق وسواسی، نوعی بیماری است و بسیاری از آنها که جامعه عاشق میخواند، در واقع نیازمند درماناند.
پرده سوم، به زنی ساده و زحمتکش میپردازد که در شرایط دشوار اقتصادی زندگی میکند. او در مواجهه با خطر تجاوز، از خود دفاع میکند و مرتکب قتل میشود؛ اما قانون او را مجرم میبیند. سالها در زندان میماند تا با رضایت اولیای دم آزاد شود. او میگوید: «اگر مقاومت نمیکردم، سنگسار میشدم».
نمایش، این واقعیت را به تصویر میکشد که زن در مواجهه با خشونت جنسی، در هر دو حالت قربانی است؛ چه بمیرد، چه زنده بماند. جامعه نهتنها در پیشگیری از خشونت ناکام بوده، بلکه زن را بابت دفاع از خود نیز مورد پرسش قرار میدهد. چرا در خانهای که خطر تجاوز بود، ماندهای؟ چرا حمام رفتهای؟ اما کسی نمیپرسد: در چنین وضعیتی به کجا باید برود؟
اینجا، نمایش به مساله بار اثبات در پروندههای خشونت جنسی میپردازد: چرا همچنان زن باید بار اثبات را به دوش بکشد؟ چرا ساختارهای قضایی ما در فهم این خشونتها ناتواناند؟
پرده پایانی به زندگی خبرنگاری اختصاص دارد که سالها روایتگر چنین قتلهایی بوده، اما سرانجام خود قربانی خشونت خانگی میشود. همسر معتادش او را به قتل میرساند. این صحنه حادثهای جدا نیست، بلکه حلقه نهایی زنجیرهای از خشونتهایی است که حتی راویان را در خود میبلعد.
در اینجا مساله تنها اعتیاد نیست، بلکه ساختاری است که نتوانسته از فاجعه جلوگیری کند. نظام قضایی، رسانه، نهاد خانواده، آموزش و درمان پیش از وقوع جنایت خاموش بودهاند.
در نهایت، «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» روایتی از قتل نیست؛ آینهای است رو به ساختارهای اجتماعیای که خشونت را بازتولید میکنند و در مواجهه با آن، ناتوان، جانبدار یا بیتفاوتاند. این نمایش نشان میدهد جنایت، محصول تصمیم فردی در خلاء نیست، بلکه پیامد گرههای پیچیدهای در نظامهای جنسیتی، روانی، طبقاتی، حقوقی و اقتصادی است.
تحلیل جامعهشناختی اثر بر این تاکید دارد که خشونت، پدیدهای غیرعادی نیست، بلکه جزئی نهادینهشده از روابط قدرت است؛ خشونتی که در خانواده، دادگاه، رسانه و حتی روابط عاشقانه بازتولید میشود و اغلب بار آن بر دوش زنان و بیپناهان است. زنانی که در این نمایش میبینیم، پیش از آنکه قاتل باشند، قربانیاند؛ قربانی ساختارهایی که آنها را نادیده گرفته و امکان انتخابی عادلانه برایشان فراهم نکردهاند.
«عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» در نهایت، فراخوانی است برای دیدن واقعیت از زوایای مختلف، شنیدن صدای درماندگان و بازاندیشی در شیوههایی که جامعه برای مواجهه با خشونت، گناه، مجازات و عدالت برمیگزیند.
آخرین اخبار فرهنگ و هنر را از طریق این لینک پیگیری کنید.