|

گزارشی از سفر به خوزستان

قصه‌های خونی‌وش

هر وقت که به خوزستان می‌روم، با حسرت و دریغ برمی‌گردم. سرزمینی چنین برخوردار و ژرف که هم تاریخ و هم طبیعت و هم منابع سرشار دارد و بیشترین آثار ثبت جهانی ایران را در خود جای داده و خاستگاه نخستین‌های بسیاری است، چرا باید هنگامی نامش در رسانه‌ها طرح شود که سخن از بلایا و مصائب است؟

قصه‌های خونی‌وش

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

هر وقت که به خوزستان می‌روم، با حسرت و دریغ برمی‌گردم. سرزمینی چنین برخوردار و ژرف که هم تاریخ و هم طبیعت و هم منابع سرشار دارد و بیشترین آثار ثبت جهانی ایران را در خود جای داده و خاستگاه نخستین‌های بسیاری است، چرا باید هنگامی نامش در رسانه‌ها طرح شود که سخن از بلایا و مصائب است؟

چند سال پیش همین را با تعدادی از دوستان خوزستانی در میان گذاشتم. اغلب، ریشه‌های مسائل و مصائب را در تبعیض‌ها، ناکارآمدی‌ها و... می‌دانستند، اما یکی‌شان گفت که در کنار همه اینها، خودمان هم کم گذاشته‌ایم و فقط وقتی درباره خوزستان نوشته‌ایم که مصیبتی بر سرمان نازل شده است؛ گویی بلد نیستیم یا عادت نداریم از زیبایی‌ها و داشته‌ها و ارزش‌های خوزستان بنویسیم‌ و همین عادت ما تصویری متفاوت از خوزستان می‌سازد. بعد بحث به گردشگری کشید و مقایسه با استان‌های دیگر که چگونه تصویری جذاب از آنها ساخته می‌شود.

ما دو هفته پیش سه‌، چهار روز خوزستان بودیم. دو روزش در غرب اهواز، منطقه حمیدیه. هوا هنوز برای رفتن به اهواز گرم بود، اما برای کاری که ما رفته بودیم، نیاز به گرما داشتیم.

جز سه‌، چهار ساعتی که به دعوت دوست عزیزی برای ناهار رفتیم اهواز و با ماشین گشتی دور و بر کارون زدیم به یاد نوجوانی و ایام قدیم، باقی شب‌ها و روزها را در روستاها و راه‌ها و دشت‌ها و بیابان‌ها و جنگل‌ها گذراندیم.

با راهنمایی دوست گرامی‌ام مجید عبودی در روستای طویبه اقامت کردیم و شب اول همراه ایشان رفتیم به جنگل گمبوعه.

ما برای همراهی با فرزندمان رفته بودیم که قصدش پایش و عکاسی از خزندگان و عقرب‌های منطقه بود، اما وقتی آنجا رسیدیم، دنیایی تازه بر ما گشوده شد.

جدا از زیبایی شب و ستاره‌ها و ماه که در آسمان می‌درخشیدند و سحرانگیز بودند و لذت نوشیدن چای آتشی با خرمای ویژه‌ای که زحمتش را آقای عبودی و فرزندش کشیده بودند، وسط جنگل و رمل‌ها قطعه‌بتن‌های سیمانی دیدیم که روی هم انباشته بودند و مثل پرسشی راه به قصه‌ای می‌گشودند.

آنچه می‌دیدیم، باقی‌مانده آشپزخانه پادگان بزرگی بود که در جنگل‌های گمبوعه برپا شده بود.

این جنگل حکایت‌های عجیبی دارد. سال ۱۳۴۲ به‌ خاطر پیشروی شن‌های روان که روستاها را می‌پوشاند، منطقه را مالچ‌پاشی و سپس درخت‌کاری کرده بودند. طرفداران محیط زیست با مالچ‌پاشی مخالف هستند، زیرا زیستگاه‌ها را نابود می‌کند.

سال‌ها پیش از جنگل‌کاری، در جنگ جهانی اول، عشایر عرب به فتوای علمای نجف در این منطقه در برابر انگلیسی‌ها مقاومت کرده بودند و سال‌ها بعد در تجاوز صدام به ایران باز هم مقاومت در گمبوعه، عراقی‌ها را در اشغال اهواز ناکام گذاشته بود. مصطفی چمران در همین منطقه جنگیده بود و چادرهای رزمندگان ایرانی لابه‌لای همین درختان بود.

جنگل گمبوعه نه‌تنها زیستگاه گیاهان و جانوران متنوعی است، بلکه زیستگاه قهرمانی و حماسه است. درختان و پستی‌وبلندی‌هایش، رمل‌هایش و آن‌سوترش رود کرخه و نخلستان‌های اطراف، دست ‌به ‌دست هم داده‌اند تا منطقه‌ای دیدنی و پُرخاطره بسازند.

ما رفته بودیم؛ روی بلندترین تپه، آن‌ طرف مواظب عکاس و پژوهشگر جوان‌مان بودیم. این ‌طرف، سوختن جوا‌ق‌های خشک را زیر کتری می‌دیدیم و بتن‌های انباشته‌بر‌هم را. آسمان پُرستاره بود و نور ما روی رمل‌ها می‌تابید و در دوردست، دور تا دور ما چراغ‌ها سوسو می‌زدند. ما چراغ‌های روشن اهواز را از گستردگی‌اش و آتشی که از دکل‌های نفتی شعله می‌کشید، شناختیم.

از آقای عبودی پرسیدم: گمبوعه چه معنایی دارد؟

گفت: یک نوع گیاه است. نام فارسی‌اش خونی‌وش است.

فکر کردیم که چه قصه‌ها که در جای‌جای این سرزمین خاموش‌اند و منتظر ما تا به سخن درآیند.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.