لزوم بازنگری در تحلیلهای استراتژیک
عادیسازی یا پذیرش واقعیت جنگی؟
آیا وضعیت جنگی است، یا وضعیت باید جنگی تلقی شود؟ این اختلاف اساسی در مواجهه جامعه با پدیده اخیری است که ایران درگیر آن شده است. ارزیابی اولیه تا پیش از این بر دو پایه استوار بود؛ به عبارت روشنتر ایران دو منظر تحلیلی ثابت در مورد اسرائیل داشت که این تحلیلها بعد از وقایع 7 اکتبر دگرگون شده و حالا باید با نگاهی جدیدتر به اسرائیل نگاه کرد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
آیا وضعیت جنگی است، یا وضعیت باید جنگی تلقی شود؟ این اختلاف اساسی در مواجهه جامعه با پدیده اخیری است که ایران درگیر آن شده است. ارزیابی اولیه تا پیش از این بر دو پایه استوار بود؛ به عبارت روشنتر ایران دو منظر تحلیلی ثابت در مورد اسرائیل داشت که این تحلیلها بعد از وقایع 7 اکتبر دگرگون شده و حالا باید با نگاهی جدیدتر به اسرائیل نگاه کرد.
این دو پایه تحلیلی عبارت بودند از: 1. رژیم اشغالگر نیازمند این است که اوضاع را در سرزمینهای اشغالی به حالتی کاملا امن و آرام نگه دارد تا مهاجرانی را که در سرزمینهای غصبشده حضور دارند، حفظ کرده و مانع مهاجرت آنها شود. 2. رژیم توان جنگ طولانیمدت ندارد و همواره به دنبال جنگهای کوتاهمدت است تا با ضربات اولیه سخت، پیروزی را به دست بیاورد و در صورت مقاومت میتوان آنها را وادار به تسلیم کرد. این دو تحلیل درواقع پایههای اصلی تصمیمگیری در مواجهه با اسرائیل بود. از سوی دیگر تلاش ایران همواره بر این اساس استوار بود که کشور بعد از دهه 70 به عنوان کشوری امن و به دور از تعرض و فضای جنگی تلقی شود. در این استراتژی نیز هر نوع تصویرسازی از خطرهای احتمالی، سیاهنمایی و خالیکردن دل مردم تلقی شده و همیشه بهعنوان یک سیاست دنبال میشد: ایران کشوری امن است حتی اگر چند زدوخورد پیش بیاید هم نباید به آن چندان اهمیتی داد. به عبارت دیگر، تلاش میشد تا احساس آرامش و اطمینان دوری از جنگ بعد از دهه اول انقلاب در طول سه دهه گذشته تعمیم داده شود، اما به نظر میرسد امروز باید در مورد هر سه تحلیل بازنگری جدی داشت و متناسب با وضعیت روز تصمیمگیری کرد.
آغاز نزاع و روند نزاع
از هفته آخر فروردین ۱۴۰۳، تنشهایی میان ایران و اسرائیل با حمله هوایی اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق وارد مرحلهای بیسابقه شد. این حمله که به کشتهشدن ۱۶ نفر، از جمله دو ژنرال ارشد ایرانی منجر شد، نقطه عطفی در روابط پرتنش دو کشور بود. ایران در پاسخ، ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ عملیات «وعده صادق» را اجرا کرد و بیش از ۳۰۰ موشک و پهپاد به سوی اهداف نظامی در سرزمینهای اشغالی شلیک کرد. این اقدام، اولین حمله مستقیم ایران به خاک اسرائیل بود و بهعنوان تغییر راهبردی در سیاست خارجی ایران به سمت پاسخدهی آشکار و قاطع ارزیابی شد. اسرائیل نیز در ۳۱ فروردین با هدف قراردادن سامانه پدافندی نزدیک فرودگاه اصفهان، چرخهای از حملات متقابل را کلید زد. این روند با فرازونشیبهایی تا امروز ادامه یافته و در مقاطعی مانند ترور اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس، در تهران در ۹ مرداد ۱۴۰۳ و عملیات «وعده صادق ۲» در مهر همان سال شدت گرفت. اوج این درگیریها اما ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ با عملیات گسترده اسرائیل و ترور دانشمندان و فرماندهان سپاه رخ داد که طی آن تأسیسات هستهای، پایگاههای نظامی و حتی مناطق مسکونی در ایران هدف حملات سنگین قرار گرفتند.
تغییر در سیاست اسرائیل
این سلسله وقایع، تصویری پیچیده از تقابل دو کشور ارائه میدهد؛ در یک سو، اسرائیل پس از حمله ۷ اکتبر ۱۴۰۲ حماس، سیاست راهبردی خود را به طور کامل بازتعریف کرده است. پیش از این، دولتهای اسرائیلی تلاش میکردند سرزمینهای اشغالی را به عنوان منطقهای امن و باثبات معرفی کنند تا از مهاجرت معکوس جمعیت و فرار سرمایه جلوگیری شود. این رویکرد به ویژه برای جذب مهاجران یهودی و حفظ اعتماد شهروندان ضروری بود. اما پس از ۷ اکتبر، بنیامین نتانیاهو و کابینهاش چرخشی ۱۸۰ درجهای در این سیاست اتخاذ کردند. اکنون اسرائیل بهعمد شرایط جنگی را بازتولید میکند.
این سیاست در عدم پیشرفت مذاکرات آتشبس در غزه، تشدید درگیریها با حزبالله لبنان، حملات به یمن و هدف قراردادن منافع ایران در منطقه و داخل خاک کشورمان مشهود است. نتانیاهو حتی به قیمت اعتراضات داخلی و درگیرشدن با خانواده گروگانهای نزد حماس، تلاش میکند همچنان وضعیت داخل اسرائیل را در حالتی «جنگی» حفظ کند. او حالا هیچ ابایی از این ندارد که هر شب یا روزانه چند نوبت ساکنان سرزمین اشغالی را به پناهگاهها بفرستد. برای این کار دلایل سیاست داخلی خودش را هم دارد. او که در آستانه سقوط قرار داشت، با عملیات 7 اکتبر حماس، تهدید را به فرصت تبدیل کرد و با فروبردن اسرائیل به شرایط جنگی و آمادگی برای جنگی طولانیمدت، در حال بهرهبرداری از فرصت بهدستآمده است تا نیروهای مقاومت در منطقه را حذف کند.
سیاست آرامش دائم در ایران
در سوی دیگر، ایران رویکردی کاملا متضاد را در پیش گرفته است. با وجود حملات پیاپی اسرائیل، از جمله حمله بیسابقه به ساختمان مرکزی صداوسیما در تهران که به آتشسوزی گسترده و پخش تصاویر زنده از این واقعه در سراسر کشور منجر شد، هنوز مقامات اصراری بر این ندارند که وضعیت را «جنگی» اعلام کنند. حتی با وجود آنکه رهبری در همان روز اول از لفظ جنگ و آغاز جنگ سخن به میان آوردند، با این حال، آنچه در رسانههای رسمی مشاهده میشود، تبلیغ وضعیت جنگی نیست. اما به نظر میرسد وضعیت بعد از حمله به ساختمان صداوسیما تغییر کرده است.
حتی در شرایط جنگی معمولا به دلیل نقش رسانهها در ارتباط با تودههای مردم، رسانهها مورد احترام طرفین قرار میگیرند، اما این حمله نشانهای آشکار از تشدید اقدامات خصمانه اسرائیل بود. با این حال، هنوز شاهد آن نیستیم که وضعیت به طور روشن یک وضعیت جنگی در داخل ایران تلقی شود.
این سیاست در حالی دنبال میشود که جامعه ایران، بهویژه پس از حملات اخیر، شرایط را عادی احساس نمیکند. تصاویر آتشسوزی صداوسیما، قطعشدن گاه و بیگاه اینترنت در شهرهای بزرگ و شایعات درباره وضعیت زیرساختهای حیاتی، حس ناامنی را در میان مردم تقویت کرده است.
عادیسازی یا شرایط جنگی؟
این دو رویکرد متضاد، پرسشی کلیدی را پیشروی تصمیمگیران ایرانی قرار داده است: آیا باید به سیاست عادیسازی ادامه داد یا واقعیت شرایط جنگی را پذیرفت؟ پاسخ به این پرسش، نهتنها بر مدیریت منابع و سیاست خارجی، بلکه بر کل ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور اثر خواهد گذاشت. در حال حاضر، نشانههایی از عادیسازی در مدیریت روزمره کشور دیده میشود. ارزاق به صورت عادی در حال فروش است. برای سوخترسانی اگرچه محدودیت 20 لیتری اعمال میکنند، اما پمپبنزینها همچنان بدون سهمیهبندی سختگیرانه در حال سرویسدهی به شهروندان هستند.
عرضه کالاهای اساسی نیز، با وجود برخی کمبودهای مقطعی، تحت کنترل است. اینها همه حکایت از آن دارد که سیستم تصمیم ندارد وضعیت را جنگی اعلام کند. به طور معمول در شرایط جنگی، سهمیهبندی سوخت و کالاهای اساسی را شاهد هستیم. همچنین وضعیت اجتماعی تغییر چشمگیری خواهد کرد و شاهد افزایش نظارتهای امنیتی، و تغییر در الگوی توزیع منابع خواهیم بود، اما تاکنون سیستم این اقدامات را به صورت محدود یا غیررسمی انجام داده است.
از همین رو تصمیم درباره پذیرش یا رد شرایط جنگی، یک تصمیم کلان کلیدی است. پذیرش شرایط جنگی به معنای بازتعریف اولویتها، از جمله تخصیص منابع به بخشهای نظامی، اعمال محدودیتهای اقتصادی و آمادهسازی جامعه برای مواجهه با تهدیدات خارجی است. این رویکرد از یک سو میتواند به تقویت نیروی نظامی منجر شود، اما در عین حال جامعه را دستخوش تغییر میکند. به عبارت دیگر، جامعه امروز انتظار یک شگفتی را میکشد که طی آن همه چیز به حالت آرام گذشته بازگردد. در این فاصله نگرانی این است که با کاهش توانمندی دولتی برای تأمین مایحتاج عمومی روبهرو شویم و خطر افزایش نارضایتی عمومی و فشار اقتصادی را به همراه داشته باشد.
تجربه تاریخی نشان میدهد که اگرچه پذیرش شرایط جنگی برای کشور ممکن است سخت باشد، اما در صورتی که ارزیابی این است که این جنگ ادامهدار خواهد بود، کشور باید منابع و امکانات محدود خود را مدیریت کند.
البته از سوی دیگر، پیامدهای بینالمللی این تصمیم نیز قابل تأمل است. پذیرش شرایط جنگی ممکن است به تشدید تحریمها و انزوای دیپلماتیک منجر شود، در حالی که عادیسازی میتواند فضایی برای مذاکره و کاهش تنش فراهم کند. اما تداوم حملات اسرائیل، بهویژه با حمایت ایالات متحده، یا ورود ترامپ به جنگ، نشان میدهد که عادیسازی بهتنهایی نمیتواند بازدارندگی لازم را ایجاد کند. همزمان، باید به این نکته توجه داشت که اسرائیل با حفظ شرایط جنگی، به دنبال کشاندن پای ایران و آمریکا به یک جنگ فراگیر است. همچنان که اخیرا تریتا پارسی از مشاوران سابق اوباما در آمریکا به گروگان گرفتن آمریکاییها در اسرائیل اشاره کرده و معتقد است: «نتانیاهو، اجازه خروج آمریکایی-اسرائیلیها را از اسرائیل نمیدهد و عملا آنها گروگان گرفته. هدف نتانیاهو این است که مردم آمریکا در حملات ایران به اسرائیل بمیرند تا آمریکا به اجبار به جنگ با ایران وارد شود».
ایران در برابر دو مسیر استراتژیک قرار دارد: ادامه عادیسازی، یا اعلام شرایط جنگی. اتخاذ هرکدام از این دو سیاست، نقشه راه جدیدی پیشروی ما قرار میدهد که الزامات خاص خودش را دارد.
از سوی دیگر این تصمیم باید متناسب با درک سیاست اخیر اسرائیل انتخاب شود. سیاستی که طی آن بپذیریم نتانیاهو از طولانیشدن جنگ و ایجاد ترس در سرزمینهای اشغالی، نهتنها واهمهای ندارد، بلکه آن را به موتور محرک جنگ تبدیل کرده است.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.