احیای یک خاطره جمعی
گاهی یک سریال که خود خلق یک خاطره در حافظه جمعی است، خاطرهای را از حافظه جمعی مخاطب احضار کرده و به تصویر میکشد تا به بازتولید نمایشی و دراماتیک آن دست بزند. کاراکتر «یاقوت» یا همان زن سرخپوش میدان فردوسی، مصداقی از همین معناست. زنی مجهولالهویه از اهالی تهران که حدودا ۳۰ سال هر روز، ساکت و آرام، با لباس، کفش، کیف و جوراب قرمزرنگ در میدان فردوسی و اغلب ضلع شمال شرقی آن ایستاده و انتظار میکشید.
رضا صائمی
گاهی یک سریال که خود خلق یک خاطره در حافظه جمعی است، خاطرهای را از حافظه جمعی مخاطب احضار کرده و به تصویر میکشد تا به بازتولید نمایشی و دراماتیک آن دست بزند. کاراکتر «یاقوت» یا همان زن سرخپوش میدان فردوسی، مصداقی از همین معناست. زنی مجهولالهویه از اهالی تهران که حدودا ۳۰ سال هر روز، ساکت و آرام، با لباس، کفش، کیف و جوراب قرمزرنگ در میدان فردوسی و اغلب ضلع شمال شرقی آن ایستاده و انتظار میکشید. او تا حدود سالهای 61، 62 هر روز به این کار ادامه میداد و به گفته مردم، یکباره از صحنه محو شد. گفتهاند که او در عشق شکست خورده بود و در انتظار معشوق گمگشته در آن مکان به انتظار میایستاد. شاید اگر حالا بود، به میانجی شبکههای اجتماعی، به دیدار یار میرسید. گرچه همین نرسیدن از او عاشقی اسطورهای ساخت که اسطورههای عاشقانه اغلب محصول فراق بودند تا وصال. انگار یک نوع پختگی و رسیدهشدنی در نرسیدن وجود دارد. گنجی که در رنج نداشتنها نهفته، گاهی نهال روییدنها میشود. زن سرخپوش میدان فردوسی خود یک شعر است، راز است، مکاشفه است. دیگر عاشقی اینگونه در هیچ میدانی پیدا نمیشود که حالا دلها همدیگر را دور میزنند، نه میدانها را پی هم. او اما 30 سال به انتظار یار نشست و بار ملالش را بر دوش کشید. این چه صبر و امیدی بود که در او بود!
مصداقی بود از این شعر حافظ: «منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن/ منم که دیده نیالودهام به بد دیدن/ وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن». حالا تصویر او در سریال تاسیان با زیرمتن عاشقانه سریال به لحاظ مفهومی و نمادین هم گره خورده و بهجز اینکه به وجوه رئالیستی قصه کمک میکند، بخشی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی را هم به تاریخ سیاسی داستان گره میزند؛ به نوعی داستانی عاشقانه را به رخدادی تراژیک وصل میکند. این یک امتیاز مهم برای سریال تاسیان است و بخشی از فضای شهری و تهران اواخر دهه 50 را با ارجاع به این قصه بازنمایی میکند. امروزه در پارادایمهای پژوهشی و مطالعاتی جامعهشناسی، تاریخ فرهنگی از اهمیت ویژهای برخوردار شده و چگونگی زیست جمعی راهی به فهم عمیقتر یک برهه تاریخی است. جالب اینکه از زن سرخپوش میدان فردوسی نهفقط یک خاطره یا حرف و حدیثها و افسانهسراییها، تصویری واقعی هم بهجا مانده است. البته تنها مستند و تصویری که از آن زن وجود دارد، صحنههایی از زن سرخپوش در فیلم مستند تهران امروز ساخته خسرو سینایی (محصول ۱۳۵۶) است، اما همین برای ثبت واقعی او در تاریخ کافی است. در بخشی از این مستند، بانوی سرخپوش را میبینیم که با شتاب از عرض خیابان فردوسی عبور میکند. صدایی بر روی این بخش از فیلم وجود دارد که میگوید: «یه روز اومد، یه روز هم رفت. دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش، ولی افسوس که تکرار نمیشه... راستی، چی شد؟ کجا رفت؟». شایعه بود که نامش «یاقوت» است و در سال 1305 به دنیا آمده. او لاغر و با چهرهای استخوانی بود و بهطور ملایم آرایش میکرد. تمامی پوشش او قرمزرنگ بود؛ لباس، کیف، کفش، حتی بند ساعت و جورابش. پس از وقایع سال 1357، روسری قرمزی هم بر روی موهایش میانداخت. او یک بقچه سرخرنگ با خود داشت که در کنار خود میگذاشت و ساعتها در همان نقطه مینشست و به مردم خیره میشد. انتظارش گویی به پایان نمیرسید. گاهی هم مردم برایش چای یا خوراکی میآوردند. کاسبهای میدان نسبت به او مهربان بودند. میدانستند او اهل گپ و گفتوگو نیست و به همین دلیل، بیسروصدا به حال او میگذشتند و نمیخواستند در خیالهایش اختلالی ایجاد کنند. اما برخی رهگذران به او طعنه میزدند و صحبتهای آزاردهندهای میکردند. بااینحال، زن سرخپوش به این بیاحترامیها توجهی نداشت و جواب نمیداد. تنها در مواقعی که آزارها بیش از حد میشد، از جای خود برمیخاست و به نقطهای دیگر از میدان میرفت.
یک روز، غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف، متوجه شد حال زن سرخپوش خوب نیست. او که پزشک بود، دست او را گرفت و متوجه تبش شد. با هزار خواهش، او را سوار تاکسی کرد و به درمانگاهی نزدیک برد. ساعدی در آنجا ماند تا به زن سرم بزنند و دارو تجویز کنند. این کار آسان نبود؛ زیرا زن در حالتی از ناراحتی و فریاد به سر میبرد و از اینکه به آنجا آورده شده بود، ناراضی بود. چند سال بعد، ساعدی ایران را ترک کرد و در نامهای به یکی از دوستانش پرسید: «آیا یاقوت هنوز هم در کنار خیابان میخوابد؟». او به خاطرش نگران بود. در روز پنجشنبه 21 مهرماه سال 90 تعدادی از بانوان تهرانی با پوشش تماما قرمز به یاد زن سرخپوش میدان فردوسی گرد هم آمدند و یاد آن بانو را زنده کردند. آنها ساعتی در کنار میدان، در همان جایی که بانوی سرخپوش میایستاد، ایستادند و خاطرات گذشته را در ذهن خود زنده کردند. این تجمع برای رهگذران بسیار جالب و هیجانانگیز بود. حالا این خاطره از خیابان به متن سریال تاسیان آمده تا خاطرهای از حافظه شهر در خیال مخاطب ثبت شود.