|

روایتی از خط مقدم وداع؛ تجربه تطهیرکنندگان بهشت زهرا از روزهای تلخ جنگ

این روزها شبیه هیچ روزی نبود

تهران هنوز خلوت است، اما بزرگراه‌های منتهی به بهشت زهرا در اولین جمعه پس از آتش‌بس پر‌ترافیک است و شلوغ. داخل بهشت زهرا هم برای رسیدن به عروجیان باید نیم‌ساعتی در ترافیک بمانیم. پا به سالن تطهیر عروجیان که می‌گذاریم دیوارها پر از نقاشی پرنده و درخت و طبیعت است که تطهیرکنندگان خانم کشیده‌اند. می‌گویند سختی‌های این 12 روز قابل مقایسه با ایام کرونا نیست. دیدن جسدهای تکه‌تکه‌شده، خانواده‌هایی که همگی جانشان را از دست داده‌اند و مادر و نوزادی که هنوز بند نافش جدا نشده بود، در این روزها روحشان را خراشیده بود.

این روزها شبیه هیچ روزی نبود
نورا حسینی خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

تهران هنوز خلوت است، اما بزرگراه‌های منتهی به بهشت زهرا در اولین جمعه پس از آتش‌بس پر‌ترافیک است و شلوغ. داخل بهشت زهرا هم برای رسیدن به عروجیان باید نیم‌ساعتی در ترافیک بمانیم. پا به سالن تطهیر عروجیان که می‌گذاریم دیوارها پر از نقاشی پرنده و درخت و طبیعت است که تطهیرکنندگان خانم کشیده‌اند. می‌گویند سختی‌های این 12 روز قابل مقایسه با ایام کرونا نیست. دیدن جسدهای تکه‌تکه‌شده، خانواده‌هایی که همگی جانشان را از دست داده‌اند و مادر و نوزادی که هنوز بند نافش جدا نشده بود، در این روزها روحشان را خراشیده بود. یکی از تطهیرکنندگان خانم می‌گوید: کرونا آدم‌ها را از هم دور کرده بود اما جنگ همه را به هم نزدیک کرد. مدیر و سرپرست سالن تطهیر بانوان بهشت‌ زهرا می‌گوید: بعد از بحران کرونا مدتی بود که آرامش به سالن تطهیر بازگشته بود، اما شرایط روحی و روانی همکارانم در جنگ و بحران‌های اخیر دوباره آسیب دیده است.

او می‌گوید: در گذشته، روزانه حدود ۶۰ تا ۷۰ جنازه برای تطهیر به سالن می‌آمد، اما این روزها حجم کاری به ‌طرز چشمگیری افزایش داشته، ساعت کاری‌مان دیگر محدود به روز نبود و ما حتی شیفت شب داشتیم و یک نیمه‌شب هم مشغول کار بودیم. شیفت‌های شب‌ ما گاهی تا سه‌و‌نیم صبح ادامه داشت.

او درباره تلخی این ایام و صحنه‌هایی که در سالن تطهیر دیده است، می‌گوید: صحنه‌هایی که هر روز با آن مواجه می‌شویم، واقعا دلخراش است و تأثیرات عمیقی بر روح و روان ما می‌گذارد. کودک، مادر و خانواده‌هایی که یکجا از دست رفته‌اند همه اینها روحمان را فرسوده کرده است. بارها شاهد بوده‌ایم که مادر، دختر و دیگر اعضای خانواده در کنار هم برای تغسیل آورده شده‌اند. دیدن این صحنه‌ها واقعا قلب ما را می‌شکند و روانمان را آشفته می‌کند. اما با همه اینها، همکارانم با تمام وجود ایستاده‌اند. هیچ‌کس سازمان را ترک نکرده؛ همه داوطلبانه و با عشق و ایمان در محل کار خود مانده‌اند. همان شب اول، هشت نفر از بچه‌ها تا ساعت دو یا ۲:۳۰ بامداد در سالن بودند و تازه آن زمان به خانه‌هایشان برگشتند.

او ادامه می‌دهد: واقعیت این است که فشار کاری‌مان به‌شدت بالا رفته و فرسودگی جسمی و روانی بیشتری روی بانوان ما ایجاد شده؛ با این وجود، همه با جان و دل، بدون کوچک‌ترین توجه به سختی‌ها، مسئولیت‌ها را پذیرفتند. تصور کنید در یک روز، هر سنگ تا ۱۷ جنازه را شست‌وشو دهد.

او درباره تلخ‌ترین صحنه‌هایی که به خاطرش مانده می‌گوید: صحنه‌هایی که شاهدش بودیم، فراتر از طاقت انسانی است. مادرانی که نوزادانشان را از دست داده‌اند.تلخ‌ترین لحظه برای ما مربوط به نوزادی بود که فقط شش ماه داشت؛ با پوشک آورده بودندش، شیر خورده بود و لب‌هایش خشک شده بود. این صحنه دل همه ما را شکست. یا کودکی بود که فقط یک دست و یک سر از او باقی مانده بود؛ صحنه‌ای به تلخی عاشورا. بانوان سالن بالای سر این کودک، با گریه و زاری، لحظات سختی را سپری کردند.

خاطرات تلخ در این دو هفته کم نبود؛ یکی از تصاویر پر از اندوه مربوط به مادر باردار‌ هفت‌ماهه بود، پیکر نوزادش هم‌زمان با مادر و همراه با بند ناف، برای تطهیر به سالن ما آمد. ساعت هفت عصر بود، دقیقا هم‌زمان با اذان مغرب. شهادت این مادر واقعا صحنه‌ای فراموش‌نشدنی بود. بعد از سال‌ها، با امید و آرزو، فرزندش را باردار شده بود و حالا هر دو با هم به شهادت رسیدند. این صحنه‌ها تأثیر عمیقی بر روح و روان همکارانم گذاشته است.

درست است که من خودم مستقیم پای سنگ نیستم، اما از دور‌ ناظر و همراه دائمی همه این فرایندها هستم. واقعا کار خانم‌ها در این سالن یک کار مقدس است. اگر همین بانوان نباشند، جسدها دچار فساد و تعفن می‌شوند. همان‌طور که گوشت اگر یک گوشه بماند، فاسد می‌شود؛ بدن انسان هم همین‌طور است. اما خدا را شکر، همکاران ما استوار ایستاده‌اند.

می‌پرسم از میان اجسادی که به بهشت زهرا رسیده‌اند چند پیکر سالم بودند‌؟ می‌گوید: بسیاری‌شان اصلا سالم نبودند. اگر بخواهم آمار تقریبی بدهم، از هر صد پیکر، شاید تنها ۳۰ درصد تا حدودی سالم بودند. ۷۰ درصد بقیه یا کاملا متلاشی بودند یا بخش‌هایی از بدن‌شان قطع شده بود. مثلا دست یا پا نداشتند، سر نداشتند‌ یا بدن زیر آوار خرد شده بود. به‌ندرت جنازه‌ای به معنای واقعی سالم به سالن می‌رسید. واقعیت این است که اگر کسی کاملا سالم بود، احتمالا زنده می‌ماند و به سالن تطهیر نمی‌آمد.

روزهای اول جنگ غسالخانه غوغا بود. مسئول سالن تطهیر می‌گوید: در روزهای اول حوادث اخیر، شرایط واقعا فاجعه‌بار بود. روز اول حدود ۸۰ پیکر داشتیم؛ فقط شهدای این اتفاقات نبودند، جنازه‌های عادی مردم هم به سالن می‌آمد. روزانه حدود ۸۰ تا ۱۰۰ پیکر به سالن وارد می‌شد. از نوزادان تا زنان و مادران، همه با هیئت‌های همراه به سالن می‌آمدند.

یکی از تطهیرکنندگان قدیمی که این روزها قرار بود بازنشسته شود، می‌گوید: اوضاع سالن تطهیر بهشت‌ زهرا(س) این روزها دیگر مثل قبل نیست. همه بچه‌ها خیلی تغییر کرده‌اند. واقعا صحنه‌هایی که دیده‌اند، خیلی سنگین و بد بود. خدا به داد خانواده‌هایی برسد که عزیزانشان را از دست دادند. بعضی‌ها واقعا بهتر بود با هم می‌رفتند تا اینکه این صحنه‌های تلخ و جان‌سوز را ببینند و این دوران سخت را بگذرانند. هر روز با مرگ در ارتباط بودن، خودش به اندازه کافی سنگین است، اما این روزها با روزهای گذشته خیلی فرق می‌کند؛ چون فوتی‌های این روزها، از نظر نوع، شکل و علت مرگ هیچ شباهتی به هم ندارند. هر کسی با یک دلیل از دنیا می‌رود؛ یکی خودش را حلق‌آویز می‌کند، یکی با چاقو کشته می‌شود، یکی با تصادف رانندگی، یکی دیگر حتی با یک شارژر گوشی دچار حادثه می‌شود. هر روز متفاوت است‌ و این تفاوت‌ها هم کار را سخت‌تر کرده است.

او ادامه می‌دهد: اما این روزها واقعا عجیب بودند؛ مخصوصا شب‌ها. وقتی شب ماندیم و با چشم خودمان شهدا را دیدیم، دیگر واقعا تحملش سخت بود. همه‌جوره از هر لحاظ این اتفاقات روحیه بچه‌ها را به‌هم ریخت.

اگر بخواهم بگویم تلخ‌ترین صحنه چه بود، مربوط به بچه‌هاست. یک کودک بود که فقط پایش را آوردند، فقط پوست پایش. انگار عروسکی باشد، فقط پوست پا با کمی مو. واقعا دیدنش سخت بود. یا آن نوزادی که فقط سرش و یک دستش بود. پیکر بانوان هم واقعا دلخراش، همه‌شان به‌شدت آسیب‌دیده، هیچ‌کس سالم نبود. اکثرشان ضربه به سر داشتند‌، صورت نداشتند، پوست سرها همه کنده شده بود. کاسه سر بیرون آمده بود، صحنه‌های دلخراشی بود.

می‌گوید: من تصاویری را که این چند روز دیده‌ام برای هیچ‌کس تعریف نکرده‌ام، اگر هم کسی بپرسد، چیزی نمی‌گویم. ۲۰ سال است که اینجا کار می‌کنم. ولی این روزها، این اتفاقات، مثل قبل نیست، همه چیز تغییر کرده. یکی دیگر از تطهیرکنندگان که پسرش را تنها در خانه می‌گذاشت و هر روز به سالن تطهیر می‌آمد، می‌گوید: نیروهای جدید خیلی اذیت شدند، بیشترشان بچه‌های کوچک دارند. مادرند، نگران خانواده‌هایشان بودند. در آن روزها اصلا حال‌وهوای سالن عوض شده بود؛ مخصوصا وقتی پیکرها را پشت سر هم می‌آوردند. این 12 روز هر روزش یک ضربه تازه بود.

او از سختی‌های شناسایی پیکرهایی گفت که شاید تنها چند تکه از آن باقی مانده بود: یک خانمی بود که نمی‌توانست پسرش را شناسایی کند، تنها نشانی‌اش چند شکستگی روی ابروهای پسرش بود. برای تحمل این درد انگار صبری از جنس حضرت زینب‌(س) لازم بود. دختر ۹ساله، پسر ۱۳، ۱۴ساله. خانواده‌هایی که فقط تکه‌هایی از عزیزانشان را تحویل گرفتند. بعضی وقت‌ها با نشانی کوچک روی ساق پا یا تکه‌ای از لباس عزیزانشان را شناسایی می‌کردند. بعضی‌ها اصلا چیزی برای شناسایی نداشتند؛ هیچ چیز، هیچ رد و نشانی.

وقتی از من پرسیدند‌ تلخ‌ترین و عجیب‌ترین روز این ۱۲ روز کدام بود؟ واقعا نمی‌دانم چطور جواب بدهم؛ چون هر روزش، هر لحظه‌اش یک داغ جدید بود. اما شاید بتوانم بگویم بدترین صحنه‌ها آنهایی بود که کل یک خانواده با هم رفته بودند، مخصوصا وقتی کودکان هم در میانشان بودند.

یکی از غسالان با ۱۷ سال سابقه کاری درباره سخت‌ترین و تلخ‌ترین روزهای کاری‌اش در روزهای اخیر می‌گوید: این روزها با دوران کرونا اصلا قابل مقایسه نبود. آن زمان، کارمان تبدیل شده بود به یک روند تکراری. جنازه‌ای می‌آمد و ما هم انجام وظیفه می‌کردیم. حتی گاهی وسط کار با هم حرف می‌زدیم. اما وقتی پیکر شهدا را آوردند، دیگر مثل همیشه نبود. وقتی کاور را باز می‌کردم، واقعا دلم می‌سوخت. حس عجیبی داشتم. نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم؛ غم، تأسف، ناراحتی، همه با هم بود.

او ادامه می‌دهد: هر‌چه باشد ما مسلمانیم. در همین آب و خاک زندگی می‌کنیم. برای ما فرقی نمی‌کند‌ آن شهید می‌تواند پدر باشد، پسر باشد، مادر باشد یا حتی یک کودک. هر کسی که باشد، دردناک است. درست است که هر روز با مرگ سر‌و‌کار داریم و ‌کار روزمره ‌ماست، اما وقتی شهدا را می‌بینیم، آن مظلومیتی که در چهره‌شان هست و شرایطی که کشته شده‌اند، یکی در خواب، یکی بیدار، یکی در خانه و غافلگیر شده‌اند، واقعا طاقت‌فرساست. خدا از عامل این کارها نگذرد. واقعا صحنه‌ها خیلی سنگین بود؛ مخصوصا آنهایی که با سوختگی شدید آوردند. موج انفجار بدن‌ها را به طرز وحشتناکی سوزانده بود. ما کاری از دست‌مان برنمی‌آید، فقط وظیفه شرعی‌مان را انجام می‌دهیم. باید با احترام کامل تطهیر و تدفین‌شان را به پایان برسانیم. یک کودک کوچک هم بین شهدا بود؛ وقتی دیدمش، واقعا حالم خیلی بد شد، چون خودم هم بچه دارم.

او ادامه می‌دهد: می‌دانید، سخت است. آن پدر، آن مادر، اگر زنده باشند، برایشان خیلی تلخ است. اگر هم خودشان شهید شده باشند، باز هم یک خانواده نابود شده است. ما همه‌ خانواده داریم، زندگی داریم. وقتی یک نفر از بین ما برود، حتی اگر عضو خانواده‌مان هم نباشد، باز هم دیدنش برایمان سخت است.

او تلخ‌ترین صحنه‌ای را که دیده‌ این‌گونه توصیف می‌کند: بدترین صحنه، سوختگی شدید شهدا بود. بعضی‌ها اصلا قابل شناسایی نبودند. ما فقط می‌توانیم کار شرعی‌مان را انجام دهیم. مثل آن کودک کوچک، مثل آن پدر و پسر. حتی یک خانواده چهار‌نفره را با هم آوردند. خیلی حالم بد شد. فکر کنید اگر فقط پدر زنده می‌ماند، باید تا آخر عمرش داغ بچه‌هایش را می‌دید. اگر فقط بچه زنده می‌ماند، باید با داغ پدر و مادرش زندگی می‌کرد. خیلی سخت است. اینکه چهار نفر با هم آمدند، شاید تنها تسکینش همین بود.

او درباره واکنش همکارانش هم می‌گوید: مواقعی پیش می‌آید که یکی از همکاران وسط کار مرثیه می‌خواند و گریه می‌کند. بین آقایان کمتر دیده می‌شود، چون بیشتر دنبال این هستند که کار زودتر تمام شود و عقب نیفتد، اما با این حال خیلی‌ها در دل‌شان می‌خوانند و بعضی‌ها بغض‌شان می‌ترکد. خود من، دو سه روز کاملا به‌هم‌ریخته بودم. اولین روزی که شهدا را آوردند، اصلا حال روحی خوبی نداشتم. دیدن یک کودک با آن مظلومیت یا یک پدر یا یک مادر، هیچ فرقی نمی‌کند.

جهانگیری که خود را «بچه زمان جنگ» می‌داند، می‌گوید: من زمان جنگ ایران و عراق فقط تصاویر را از تلویزیون می‌دیدم. لمسش نکرده بودم. ولی حالا با چشم خودم دیدم. واقعا سخت است. یه جا کار را ول کردم، رفتم بیرون، نشستم کنار دیوار و شروع کردم به گریه‌کردن، ‌چون یاد بچه خودم افتادم. گفتم این شهید هم یک پدر داشته، یک مادر. خیلی سخت است، خیلی.

او در ادامه از حجم بالای کار و روزهای طاقت‌فرسا می‌گوید: ما داشتیم همه چیز را می‌دیدیم. درست است‌ شاید آن لحظه ما در صحنه انفجار نبودیم، اما اینجا، در سالن تطهیر، هیچ فرقی با آنجا نداشت. لحظه به لحظه‌ ماشین‌های حامل شهدا می‌آمدند.

بعضی وقت‌ها از ۹ صبح تا شش، هفت عصر و حتی هشت شب و بعضی شب‌ها تا ساعت ۱۰‌ می‌ماندیم. فقط کار شهدا را انجام می‌دادیم؛ چون این یک دین بود، یک وظیفه شرعی و انسانی. گردن من، گردن تمام مردم ایران. فرقی نمی‌کند، چه من که اینجا کار می‌کنم و چه مردمی که بیرون مشغول هستند، همه‌ ما‌ مسئولیم. این شهدا، مال همه ایران‌اند.

به‌جز تطهیرکنندگان، آنها که قطعه 42 بهشت زهرا را برای تدفین آماده کرده‌اند نیز در این چند روز شبانه‌روز کار کرده‌اند. مسئول آماده‌سازی قبور می‌گوید: از روز اول حادثه تا به امروز بیش از هزارو ‌200 قبر آماده شده و همچنان هم روند خاکسپاری ادامه دارد و‌ در حال آماده‌سازی قبور هستیم. شهدا همه تک‌طبقه به خاک سپرده شدند، اما در برخی موارد به ‌خاطر اینکه خانواده‌ها با هم شهید شده بودند، مجبور شدیم قبور دوطبقه هم آماده کنیم. صحنه‌هایی که دل هر بیننده‌ای را می‌لرزاند. بین پیکرهایی که این روزها دفن شده‌اند، از نوزاد شش‌ماهه داشتیم‌ تا کودک سه‌ساله و مادرانی که همراه فرزندانشان زیر خاک رفتند.

او ادامه می‌دهد: حالا قطعه 42 شلوغ شده است، روزهای اول خالی بود. خانواده‌ها تنها عزیزانشان را به خاک می‌سپردند. این تنهایی درد خاکسپاری را هزار برابر می‌کرد. او درباره شلوغ‌ترین روز می‌گوید: باید بگویم همان روزهای ابتدایی، مخصوصا سه ‌روز اول، واقعا روزهای بسیار سنگینی بود.

در تمام این روزهای تلخ و نفس‌گیر، جایی در حاشیه شهر، در سالن‌های تطهیر و قطعه‌های خاکسپاری، آدم‌هایی بودند که بی‌صدا و بی‌ادعا، بارِ غم هزاران خانواده را به دوش کشیدند. آدم‌هایی که شغل‌شان هر روز سر‌و‌کار داشتن با مرگ بود، اما این ‌بار‌ مرگ برایشان شکل و رنگ دیگری داشت؛ چهره کودکانه، بدن‌های بی‌سر، دست‌های بی‌جانِ مادری که فرزندش را در آغوش نکشید. اینجا غم، عادت نمی‌شود. اینجا اشک، پشت درهای بسته نمی‌ماند. اینجا آدم‌هایی ایستاده‌اند که زیر بار تلخی، هنوز خم نشده‌اند. شاید دنیا هیچ‌وقت نفهمد آنها چه دیدند و چه کشیدند.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.