سرگذشت استاد دکتر سادات ناصری
ای بسا آرزو که خاک شد
روی اولین سنگ مزار دکتر سادات ناصری تاریخ تولد اول اردیبهشت ۱۳۰۵ نقش بست، آنچه همسر ایشان بر اساس قول شفاهی استاد و مادر و برادران و خواهر آقای دکتر اظهار کرده بودند؛ هرچند در شناسنامه تاریخ تولدشان اول اردیبهشت ۱۳۰۴ شمسی در تهران ثبت شده است.
سرمد قباد: روی اولین سنگ مزار دکتر سادات ناصری تاریخ تولد اول اردیبهشت ۱۳۰۵ نقش بست، آنچه همسر ایشان بر اساس قول شفاهی استاد و مادر و برادران و خواهر آقای دکتر اظهار کرده بودند؛ هرچند در شناسنامه تاریخ تولدشان اول اردیبهشت ۱۳۰۴ شمسی در تهران ثبت شده است. پدر و مادرش هر دو دبیر و معلم بودند که نخستین بذر شوق معلمی را در عمق جان فرزند اولشان بهجای گذاشتند. دکتر سادات پیش از آنکه سواد روخوانی شاهنامه و اشعار فارسی را کسب کند، پرشمار بیت از حفظ بود؛ شیوه خواندنش چنان محکم و جذاب بود که پیوسته همسالان، بزرگتر و کوچکترها دورش حلقه میشدند. دکتر سادات در داشتن انواع گوناگون دوستان همیشه غنی بودند؛ یاران دبستانی، دوستان همدرس دانشکده و دانشگاه، استاد و معلمان قدیمش، شاگردان مدرسه مروی و حکیم نظامی، همکاران دانشگاهی، شعرای بزرگ که بیسمت دانشگاهی نزد او جایی بس والا داشتند و در انجمنها همنشین بودند، ناشران قدیم و جدیدش که اگر نشر اثر هم نافرجام میماند، الفتشان برقرار میماند. آقای دکتر برای همه این دوستیها در تمام عمر دقت و توجه بیدریغ میگذاشت. روانشاد عبدالرحیم جعفری، مؤسس انتشارات امیرکبیر در کتاب «در جستوجوی صبح» از خاطرات خود نوشتهاند: «با دکتر سیدحسن سادات ناصری توسط مهدی سهیلی آشنا شدم. آن سالها در دانشکده ادبیات از شاگردان استاد بدیعالزمان فروزانفر بود و در بعضی از مدارس تدریس میکرد، از مدرسان کلاسهای شبانه دکتر خزائلی هم بود و به او ارادت میورزید. قامت متوسط، صورت نسبتا سفید و سبیلی چارلی چاپلینی داشت و گاهی مثل چارلی کلاه شاپو هم سرش میگذاشت. سخنانش با صمیمیت بود و به همه احترام میگذاشت. بسیار مبادی آداب بود و با شیوهای خاص و با ادب سخن میگفت... سالها بعد استاد دانشگاه شد و بین رجال ادبی گل کرد. کتاب منطق و فلسفه را با همکاری دکتر خزائلی تألیف کرد که توسط امیرکبیر چاپ شد. در تألیف یک دوره کتابهای فارسی برای دوره اول دبیرستان با دکتر خزائلی و ایرج تیمورتاش و میرمیرانی و آقای عبدالباقی تنکابنی همکاری داشت که آن کتابها را هم امیرکبیر چاپ کرد. دکتر سادات به من پیشنهاد کرد که کتاب آتشکده آذر بیگدلی را که مدتها برایش وقت صرف کرده و زحمت کشیده بود چاپ کنم. چاپ جلد اول آتشکده آذر را در سال ۱۳۳۲ به چاپخانه گیلان سفارش دادم که هشت صفحه هشت صفحه حروفچینی میکرد و نمونه میداد؛ نمونههای اول و دوم را خودم غلطگیری و تصحیح میکردم و نمونه نهایی را دکتر سادات میبرد و سهباره و چهارباره تصحیح میکرد و بعد از هفت هشت روز میآورد. چاپ سه جلد کتاب آتشکده آذر حدود پنج سال طول کشید، تا سال ۱۳۳۷! دکتر سادات وسواس عجیبی در کار تصحیح کتاب به خرج میداد و روی هر بیت و هر شعری نهایت دقت را به کار میبرد و مرتب به کتابخانههای مختلف مراجعه میکرد. یادم هست بیست، سی صفحهای از جلد سوم کتاب مانده بود که دکتر سادات غیبش زد! حروف چاپخانه برای این کتاب محدود بود، وقتی چاپ صفحات حروفچینیشده طول میکشید کارگرها بیکار میشدند، باید هشت صفحه چیدهشده چاپ شود و بعد حروف آن را پخش کنند تا بتوانند دوباره هشت صفحه حروف بچینند و چون بر اثر وسواسهای دکتر سادات فرم حروفچینیشده معطل میماند این بود که هرازچندگاهی من دچار خشم و غضب مدیر چاپخانه و حروفچینها میشدم. آن سالها چاپ افست هنوز رواج پیدا نکرده بود و هزینهاش بسیار بالا بود؛ حتی برای چاپ مجدد هر کتاب بسیار مقرون به صرفهتر بود که کتاب را از نو با حروف سربی حروفچینی کنیم. به هر تقدیر، دوماهی گذشت و باز از دکتر خبری نشد تا اینکه روزی سروکلهاش در کتابفروشی ناصرخسرو پیدا شد، شاد و شنگول! گفتم: آقای دکتر، نگران شدم، خیال کردم مبادا خداینکرده اتفاقی برایتان افتاده باشد! دکتر با همان شیوه مخصوص و آمیخته به ادب گفت: راستش، آقای جعفری، سر یک بیت از فلان شاعر گیر کرده بودم، مردد بودم، بعد شنیدم نسخهای از کتاب به خط خود بیگدلی در یزد نزد خانوادهای است. رفتم یزد. سرپرست خانواده نبود، یک هفتهای در آن شهر در مسافرخانه ماندم و منتظرش شدم تا آمد. کتاب او را گرفتم و تطبیق کردم. دیگر خیالم راحت شد، حالا دیگر مطمئنم! من درعینحال که ناراحت بودم، از اینهمه دقت و وسواس و احساس مسئولیت لذت میبردم. او بسیار مایل بود جلد چهارم آتشکده آذر را هم امیرکبیر چاپ کند، ولی من با توجه به آن سابقه و وسواس زیاد، با تمام ارادتی که به او و علاقهای که به ادامه چاپ آن کتاب داشتم، پیشنهاد کردم که اول تمام کار کتاب را از مطابقه و مقابله و تنقیح متن انجام دهد و بعد کار حروفچینی را شروع کنیم که زود به سامان برسد. به هر حال دکتر سادات تا زنده بود نتوانست جلد چهارم را به چاپ برساند. ظاهرا مشغله زیاد مانع از این کار بود».
بهراستی، آشنایی و مجذوبیت من به دکتر سادات از کتابها و آثار مکتوبش شروع نشده بود؛ شیفته منش او شده بودم و پس از آن هرچه را با نامشان همراه میشد، پی میگرفتم. در نزدیکی خانه ما در خیابان وصالشیرازی کتابفروشی با ویترینی چوبی و طراحی خاص بود، جنب آنجایی که امروز سازمان انتقال خون برپاست. نام فروشگاه کتاب آزاد متعلق به خانم شیرین اتحادیه بود. عنوان کتابها و چینش آنها بهگونهای بود که رهگذر را دعوت به خواندن میکرد. هربار از آنجا رد میشدم اندکی میایستادم و جلد کتابی از آقای دکتر را تماشا میکردم: «سرآمدان تاریخ و فرهنگ ایران در دوره اسلامی بخش نخست». با گذر ایام نه کتاب بر ویترین و نه کتابخانه باقی ماند. سالها بعد جلدی برگبرگشده از آن کتاب به دستم رسید. کتابی تألیف دکتر سادات که در آذرماه ۱۳۵۳ توسط شورای عالی فرهنگ و هنر مرکز مطالعات و هماهنگی فرهنگی منتشر شده است. دکتر سادات در مقدمه کتاب نوشتهاند که «در آذر ماه ۱۳۵۱ دکتر ذبیحالله صفا تلفنی از من خواستند تا فهرست نامهای از هزاران تن سرآمدان فرهنگ و تاریخ ایران را در دوره اسلامی به دید و دیدار و گزینش خود بهویژه از روی کتاب تاریخ ادبیات ایران بیرون آورم و سال به جهان آمدن و درگذشتن آن نامآوران را به تاریخ هجری قمری و میلادی بهدرستی پیدا کنم و به ترتیب الفبایی منظم داشته و به دبیرخانه شورایعالی فرهنگ و هنر تقدیم دارم و خواستند تا در این کار، بیآنکه جانب دقت را از دست دهم، بر سرعت بیفزایم و به یک دو ماه جدول گونهای در جزوهای مختصر به تألیف آورم. نظر استاد را که به روزگاران کیمیا اثر یافتهام به جان و دل پذیرفتار آمدم و دوست یگانه و فاضل گرانقدر جناب منوچهر آدمیت که نمودار تمامعیار نام ستوده خویش است در این مهم از دل و جان مرا یاری نمود و در همان مدتی که مقرر بود، کاری درخور آماده و تقدیم گشت. در این گزینش یا بهگزینی، کوشیدم رادمردانی را که به فرهنگ گسترده ایران به معنی عام کلمه خدمتی والا کردهاند و در پیشبرد دانش و ادب و هنر و اندیشه و همت و مردم دوستی و میهندوستی، کوششی ثمربخش و گرانمایه داشتهاند، بهاختصاری که شاید معرفی کنم، البته این بزرگان بسیار بیشتر از هزار تن و چندین هزار تن هستند ولی در آن فرصت اندک و پیمانی که با شورای عالی فرهنگ و هنر داشتم، بیآنکه در پی استقراء و استقصاء باشم، شماره سرآمدان را در این کاری که میکنم به بیش از یکهزار و پانصد تن بلکه نزدیک به دوهزار تن رسید».
در مجلد اول استاد ۷۱۳ تن را نام بردهاند و در ادامه نوشتهاند: «در این تألیف هر سرآمدی از مردم ایران بزرگ بی در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی و دانش و فن کاری که در آن کوشیده است و والایی یافته به ترتیبی که یاد شد، در پی هم آمده، اعم از آنکه دانشمند، فیلسوف، فقیه ادیب، شاعر، صوفی، نقاش، موسیقیدان، خطاط، معمار، نیکوکار، پهلوان، سردار، شهریار، مورخ، جغرافیدان یا سیاستمدار یا فدایی و فداکار نسبت به مردم کشور خود بوده است». به اینجای مقدمه که میرسم همان منش رفتار در معاشرت با آدمها را در روش گزینش و تحقیق دکتر سادات میبینم. همان برابرنشاندن آدمها از جنسهای گوناگون در هر مقام در خانهاش را در کنار هم فهرست کردن خادمان فرهنگ در کتابش میبینم. و سپس استاد با فروتنی در ادامه میافزایند: «در نگارش این نامه به منش خود، نهایت بیطرفی و انصاف را معمول داشتم و جانب احساسات و عواطف را بدان حدی که در توانم بود و زیبنده تحقیقی درست مینمود، فروگذاشتم و تنها شدت تأثیر و نامداری خدمتگزاری بهتری و برتری و مهتری هریک از سرآمدان را به نظر آوردم. در این نوشته گاهی اگر کسی را عیبی بوده است و دانستهام بر من ثابت شده و یادآوری آن لازم مینموده است، از آوردن آن عیب و زشتی که پوشنده خوبیها و نامداری او نیست، روی در نکشیدهام». اما مراجع و مآخذ: «در دادن مآخذ به هیچ روی کوتاهی نشد و اگرچه بعضی از کتب مشهور و استوار چون تاریخ ادبیات در ایران، فرهنگ معین، دائرهالمعارف فارسی، آتشکده آذر، کارنامه بزرگان ایران، تاریخ خوشنویسان، اطلس خط، تاریخ موسیقی درگیر کتب ادب، تاریخ رجال، از عمده مآخذ بشمارند ولی اگر در این کتاب به تورقی بازنگریسته شود، دانسته خواهد شد که مآخذ آن از چند صد تألیف درمیگذرد». اما استاد عزمی بالاتر از مجلد اول مجموعه داشت که به انجام نرسید و مصداق همان بیتی شد که در متن مقدمه آوردهاند: ای بسا آرزو که خاک شد.
جلد اول کتاب «قصص الخاقانی» را از مادر همسرم، خانم حکیمه شریفیان، همسر آقای دکتر سادات ناصری در سال ۱۳۷۱، دو سال و اندی پس از درگذشت استاد هدیه گرفتم؛ کتاب در سال ۱۳۷۱ توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ شد. از مقدمه کتاب دریافتم، کتاب که تألیف ولی قلی بیگ شاملو در دوره صفویه است، بخشی از تاریخ مختصر صفویه است تا پایان شاه صفی از ۱۰۳۸ ه ق تا ۱۰۵۲ ه ق و تاریخ مفصلی از دوره شاه عباس ثانی از ولادت تا وفات این پادشاه در دامغان از ۱۰۵۲ تا ۱۰۷۷ ه ق؛ مشتمل بر یک دیباچه و سه باب و خاتمهای محتوی بر سه تذکره که شرحاحوال جمعی از دراویش و فضلا و شعرای آن دوره است. کتاب با متنی ادیبانه، درست و استوار در تاریخ صفویان و بهتفصیل به عصر شاه عباس دوم صفوی و فتح قندهار و پایداری بعد از فتح آن در برابر انبوه ارتش شاه جهان پادشاه مغولی هندوستان میپردازد. در جایجای کتاب نمونههای چشمگیری از نثر فنی نیمه دوم سده یازدهم هجری میتوان یافت و از لحاظ به کار بردن ترکیبها و واژههای عصری و نوساخته زمان خود و به کار بردن صنایع بدیع در نظم و نثر شایان پژوهشهای دقیق است. همچنین برای پژوهشگران فرهنگ عامه منبعی سودمند و دلپذیر است. طبع مؤلف شاعر به حماسهسرایی تمایلی ویژه دارد و کاملا آشکار است که فاضلی شاهنامهخوان و شاهنامهدان است. دکتر سادات ناصری برای تصحیح و چاپ این کتاب از هفت دستنویس استفاده کرده و در حواشی متن چاپشده، تفاوتهای نسخ را برشمردند. کتاب «قصصالخاقانی» به تصحیح دکتر سادات سرنوشت عجیب و تلخی مییابد؛ چاپ کتاب که در سالهای ابتدای دهه 50 با انجمن آثار ملی قرارداد داشته تا سال ۵۶ به تأخیر میافتد با وقوع انقلاب اسلامی و تغییرات بنیادین در تشکیلات انجمن آثار ملی؛ قرارداد کتاب به وزارت ارشاد اسلامی منتقل میشود؛ تغییر مدیریتها و انتقال مسئولیتها ادامه کار چاپ را طولانیتر میکند؛ سال ۱۳۶۸ که استاد از دست میروند نزدیک به نیمی از کتاب حروفچینی و در چند نوبت به تصحیح مصحح رسیده میشود؛ عاقبت سال ۱۳۷۱ اولین جلد کتاب چاپ میشود در حالیکه گویی مانده کتاب از آخرین صفحه چاپشده، شتابزده بریده شده است. دو سال بعد بخش دیگری از کتاب با عنوان جلد دوم چاپ میشود در حالی که حدود ۳۰۰ صفحه از قطع کتاب از چاپ جا افتاده است. دی ماه سال ۱۴۰۰ بهتصادف در یک کتابفروشی چاپ دوجلدی از کتاب قصصالخاقانی را دیدم به تصحیح جناب آقای دکتر سیدسعید میرمحمدصادق و چاپ انتشارات نگارستان اندیشه. خوشبختانه این چاپ کامل با فونتی خوانا و دلپذیر واجد فهرست اعلام با حضور مصحح حی و شایسته بر قفسه کتابفروشیها نشسته است. هرچند چاپ «قصصالخاقانی» به تصحیح دکتر سادات پس از مرگ استاد، در دوپاره با پارهای جاافتاده مایه دریغ و افسوس به ثمر نرسیدن کوشش سالیان استاد بههمراهی تنی چند از دانشجویانش است؛ اما وجود این چاپ از متن کامل کتاب جای تبریک به مصحح ارجمند آن را دارد. شاید میشد که چاپخانه محترم وزارت ارشاد آرشیو اصل دستنویسها را در اختیار مصحح دوم قرار دهد یا ایشان را با خانواده استاد مرتبط کند و کار کوتاهتری برای تکمیل چاپ ناقص این اثر صورت گیرد؛ چراکه بخشهای چاپشده نسخه استاد و نسخه تصحیحشده جناب آقای دکتر سیدسعید میرمحمدصادق بسیار همخوان و همانند و یکسان مینمایند.
اما شاهکار استاد و شاهبیت کتب تصحیحشده توسط ایشان کتاب «آتشکده آذر» تألیف لطفعلی بیگ بن آقاخان بیگدلی شاملو متخلص به آذر است که در سال ۱۳۳۶ جلد اول آن را انتشارات امیرکبیر منتشر کرده است. این کتاب شامل شرححال و گلچینی از اشعار ۸۴۲ شاعر پارسیگوست. «آتشکده آذر» نخستینبار در کلکته به چاپ رسیده است. در مقدمه جلد اول کتاب به قلم دکتر صادق کیا آمده است: «از آتشکده آذر با همه شهرتی که دارد تاکنون متن استوار و پسندیدهای به چاپ نرسیده بود. دوست دانشمند مهربان آقای دکتر سیدحسن ساداتناصری یک سال است که برای فراهم کردن چنین متنی همت گماشتهاند و مایه شادمانی است که اینک به چاپ نخستین بخش آن کامیاب شده و پژوهندگان و دوستداران ادب فارسی را به داشتن متن درستی ازین تذکره بهرهمند کردهاند. آقای دکتر سادات ناصری در چاپ این کتاب هرجا که لازم دانسته یا دسترسی به دیوان گویندگان داشتهاند، متن شعرهای تذکره را با متن دیوانها برابر و فرقهایی را که در میان بوده در پانویس یادداشت کردهاند، چنین کاری که وقت فراوان برده بسیار سودمند و ارزنده و بجا بوده است. همچنین ایشان کوشیدهاند که ذیل نام هر گویندهای همه نوشتههایی را که از او ذکری کرده یا درباره او و شعر و زندگانیاش به گفتوگو پرداخته یاد کنند... در بسیاری جایها نیز خود با افزودن یادداشتهایی در شرححال و اندیشهها و شیوه آثار گویندگان و گشودن معنی دشوار برخی از شعرهای آن پرداختهاند. بدین روش ایشان نهتنها متن درست و استواری از تذکره آتشکده فراهم کرده بلکه با یادداشتهای فراوان خود تذکره تازه و سودمندی به دست داده که در آن نوشتههای فراوان با دیده بررسی و پژوهش دیده و یاد شده است».
در مقدمه جلد دوم که در سال ۱۳۳۷ به قلم استاد علیاصغر حکمت چاپ شده، آمده است: «آذری که خداوند یزدان در آتشکده دل گویندگان سوخته چراغی که روشنگر گیتی در این تیره خاکدان به دست سخنوران برافروخته، جامهای که درزی جهان بر اندام چامهسرایان دوخته، همانا از بهترین خودنماییهای پیکرنگار هستی و از زیباترین پردههای هنروری آفریدگار کیهان است. آذر بیگدلی نیز در آتشکده خود زبانهای از همان چراغ نمایان ساخته که گاهی سوز آن آتشی بر خرمن هستی دلدادگان میافروزد و دیگرگاه پرتو آن تیرگی از دل دوستداران فرهنگ میزداید. بهویژه در این روزها که خامه هنرمند دانشمند گرامی دکتر حسن سادات ناصری آن نامه دیرینه را تازگی دیگری بخشیده و بر آن گفته کهن زیوری از نو افزوده... بهراستی میتوان گفت که در نگارش سرگذشت زندگی بزرگان سخن و سنجش گفتههای ایشان و نیز در فراهمساختن دستنبشتههای آتشکده و پژوهش در آنها و گردآوری نبشتهها و نامههای سخنوران رنج بیشمار بردهاند، در بررسی روش چامهسرایان و شیوه سخن ایشان خون دلهای فراوان خوردهاند... آنقدر وقت ثمین و عمر قیمتین که این فاضل فرزانه در تحقیق کلمات و تدقیق ابیات و تتبع مآخذ و تصفح منابع و تفحص دواوین و مطالعه دفاتر و مراجعه به محابر و امحای اغلاط و اثبات حقایق و توضیح مشکلات و تشریح مبهمات به کار برده، بیش از آن است که به حساب آید و شکر آن گفته شود. هرجا کلمتی و بیانی در حق شاعری یا اشارتی و نشانی در باب صاحبسخنی با جمال یافتهاند به فراخور مقام بهتفصیل در حواشی کتاب از آن بابت ذکری مستوفی کردهاند، چنانکه با نقل اصطلاح خود ایشان این طبع جدید آتشکده را میتوان کاملترین کاری دانست که در زمینه مأخذشناسی شعر و شاعری فارسی صورت گرفته است». در مقدمه دکتر ذبیحالله صفا نیز آمده است: «آذر علاوه بر آنکه از نقادان سخن است، خود دارای دیوانی از قصاید و غزلها و مقطعات و یک مثنوی عاشقانه به نام یوسف و زلیخاست که هر دو دلیل بارز استادی وی در سخنوری میتواند بود. اما کار بسیار پرارزش وی تألیف تذکره است که متأسفانه چاپ دقیق تحقیقی از آن در دست نبود و میبایست در این راه همتی به کار رود و وقتی موسع صرف شود و از میان فاضلان صاحبذوق معاصر دوست ارجمندم آقای دکتر سیدحسن سادات ناصری این خدمت شگرف را برعهده گرفت».
چند سالی بعد از انقلاب در زمان حکومت نجیباللهخان در افغانستان از دکتر سادات دعوت شد که با چند نفر از استادان ادبیات به کابل برود و در یک سمینار درباره زبان و ادبیات فارسی سخنرانی کند. بعد از پایان سخنرانی حاضران در جلسه بهشدت برای او ابراز احساسات میکنند، بهحدی که دکتر سادات دچار هیجان میشود و ناگهان قلبش از حرکت بازمیایستد. شرح ماجرا را از مقاله استاد فقید دکتر اسماعیل حاکمی والا میآورم که در یادواره استاد به نام «در حرم دوست» به کوشش آقای ابراهیم زارعی چاپ شده است: «استاد بهدعوت مقامات فرهنگی دانشگاهی افغانستان همراه هیئتی فرهنگی-دانشگاهی رهسپار افغانستان شدند و در سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۶۸ به کابل رسیدند و طبق برنامه بازدید از مراکز علمی و فرهنگی انجام شد. ما همه از استاد بهعنوان بزرگتر و نماینده هیئت خواهش میکردیم که مطالبی بفرمایند و آنچنان سخنانشان در دلها مینشست و مورد توجه واقع میشد که هیچگاه استاد را تنها نمیگذاشتند. بارها شد که با صراحتلهجه منتها در نهایت درایت و استادی چندینبار در حضور مقامات دانشگاهی آنجا میگفتند: شما که ما را برادران خود میدانید، میگویید ما همکیش و از یک نژاد و برادریم... در این شکی نیست، ما هم همین باور را داریم ولی دوستان آیا درست است که با آنکه زبان مشترک داریم، یکی از ما به زبان دیگری سخن بگوییم و یا چیزی بنویسیم که دیگری درنیابد؟ میگفتند اگر زبان پشتو اینقدر اهمیت دارد و شاعرانی در حد سعدی، حافظ، مولانا دارد؛ چرا ما نمیشناسیم؟ یا تقصیر از ماست یا قصور از شماست. اگر داریم چرا معرفی نکردهاید، اگر دارید معرفی کنید. ما هم میکوشیم بیشتر بیاموزیم. دوستان افغانی یا سکوت میکردند یا جواب این بود که البته در حد سعدی و حافظ شاعرانی به این زبان نداریم ولی البته شعرایی به زبان هم به استادی شعر سرودهاند. او هرگز از رسالت واقعی خود یک لحظه غافل نبود. در شب شنبه ۱۴ بهمن در پایان این مأموریت موفقیتآمیز در محل سفارت جمهوری اسلامی ایران در کابل و شاید بهتعبیری بتوان گفت در خانه خود استاد با آرامش وجدان و آسودگیخاطر دیده از جهان فروبست. در ۱۶ بهمنماه به تهران انتقال مییابد و در همان روز از طریق مسجد دانشگاه تهران، دانشگاهی که سالها در آن با کوشش و جوشش به تعلیم مشتاقان رشته ادبیات فارسی اشتغال داشت به ابنبابویه تشییع و به مغاک خاک سپرده میشود».