|

یادداشت عکاس

زندگی؟ هرچه هست لااقل زندگی نیست... آنهایی که رفته‌اند، حداقل سنگ مزاری به اسمشان هست که هراز‌گاهی مردم یادشان کنند. جوانان امروزی شهر هم عموما‌ چندان در جریان بمباران و رنجی که روزگاری بر مردمان گذشته‌شان رفته، نیستند.

یادداشت عکاس

سهند تاکی: زندگی؟ هرچه هست لااقل زندگی نیست... آنهایی که رفته‌اند، حداقل سنگ مزاری به اسمشان هست که هراز‌گاهی مردم یادشان کنند. جوانان امروزی شهر هم عموما‌ چندان در جریان بمباران و رنجی که روزگاری بر مردمان گذشته‌شان رفته، نیستند. کلینیک مخصوصی هم برای قربانیان بود که رأس ساعت اداری تعطیل و مسئولان، ادامه راه خدمت را در منزلشان دنبال می‌کردند. راستش، بود و نبود ما آنجا در چشم قربانیان آن‌قدر مهم نبود؛ ما مشتریانی فصلی بودیم که هرازگاهی از ویترین پرزرق‌و‌برق دردشان گوشه‌ای را می‌دیدیم و سرآخر هم بدون درک جان‌ کلام آنها، آنجا را ترک می‌کردیم. به هر حال، ۳۶ سال از آخرین باری که یک نفس راحت کشیده‌اند، گذشته و خبرنگاران زیادی به دیدنشان رفته‌اند و این دید و بازدید برایشان عادی بود. با‌این‌حال، اوضاع عجیب و دردناکی بود. نمی‌دانستند از دردشان بگویند یا از سختی تهیه داروهایشان. وقتی از مادری خواستم برای توصیف حجم داروهایی که‌ استفاده می‌کند، چند دارو روی میز بگذارد، آن‌قدر داروهایش متعدد بود که ناگهان میز غیب شد. حس غریبی بود؛ آنها پس از تعریف وقایع، از شدت سرفه، خلط، گلویشان را می‌گرفت و اجازه صحبت‌کردن نمی‌داد و من از شنیدن این حجم از درد، بغض گلویم را می‌گرفت و دستم به عکاسی نمی‌رفت. ما که در آخر برگشتیم، ولی این جمله مادری شیمیایی را هیچ‌گاه از یاد نخواهم برد: مادر جان، این‌ کاری که ما می‌کنیم هرچه هست لااقل زندگی نیست...

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها