تجدیدچاپ شاهکارهایی از ادبیات جهان
آزادی جاویدان
کارلوس فوئنتس از مهمترین نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین است که آثار مهمی از او در طول سالهای مختلف به فارسی ترجمه شده که یکی از آنها «سر هیدرا» است که با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر ماهی به چاپ رسیده است. میرعباسی این اثر فوئنتس را از زبان اصلی یعنی اسپانیایی به فارسی برگردانده و البته از ترجمه انگلیسی آن که توسط مارگرت سایرس پیدن انجام شده نیز کمک گرفته است.


شرق: کارلوس فوئنتس از مهمترین نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین است که آثار مهمی از او در طول سالهای مختلف به فارسی ترجمه شده که یکی از آنها «سر هیدرا» است که با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر ماهی به چاپ رسیده است. میرعباسی این اثر فوئنتس را از زبان اصلی یعنی اسپانیایی به فارسی برگردانده و البته از ترجمه انگلیسی آن که توسط مارگرت سایرس پیدن انجام شده نیز کمک گرفته است. به گفته مترجم فارسی اثر، ترجمه انگلیسی رمان اگرچه چندان امین و دقیق نیست، اما در رفع پارهای از ابهامها مفید بوده و از اینرو او به این ترجمه هم رجوع کرده است. «سر هیدرا» اولین و احتمالا تنها رمان جاسوسی در ادبیات مکزیک است. فوئنتس در جایی میگوید با نوشتن این رمان قصد داشته «از سر تفنن یک پارودی جاسوسی بنویسد، روایت یک جیمز باند جهانسومی را. اما بهرغم نیت اولیه، این اثر به تلخاندیشی در باب بیاخلاقی، منفیبافی و پلیدی در عرصه سیاست بدل شده است». قهرمان «سر هیدرا»، فلیکس مالدونادو نام دارد و شخصیتی شبیه به «یوزف کا»ی کافکاست؛ البته با این تفاوت که او نه درگیر محاکمه است و نه میکوشد بیگناهیاش را ثابت کند، چراکه محاکمه او به پایان رسیده و جرمش اثبات شده است. «سر هیدرا» رمانی است در چهار بخش و در ترجمه فارسیاش تفسیری کوتاه درباره این اثر نیز ضمیمه داستان شده است. مترجم این تفسیر کوتاه را از کتاب «کارلوس فوئنتس» نوشته لانین آگیورکو که پیشتر در مجموعه نسل قلم با ترجمه عبدالله کوثری منتشر شده بود، انتخاب کرده است. در بخشی از این تفسیر درباره ویژگیهای این اثر فوئنتس آمده: «هرچند مضمون دوچهرگی در بسیاری از رمانها و نمایشنامههای فوئنتس جایی نمایان دارد، در سر هیدرا شکلی وسواسگونه میگیرد. هیدرا –هیولایی با چندین سر که به جای هر سری که هرکول از او میبرید، دو سر بر گردنش میرویید- نماد تکثیر بیپایان است؛ جریان پیوسته دوتاشدن است که در سراسر داستانی پر از جاسوسی و خرابکاری روی میدهد. کموبیش همه شخصیتهای اصلی هویتهای دوگانه و حتی سهگانه دارند. علاوه بر دوگانهشدن شخصیتها، تکرار دقیق صحنهها و گفتوگوها و حتی تکرار ساختار نیز در میان است، بهگونهای که خواننده با دو برآمد محتمل روبهرو میشود؛ یکی در تخیل راوی که چون نتوانسته است عطوفت فلیکس مالدونادو را به سوی خود جلب کند، او را برای خود بازآفریده و دیگری آنچه به راستی بر قهرمان اصلی میگذرد. در زندگی شخصیت اصلی که آدمی پریشان و خیالپرور است، اشتیاق به دیگربودن -اشتیاق به هویتی خلاق و خارقالعاده برای جبران هستی فرساینده و بیرنگ و بویش در مقام کارمند دیوانی- به صورتی بسیارغریب برآورده میشود، یعنی اسیرکنندگانش او را وامیدارند که هویت خود را عوض کند و حتی تن به جراحی صورت بدهد. در سرتاسر رمان سر هیدرا، آن جفتهای مثبت و متعالی شخصیت اصلی -افرادی همچون سارا کلاین، معشوق او، و شخصیت پدر- ناخدا هردینگ که تجسم آرمانهای سیاسی و اجتماعیای هستند که فلیکس در پی تحقق آنهاست، نابود میشوند و بدینسان خبر از تقدیر فلیکس میدهند که سرانجام تن به خواست اسیرکنندگانش میدهد و دیوانه میشود». در آغاز رمان «سر هیدرا» میخوانیم: «سر ساعت هشت صبح، فلیکس مالدونادو به سنبورنس خیابان مادرو رسید. سالها میشد که به کاشیسرای معروف پا نگذاشته بود. آنجا هم مثل سایر قسمتهای مرکز قدیمی شهر مکزیکو، که نقشهاش را ارنانکورتس با دست خود کشیده و دستور داده بود آن را بر ویرانههای پایتخت آزتکها برپا دارند، از مد افتاده بود. این فکر موقعی که فلیکس درهای گردان چوبی و شیشهای ورودی را هل داد از ذهنش گذشت. یک چرخ کامل زد و باز سر از خیابان درآورد. احساس گناه میکرد. میترسید مبادا دیر سر قرارش برسد...».
یوهان ولفگانگ فون گوته یکی از مهمترین چهرههای جهانی ادبیات آلمانیزبان است که در ایران نیز از دههها پیش شناخته میشد. توجه گوته به حافظ در اثر مشهور «دیوان غربی-شرقی» بخشی از دلیل توجه به او در ایران بوده است اما از گوته آثار دیگری هم به فارسی ترجمه شده که برخی با اقبال زیادی هم روبهرو شدهاند. بهجز «فاوست» که شاهکار گوته به شمار میرود، یک رمان کوتاه بزرگترین موفقیت ادبی گوته محسوب میشود و در بین آثار این چهره کلاسیک ادبیات جهانی، بیشترین ترجمه را به خود دیده است. «رنجهای ورتر جوان» عنوان این رمان است که در ایران نیز با اقبال قابل توجهی روبهرو بوده است. این رمان از سال 1303 به این سو چندین بار توسط مترجمان مختلف ترجمه شده و تازهترینشان ترجمهای است که محمود حدادی از زبان آلمانی انجام داده و این ترجمه تاکنون بارها در نشر ماهی تجدیدچاپ شده است. «رنجهای ورتر جوان» در تاریخ ادبیات آلمانی اولین داستان تراژیک از نوع مدرن به شمار میرود. این رمان، داستانی عاشقانه است که در آن مواجهه خیر و شر روایت شده است و «نگاه وحدت وجودی در این اثر نیک و بد را به جای رودررویی با هم، به درون روابط پیچیده ذهن فرد و اجتماع میبرد. این تراژدی، که از عملکرد گناه و عامل شر خالی است، اثری پیشگام در مبارزه با کهنهاندیشی قرون وسطایی و به سهم خود راهگشای فکری انقلاب بزرگ فرانسه شمرده میشود». «رنجهای ورتر جوان» نخستین بار در سال 1774 منتشر شد و در اندک زمانی با اقبالی کمسابقه روبهرو شد و ترجمههایی پیدرپی از آن حتی به زبان چینی منتشر شد. حدادی در بخشی از یادداشت ابتدایی کتاب، نوشته که این رمان گوته زمینه را برای پیدایش مقوله تازهای از داستاننویسی فراهم کرد که از اهداف عمدهاش یکی هم «آسیبنگاری در روانهای رنجور» است. فرم این رمان، فرمی نامهنگارانه است و با این سطور که مربوط به نامهای به تاریخ چهارم مه 1771 است آغاز میشود: «چقدر خوشحالم که گذاشتهام و رفتهام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبستهاش هستم میگذارم و میروم و خوشحالم! میدانم که تو میبخشیام. آخر مگر آشناییهای دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ طفلک لئونوره! با این حال من گناهی نداشتم. آن ناز و اداهای خواهر او دستمایه بازی من بود، و تقصیر من چیست اگر بازیها در آن قلب بینوا شوقی بیدار میکرد؟ با وجود این... آیا به راستی هیچ تقصیری نکردهام؟ آیا به شوق دل او دامن نزدهام؟». «رنجهای ورتر جوان» پس از انتشارش واکنشهایی منفی هم در پی داشت. حدادی درباره این موضوع نوشته: «فضای احساساتی آن، بهویژه با تأثیر شگرفی که بر روحیه جوانان میگذاشت، در همان آغاز، مخالفانی خونسردتر و منطقگراتر را به نوشتن نقیضههایی در رد این اثر برانگیخت. نیز بیآلایشی شخصیتمحوری آن امروزه بسا به سبب گسترش بیش از پیش یک عقلگرایی حسابگر و تجربهجو، زمینه عینی خود را از دست داده باشد. با این حال ترجمه این اثر به زحمتش میارزید، آن هم نهتنها به عنوان یک سند ادبی-تاریخی، بل از آن رو که نقد اجتماعی آن و ظرافت روانکاوانهاش هنوز هم طراوت دارد». حدادی در ترجمهاش برای درک بهتر داستان پینوشتهایی آورده است و از آن مهمتر، پیوستی هم ضمیمه کتاب ترجمه کرده که اهمیت این اثر را روشنتر نشان میدهد. در پایان کتاب، تفسیری از توماس مان درباره این رمان گوته منتشر شده که شرحی است روشنگر. در بخشی از تفسیر توماس مان میخوانیم: «این رمان کوچک به راستی اثری استادانه در بازپرداخت ضرورت است، صورتگریای بینقص از حال و قال آدمی که در مجموع با تاروپودی از هوشمندی و ظرافت آگاه، سیمای عشق و مرگ را ترسیم میکند. نویسنده در عین حال توانسته است آن ضعف مرگبار قهرمان خود را در نیرومندی سرشار و گزاف کار آن ملموس کند. به راستی که ورتر ما را به یاد آن اسبان نجیبی میاندازد که در خود کتاب از آنها یاد کرده است، نژادی که چون وحشتناک تازاندی و به ستوهش آوردی، از سر غریزه یک رگ خود را به دندان پاره میکند، تا تنفس را بر خود آسانتر کرده باشد. میگوید: من هم اغلب چنین حالی دارم. دلم میخواهد یک رگ خود را باز کنم و به این ترتیب به آزادی جاویدان برسم. آزادی جاویدان. میل گریز از هرآنچه دست وپاگیر است، درآمدن به پهنه بیکرانگی و بیپایانی! این آن همسانی اصلی و عمدهای است که ورتر با فاوست دارد. در این کتاب آن توصیفی را بخوانید که ورتر درباره دوردستها و آینده مینویسد، درباره شوق سیری ناپذیرش به رفتن و دست یافتن به فراسوترین مکان و زمان. آنگاه از او شناختی کامل خواهید یافت».
یکی دیگر از رمانهای مهم ادبیات جهانی که به تازگی در نشر ماهی تجدیدچاپ شده، «گتسبی بزرگ» است که چند سال توسط رضا رضایی به فارسی برگردانده شد. «گتسبی بزرگ» از مشهورترین رمانهای قرن بیستم ادبیات آمریکاست که تا امروز نسخههای بسیاری از آن فروش رفته و بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده است. در ایران هم کریم امامی چند دهه پیش این رمان را به فارسی برگرداند و پس از آن چندین ترجمه دیگر از این رمان منتشر شد. رضا رضایی نیز چند سال پیش ترجمه مجددی از این رمان در نشر ماهی منتشر کرد. «گتسبی بزرگ» روایتی است از دهه بیست آمریکا و در ماجرای رمان با مرد ثروتمندی روبهروییم که درآمد روزانه خود را از راه تولید و فروش مشروبات الکلی به دست میآورد، آنهم در دورهای که فروش این محصولات در آمریکا منع شده است. «گتسبی بزرگ» داستان عشقی بیثمر است و آمریکای ثروتمند پس از جنگ جهانی اول را به تصویر میکشد. گتسبی مردی خودساخته است که مهمترین اشتباهش اصرار بر آرزویی محال است. رمان اینطور آغاز میشود: «در سالهایی که جوانتر و زودرنجتر بودم، پدرم نصیحتی به من کرد که هنوز آن را در ذهنم مرور میکنم. پدرم گفته بود: هروقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری. چیزی بیشتر از این نگفته بود ولی ما همیشه با کمترین کلمات منظورمان را خوب میرساندیم و من میفهمیدم که پدرم منظورش خیلی بیشتر از همین یک جمله بوده. در نتیجه، من عادت کردهام که قضاوتهایم را توی دلم نگه دارم و همین خصوصیت باعث شده که باطن عجیب و غریب خیلی از آدمها برایم رو بشود و درعینحال گرفتار آدمهای پرچانه کارکشتهای هم بشوم». بسیاری از نویسندگان و منتقدان به ستایش از این رمان فیتز جرالد پرداختهاند اگرچه ارزش و جایگاه اصلی رمان سالها پس از انتشارش مشخص شد. رضایی به ضمیمه رمان، جستاری از اسکات دانلدسن درباره «گتسبی بزرگ» ترجمه کرده که در بخشی از آن میخوانیم: «تی. اس. الیوت هنگامی که مینوشت گتسبی بزرگ نخستین گامی است که داستان آمریکایی بعد از هنری جیمز برداشته است، درواقع اسکات فیتز جرالد و هنری جیمز را دو رماننویس اجتماعی میدانست که در آثار آنها صحبت بر سر تقابل بیتجربگی و تجربه است، یعنی تقابل کسانی که محدودیتهای ساختگی را نقض میکنند و کسانی که لفاف اوضاعواحوال را به رسمیت میشناسند و برای آن حرمت قائلاند، تقابل فرد استقلالطلب و جامعه مهارکننده فرد. اسکات فیتز جرالد نیز مانند هنری جیمز میفهمید که استقلالطلبی از ابتدا محکوم به شکست است. شخصیتهای فیتز جرالد البته برای استقلال خود شاید تلاش کنند اما نمیتوانند قیدوبندها را دور بریزند و همهچیز را از نو شروع کنند. این درسی است (یا یکی از درسهایی) که رمان گتسبی بزرگ به ما میدهد».
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.