|

سلامت اجتماعی قدرت و سیاست‌گذاری (2)

گفتیم که سلامت اجتماعی یعنی سلامت ارتباطات اجتماعی و اینکه هر چه بیشتر روابط ما اسیر محدودیت‌های رفتاری، ریاکاری، نفاق، تحمیل رسانه‌ای، محدودسازی عرف و... شود، بیشتر دچار ناسلامتی اجتماعی شده‌ایم.

چکیده: «سلامت اجتماعی متضمن شکوفایی عرفی جامعه است. اگر یک نیروی سیاسی خود عامل اختلال روابط اجتماعی باشد ناسلامتی اجتماعی را دامن می‌‌زند. سیاست‌گذار باید خود را درمان کند تا جامعه درمان شود».

گفتیم که سلامت اجتماعی یعنی سلامت ارتباطات اجتماعی و اینکه هر چه بیشتر روابط ما اسیر محدودیت‌های رفتاری، ریاکاری، نفاق، تحمیل رسانه‌ای، محدودسازی عرف و... شود، بیشتر دچار ناسلامتی اجتماعی شده‌ایم.

افراطی‌گری، انحصارطلبی، قشری‌گری و عوام‌زدگی اصلی‌ترین ابزارها یا عواملی هستند که سلامت اجتماعی را تهدید و نوع ارتباطات خاصی را بر جوامع تحمیل می‌‌کنند. ناسلامتی اجتماعی از جنس بی‌شعوری اجتماعی و تحمیل عرف یک اقلیت بر زندگی اکثریت است. این عرف می‌‌تواند سیاسی، فرهنگی یا اخلاقی باشد. گمان مبرید که تنها در جوامع مثل ما چنین گرایش‌هایی وجود دارد. در برخی جوامع لیبرال نیز تحمیل گرایش‌های جنسی شاذ و انحرافی در قالب طبیعی جلوه‌دادن آنها و ترویج آن در اجتماع وجود دارد و به شکل روزمره‌ای در رسانه‌های جریان غالب (که عملا کارکردی همچون رسانه‌های رسمی دارند) چنین گرایش‌هایی به اصطلاح به چشم همگان فرومی‌رود و در زندگی جوانان و نوجوانان ترویج می‌‌شود. الغرض، در همه جوامع چنین گرایش‌های افراطی وجود دارد اما نکته اساسی تسخیر دولت (state capture) توسط این گروه‌هاست. آن‌گاه که تسخیر دولت توسط گروه‌های افراطی اعم از افراطیون فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی پدید آید، سلامت اجتماعی به‌صورت «سیستماتیک» تهدید می‌شود و این نکته‌ای است که دقیقا مربوط به مسئولیت معماران نظام‌های سیاسی است. چنین دیدگاهی متضمن یک معنای اساسی در «سیاست نیروی انسانی» حکومت است. تصویری که یک حکومت از نیروی انسانی اداره امور عمومی از خود به جای می‌‌گذارد اساسا تصویری از روابط اجتماعی است و اینکه ارتباطات انسانی چگونه باید باشد و چگونه و چه کسانی می‌‌توانند مهار حکومت را در امور روزمره و در امور حیاتی به دست بگیرند. آیا سرنوشت مردم و حکومت به دست قشری‌ترین لایه‌های اجتماعی‌ است؟ یا اینکه رویکردی نخبه‌گرایانه دارد؟ آیا روابط حکومتی حاصل تعامل نیروهای حرفه‌ای است یا اینکه اسیر عوام‌زدگی‌ است؟ آیا تحول و تعامل سیاسی ناشی از نوآوری اجتماعی‌ است یا اینکه مبتنی بر وفاداری سیاسی و فرقه‌ای است؟ آیا جریانی زنده و پویا در نیروی انسانیِ نظام سیاسی سیلان دارد یا اینکه نیروی انسانی در حلقه‌های تودرتو و بسته گرفتار است؟ سلامت اجتماعی با چنین معیارهایی قابل ارزیابی‌ است.

زبان از عوامل اصلی سلامت اجتماعی‌ است چون اصلی‌ترین ابزار ارتباط شما با دیگری است. به همین‌ سان عرف یک زبان گفت‌وگوی اجتماعی‌ است. عرف زبان اجتماع است. آن‌گاه که زبان عرف الکن شود، جامعه به بیماری گنگی و اختلال هویتی گرفتار می‌‌شود. زبان عامل خودشکوفایی‌ است 

(épanouissement de soi). انسان با سخن و با گفتن و با نوشتن و حتی با راه‌رفتن تفکر می‌‌کند. زبان، سازوکاری برای اندیشیدن است. سخن‌گفتن و نوشتن، همان لحظه اندیشیدن است. جامعه نیز چنین است. اگر جامعه‌ای بتواند با عرف پویای خود به سخن‌گفتن، به نوشتن و به راه پیمودن بپردازد، چنین جامعه‌ای از سلامت بهره بیشتری می‌‌برد. عرف، خود یک عامل پویایی است که همه اینها را تضمین می‌‌کند. این سخن متضمن معنایی مهم در سیاست فرهنگی‌ است. به هر میزان که سیاست فرهنگی عرف را به کناره زندگی اجتماعی بِرانَد و آن را از خاصیت بیندازد، به همان میزان جامعه را دچار ناسلامتی اجتماعی کرده است. نتیجه آنکه برخی از اقدامات افراد، گروه‌ها و دولت‌ها می‌‌تواند به سلامت اجتماعی آسیب برساند و نوعی بیماری اجتماعی را پدید آورد. گرفتاری آن‌گاه متناقض و پیچیده می‌‌شود که همان که عامل بیماری‌ است (بیمار دست اول) در مقام سیاست‌گذار و درمانگر وارد می‌‌شود تا قربانیان (بیماران دست دوم) را درمان کند؛ و البته درمان او از جنس جراحی‌ است. فرضیه این است که هر چه بیماری اجتماعی افزون شود، گرایش به تجهیز نیروی قهریه بیشتر می‌‌شود. همان که سبب بیماری شده است، خود در مقام درمانگر وارد می‌‌شود و این همان تناقض‌نمایی است که جوامع گرفتار آن هستند. امر متناقض‌نمای دیگر آنکه ناسلامتی اجتماعی در بطن خود ممکن است وجه توهین‌آمیزی برای قربانیان داشته باشد و باعث می‌‌شود که در گفتار دچار محذوریت و خودسانسوری شوند. چون به هر حال آنان را «بیمار اجتماعی» تلقی می‌کند و در نتیجه اقدام قهرآمیز را موجه می‌‌کند. بنا به همین ملاحظات بایستی از بیمار تلقی‌کردن قربانیان احتراز کرد و پیکان بیماری را به سوی سیاست‌گذار نشانه رفت. حل این معضل با مداخله برای درمان بیماران دست دوم (قربانیان) امکان‌پذیر نیست. بلکه به درمان بیماران دست نخست، یعنی سیاست‌ها و سیاست‌گذاران موجد ناسلامتی اجتماعی بستگی دارد. به بیان ساده «خود را درمان کنیم تا جامعه درمان شود»؛ همین. این سیاست‌های بیمارگونه است که می‌‌تواند افراد را بیمار کند. چشم بیمار سیاست است که جان جامعه را بیمار می‌‌کند. چشم را باید درمان کرد که گرفتار «آب مروارید!» است؛ و تنگ‌چشمی به بار آورده است. 

‌این چشم تنگ است که نظر به میوه قدرت دارد و بس؛ و تماشای بوستان عرف را امکان‌ناپذیر می‌کند. «تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند/ما تماشاگران بستانیم». تاب و تب و غلغله‌ای در کاروان زندگی اجتماعی مردمان در جریان است و جان و جهان را در سفری بی‌قرار به گردش درمی‌آورد. بوستان زندگی همین است و نمی‌توان آن را به بن‌بست کشاند. به جنگ عرف نروید والا کارتان ساخته است.

در پایان توجه به یک نکته برای اهل فن ضروری‌ است که البته جای آن در نوشتارهای «ژورنالیستی» نیست. در دو سطح گوناگون می‌‌توان سلامت اجتماعی را تحلیل کرد: یکی با استفاده از فردگرایی روش‌شناختی (Methodological Individualism) و دیگری کل‌گرایی روش‌شناختی (Methodological Holism). در سطح نخست ما با افراد سروکار داریم و تحلیل رفتارها را با افراد پی می‌‌گیریم و سلامت روابط اجتماعی یک فرد را با جامعه خویش در نظر می‌‌گیریم: اینکه او جامعه‌پذیر یا جامعه‌ستیز است؟ و چرا؟ و چگونه؟ در سطح کل‌گرایی، اما افراد و بخش‌ها را وابسته به کل می‌‌دانیم و نمی‌‌توانیم بدون آن «کل» بخش‌های تشکیل‌دهنده را بفهمیم. البته کل می‌‌تواند و بلکه باید به عنوان شخصیت مجزایی تلقی شود که جدای از بخش‌های خود است. نگاه ما در نوشتارهای سلامت اجتماعی از منظر علوم سیاسی و سیاست‌گذاری عمومی بود. لذا از منظر قدرت و تصمیم سیاسی و سیاستی به این موضوع نگریستیم و نه از منظر روان‌شناسی فردی. پرسش اساسی ما معطوف به سیاست‌های فرهنگی معطوف به سلامت اجتماعی بود.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها