معرفی کتاب «چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران»
ایرانیان امروز التهاب جامعه خود را در اکثر ابعاد زندگی درک کرده و بسیاری از خود میپرسند «چه شد؟»، راستی چه شد که جامعه ایران به وضع فعلی رسید؟ شماری از اهل علوم انسانی کوشیدهاند تا به این سؤال پاسخ دهند و برخی جوابهایشان توأم با پیچیدگیهای مفهومی است و بعضی توأم با مغلقنویسیهایی است که خواننده غیرمتخصص را اگر به ستوه نیاورد، درک دندانگیری هم به خواننده نمیدهند.
محمد فاضلی: ایرانیان امروز التهاب جامعه خود را در اکثر ابعاد زندگی درک کرده و بسیاری از خود میپرسند «چه شد؟»، راستی چه شد که جامعه ایران به وضع فعلی رسید؟ شماری از اهل علوم انسانی کوشیدهاند تا به این سؤال پاسخ دهند و برخی جوابهایشان توأم با پیچیدگیهای مفهومی است و بعضی توأم با مغلقنویسیهایی است که خواننده غیرمتخصص را اگر به ستوه نیاورد، درک دندانگیری هم به خواننده نمیدهند. کتاب «چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران» (1401) اما هم پاسخی به این پرسش میدهد که در ایران چند دهه گذشته چه اتفاقی افتاده است و هم این پاسخ را با نثری ساده، حداقل مفهومپردازی تخصصی و با نوشتاری روان و قابل فهم و تحمل برای خواننده غیرمتخصص در علوم انسانی و بهویژه جامعهشناسی ارائه میدهد؛ خصیصهای که میتواند بر شمار خوانندگان این کتاب بسیار بیفزاید. عبدالمحمد کاظمیپور، استاد جامعهشناسی در کانادا و محسن گودرزی، جامعهشناسی که سالها جامعه ایرانی را در تحقیقات اجتماعی متعدد رصد کرده است، از زاویه تغییرات در میزان سرمایه اجتماعی در ایران به سؤال «چه شد؟» مینگرند و پاسخ میدهند: «در ایران نیز در دهههای اخیر انقلابی خاموش در جریان بوده است» (ص. 256). آنها سرمایه اجتماعی را در مختصرترین شکل بهعنوان «منافع و امکانهایی که در بطن شبکه روابط جمعی یا اجتماعی نهفتهاند»
(ص. 22) تعریف میکنند. دو رکن مهم سرمایه اجتماعی را نیز میزان اعتماد و میزان ارتباطهای اجتماعی میان شهروندان دانستهاند؛ اما این تعریف از سرمایه اجتماعی وقتی ظرفیتش برای فهم جامعه ایران افزایش مییابد که در دل نظریه بنیادین کتاب درک شود. کاظمیپور و گودرزی با ارجاع به کارل پولانی، جامعه را در یک فضای سهضلعی تصویر میکنند: دولت، بازار (یا اقتصاد) و اجتماع (ص. 27). همه اتفاقها و فرایندهایی که در جامعه رخ میدهند، در فضای بین این سه ضلع محصور هستند و از آنها تأثیر میپذیرند. نویسندگان تصریح میکنند که «کارکرد بسامان هر سیستم اجتماعی مستلزم وجود نوعی تعادل و توازن میان» سهوجهی اجتماع، دولت و بازار است (ص. 227) و معتقدند «وقتی اجتماع دچار افول شود، عملکرد اقتصاد و سیاست هم مختل خواهد شد؛ زیرا ناچار خواهند شد تا منابع بیشتری (زور و زر بیشتری) را صرف بهبود عملکرد خود کنند» (ص. 228). من هم معتقدم عقل، بهمثابه نیرویی که سبب بروز ظرفیتهای نیکوی انسان و جامعه میشود و از بروز خشونت، فقر و تبعیض جلوگیری میکند، در توازن بین نیروهای این سه عرصه بروز میکند. عقل در این معنا، شناخت یا سطحی از دانش انباشتهشده در کتابها یا مراکز دانش نیست؛ عقل بینش فردی یا دانش سازمانی نیست، بلکه توازنی است که به واسطه آن، هریک از اضلاع مثلث دولت، بازار و اجتماع قادرند نیروهای مخرب دو ضلع دیگر را به طور نسبی مهار کرده و مانع از سیطره مطلق معیارها و ارزشهای آن بر دو عرصه دیگر شوند. این معنا از عقل بر این دلالت دارد که برای مثال جامعه و بازار مانع از آن میشوند که فقط قدرت سیاسی تعیینکننده همه چیز باشد، یا جامعه و سیاست قادرند از سیطره تام ارزشهای صرفا اقتصادی، سودآوری یا پول بر کل زندگی جلوگیری کنند؛ و به همین نسبت سیاست و بازار میتوانند از تسلط تمامعیار عواطف، روابط خویشاوندی و تعلقات خانوادگی بر اقتصاد و سیاست جلوگیری کنند. عقل در این معنا، توازنی است که از وضعیت قدرت نسبی جامعه، بازار و حکومت نسبت به یکدیگر حاصل میشود. عقل یک وضعیت است و حتی جامعه میتواند ذخیره دانش و آگاهیاش افزایش یابد، ولی بیعقلی در آن بروز بیشتری داشته باشد. این بهویژه یک مسئله قرنبیستمی و امروزین هم هست. چگونه بزرگترین فجایع نظیر دو جنگ جهانی یا تخریب محیطزیستی گسترده در زمانهای بروز کردهاند که بیشترین سطح توسعه علمی و شناختی صورت گرفته است؟ پاسخ را باید در ناکامی جامعه برای مهار نیروهای مخرب سیاست و بازار یافت. در این معنا، زوال عقل را میتوان به معنای برهمخوردن توازن یا تضعیف میزان توازن نسبی موجود میان قدرت سه ضلع جامعه دانست. کاظمیپور و گودرزی اگرچه رویکرد پولانی به سه ضلع تشکیلدهنده جامعه را مبنا قرار میدهند، اما چنین روایتی از عقل بیان نمیکنند؛ بااینحال دست خواننده برای استنتاج چنین روایتی از کتاب بسته نیست. آنها پس از مختصری کنکاشهای مفهومی برای تعریف دقیق و بدون پیچیدگی سرمایه اجتماعی، تغییرات آن در جهان را بررسی میکنند. بررسی مختصر ولی معنادار تغییرات سرمایه اجتماعی در آمریکا، کانادا، فرانسه، ایتالیا، بریتانیا، آلمان، اسپانیا، استرالیا، سوئد و ژاپن آخرین فصل بخش اول کتاب را تشکیل میدهد. نویسندگان سپس وارد تحولات سرمایه اجتماعی در ایران میشوند. این بررسی را با تحلیل «بحران اعتماد» شروع کرده و بر اساس تحلیل آمارها در طول پنج دهه معتقدند جامعه ایران در شرایطی قرار گرفته که «نهفقط قادر به تولید اعتماد نیست، بلکه در سراشیب سقوط اعتماد قرار گرفته است» (ص. 101). آنها معتقدند در شرایط بروز فقدان اعتماد در ضلع جامعه، «زبان زور و پول، خشونت و تطمیع در مناسبات اجتماعی غلبه پیدا کرده است. ... در سطح فردی هم ترکیبی از بیپناهی، انزوا و جداافتادگی و تجربه اشکال مختلفی از تنشها در روابط بینفردی و نهادی روی داده است. نیروی پول و قدرت... مجال بیشتری برای رشد شخصیتهای مادیگرا و قدرتطلب فراهم کرده است» (همان). نویسندگان کتاب برای توضیحدادن علل کاهش سرمایه
اجتماعی -با دو رکن اعتماد و ارتباطات اجتماعی- بر شش دسته علت تأکید میکنند: یک. دگرگونیهای مربوط به اعتقادات و رفتارهای مذهبی؛ دو. تضعیف حیات اخلاقی جامعه بهعنوان زیرساختی بنیادین برای سرمایه اجتماعی؛ سه. نقش دولت و فساد اداری؛ چهار. تأثیر نابرابریها و اضطراب اقتصادی؛ و پنج. جابهجاییهای جمعیتی داخلی و خارجی (فصول 6 تا 12). کتاب اگرچه میخواهد نشان دهد که «ساختن و تخریب سرمایه اجتماعی حاصل تنها یک بخش از جامعه، یعنی صرفا حکومتها نیست و همه اجتماع در ساخت و تخریب آن نقش دارند» (ص. 10) و نمیخواهد همه فرایند افول سرمایه اجتماعی را به عوامل سیاسی منحصر کند؛ اما خواننده تیزبین از خود میپرسد: فراز و فرود کدامیک از پنج دسته عواملی که نویسندگان بر آنها تأکید میکنند، بیش از هر علتی، تحت تأثیر قدرت سیاسی، سیاستگذاری و نوع و کیفیت حکمرانی در ایران معاصر نبوده است؟ خواننده در شرح نویسندگان کتاب نیز میتواند ردپای روشن تأثیر قدرت سیاسی بر هر پنج دسته عامل را کموبیش مشاهده کند. کتاب وارد ارائه راهکارهای تقویت سرمایه اجتماعی نیز میشود و آنها را در سه دسته راههای عملی کلان، میانه و خُرد، صورتبندی و ارائه میدهد. نویسندگان به مجموعهای از راهکارهای سطح کلان اقتصادی (مرتبط با کاهش نابرابری، افزایش رشد اقتصادی، اشتغال زنان)، فرهنگی و سبک زندگی (مرتبط با حاشیهنشینی، ارتباطات جمعی)، سیاسی و حکومتی (مرتبط با فساد اداری، نهادهای صنفی و مشارکت سیاسی)، جمعیتشناختی (مرتبط با مهاجرت داخلی و خارجی) و عوامل اجتماعی (مرتبط با هویتهای اجتماعی و به رسمیت شناختن تفاوتها) اشاره میکنند. آنها در سطح میانی نیز «احیا و تقویت گروههای صنفی و حرفهای» (ص. 235) را مدنظر قرار میدهند و اگرچه از نهادهای صنفی و گروههای سیاسی میخواهند تا نقش این نهادها در تقویت سرمایه اجتماعی را مدنظر قرار دهند، اما نمیتوان انکار کرد که احیا و تقویت آنها بهشدت متأثر از عملکرد قدرت سیاسی است. تنها توصیههای نویسندگان برای سطح خُرد و فردی است که تا اندازه زیادی مستقیما متأثر از عملکرد ضلع قدرت سیاسی نیست و افراد در آن عاملیت و اثر بیشتری دارند. کاظمیپور و گودرزی معتقدند «در جریان انقلاب خاموش ایران هر دو نوع اعتماد رو به افول نهاد» (ص. 256). منظورشان اعتماد اجتماعی و اعتماد سیاسی است. «این انقلاب خاموش خبر خوبی برای جامعه ایران نیست؛ چراکه در نتیجه آن این جامعه ظرفیتهای بزرگی را از دست داده است. ادامه این مسیر ادامه حیات جامعه را بهمثابه جامعه مختل کرده و امکان کارکرد آن بهمثابه یک
ملت-دولت را روزبهروز بیشتر تحتالشعاع قرار میدهد» (همان). این مهمترین هشداری است که در این کتاب نهفته است. خوانندگان متخصصتر در روششناسی علوم اجتماعی میتوانند نقدهایی بر برخی دادههای کتاب وارد یا درباره برخی استنتاجها چونوچرا کنند، اما روایتی که نویسندگان از جامعه ایرانی ارائه میدهند تا اندازه بسیار زیادی قانعکننده است و التهابهای جامعه ایران امروز نشان میدهد حداقل در توصیف و تبیین واقعیت، با کتابی جدی و به اندازه کافی مستدل مواجهیم.
چاپ اول کتاب «چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران» را نشر اگر در 272 صفحه در قطع رقعی و جلد شومیز در سال 1401 با قیمت 190 هزار تومان منتشر کرده است.