تراپیزدگی
نقدی بر رواندرمانی کالایی و بازار گرم درمانهای سرد
درباره ترویج فیلموار و روزافزون رواندرمانی مدرن در جامعهای که معانی درد را اغلب به صورت کالا میفروشد، میتوان چنین اندیشید که روانکاوی و تراپیهای امروزی بیش از آنکه چارهجوی درمان باشند، به ابزاری نمادین برای نمایش منِ متعالی و قدرت شفابخش تبدیل شدهاند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
حسام محمدی - پژوهشگر اجتماعی
درباره ترویج فیلموار و روزافزون رواندرمانی مدرن در جامعهای که معانی درد را اغلب به صورت کالا میفروشد، میتوان چنین اندیشید که روانکاوی و تراپیهای امروزی بیش از آنکه چارهجوی درمان باشند، به ابزاری نمادین برای نمایش منِ متعالی و قدرت شفابخش تبدیل شدهاند.
گویی هرکسی از کوچکترین ناراحتیاش، درهای به عمقِ یک شکاف وجودی میسازد که باید با کلمات درمانگر و دفعات پرتکرار جلسات تراپی پر شود. امروز این کنش به یک مد اجتماعی برآمده از یک طبقه تنآسا تبدیل شده که براساسآن جوانان و بزرگسالان، با نوعی فخرفروشی نمادین، از تجربههای تراپی، جلسات تداعی آزاد یا روایتهای احساسی خودخوانانه سخن میگویند. در این معنا، رواندرمانی در بست زمان به آیینی فرهنگی بدل شده که در آن، نمایش خودِ آگاه، پالوده و آسیبشناخته ارزشی نمادین مییابد؛ خودی که بیش از آنکه درمان شده باشد، نمایش داده شده است.
در ادامه این روند، تلاش برای پزشکیسازی زیست روزمره، به یکی از وجوه اصلی این فرهنگ تبدیل شده است؛ جریانی که در آن، تجربههای انسانی از اضطرابهای طبیعی گرفته تا نوسانات خلقی معمول یا تجربههای ترس و هیجان غیربیمارگونه در چارچوبهای بالینی و واژگان درمانی بازتعریف میشوند. این پزشکیسازی نه به قصد درمان، بلکه به منظور اعتباربخشی به خودِ آسیبدیده و مشروعسازی گفتار تراپیمحور در فضای عمومی صورت میگیرد؛ دقیقا در همین مسیر اضطراب، افسردگی و خستگی روحی همه در یک بازتعریف درمانمحور به اختلال تبدیل میشوند و تراپی تنها راه اخلاقی برای تنظیم مجددِ زندگی فرض گرفته میشود.
قلمرو روانکاوی جدید بهویژه در رسانههای اجتماعی و شبکهها، به سکه رایجی بدل شده است؛ جایی که زبانِ تحلیل روانی مانند زبانی اشرافی به کار گرفته میشود تا بر تن گفتار روزمره، جامهای از فرهیختگی و عمق پوشانده شود. این زبان، بیش از آنکه ابزار درک درونیات انسانی باشد، بدل به ویترینی شده برای نمایش خویشِ آگاه، خویشِ آسیبدیده و البته خویشِ ممتاز؛ کالایی زبانی که مصرفش نه برای فهم، بلکه برای یک پرستیژ خودساخته است. گویی چنین فرهنگی به افراد وهمی از مالکیت یک سرمایه احساسی میدهد و افراد به میانجی آن سعی میکنند با روایت تراپیک واژههایی با جامه درمانگرانه، خود را از طبقات اجتماعی متمایز معرفی کنند و حس توانمندی از خود بروز دهند، حتی اگر مسئلهشان فراتر از یک استرس معمولی در یک روز کاری در اواسط هفته نباشد.
دراینمیان آنچه حائز اهمیت است، این است که زباندرمانی غالبا وسیله مشروعیتسازی نظم اجتماعی موجود است، یعنی به جای آنکه ساختارهای کلان اجتماعی مورد نقد و تحلیل قرار گیرند، بار مسئولیت سقوط افراد بر دوش خود فرد گذاشته میشود و اینگونه است که هر تبعیض یا ناکامی اجتماعی، بهنگام و بدون پرسش، تبدیل میشود به یک اختلال هویتی یا روانی.
جفری ماسون بر علیه تراپی، رواندرمانی را نه شیوهای برای شفابخشی، بلکه گونهای از خشونت مشروع و اقتدار پنهان تعریف میکند؛ خشونتی که در ظاهرِ همدلی، اما در باطن تلاش برای تطبیق روان فرد با پیشفرضها و ارزشهای نانوشته درمانگر است. از این منظر، فرایند تراپی به جای آنکه واقعیت بیرونیِ فرد را به رسمیت بشناسد، اغلب به تحمیل تفسیری درونزاد و گسسته از زمینههای اجتماعی میپردازد؛ بهویژه در مواردی که آسیبها ریشه در ساختار دارند، نه در سطوح خرد فردی. در چنین چارچوبی، درمانگر به مرجع اخلاقی و اقتدار نامرئی بدل میشود که از یک جایگاه مسلط، مراجع را دوبارهنویسی میکند.
ماسون هشدار میدهد که تراپیِ امروز، بهویژه در اشکال عامپسند و رسانهایاش، نوعی ابزار اهلیسازی روانی است؛ جایی که سوژه به جای رهایی، در سازوکار نرمی از انضباط و بازآفرینی ارزشها گرفتار میشود. آنچه قرار بود صدای فرد را آزاد کند، بدل میشود به تریبونی برای نشنیدن، برای بیاعتنایی به امر اجتماعی و البته فروکاستن بحرانهای ساختاری به مسائل حلشدنی شخصی. از این منظر، تراپی نهتنها درمان نیست، بلکه بازتولید سوژهای مطیع، سازگار و سازشکار با جهانی ناعادلانه و مملو از اختلالات ساختاری است. براساس این تعریف درمانگر، بیآنکه آشکارا در مقام اقتدار ظاهر شود، به تنظیمگر نامرئی زیستِ اخلاقی و رفتاری فرد بدل میشود. در این الگو، درمان به جای گشودن افقهای تازه، درون چارچوبی نانوشته از بایدها و نبایدها، فرد را در نظمی ساکت و البته نرمالیزهشده محصور میکند.
از سوی دیگر، این فرایند میتواند با تثبیت خودِ آسیبدیده بهعنوان سوژه محوری، منطق روانکاوانه را جایگزین منطق اجتماعی و سیاسی کند؛ جایی که به جای پرسش از ساختار، فرد در جستوجوی پاسخهای فردی برمیآید و بهاینصورت انرژی اجتماعی از کنش به درونگرایی و بازخوانیِ خود محدود میشود. اینجاست که تراپی، ناخواسته به ماشینی برای خنثیسازی مقاومت و عادیسازی بحرانها بدل میشود.
آنچه به صورت دادههای واقعی مشهود بوده، افزایش تراپیزدگی و مصرف رواندرمانی در کشورها لزوما همراه با بهبود اوضاع روانی نبوده؛ نرخ افسردگی و خودکشی حتی با ژرفای درمانهای بیشتر کاهش نیافته و همواره داروها، روشها و جلسات رواندرمانی بیشتری تجویز شده، اما وضعیت روانی عمومی بهتر نشده است. رواندرمانی در وضعیت کنونی، بیش از آنکه فرایندی درمانگر باشد، به یک الگوی مصرفگرایانه بدل شده که در آن رنج و درد، با فروکاستی رواندرمانگرانه به یک کالا تبدیل شده و در فرایندی تاریخی به بازار عرضه میشوند.
در این منطق کاسبکارانه، فرد نه بهعنوان سوژهای درگیر با تعارضات اجتماعی، بلکه بهمثابه مشتری بالقوهای تلقی میشود که باید با تشخیصهای ملایم، اختلالهای مبهم و نسخههای درمانی پایانناپذیر، در چرخهای از وابستگی روانی نگه داشته شود. در چنین چارچوبی، رواندرمانگر نه بهعنوان یک یاریگر، بلکه نوعی واسطهگر بازارِ درد است که با القای نوعی بیمارانگاری نرم و ظریف، سوژه را قانع میکند که بدون جلسات مداوم، شناخت عمیق از خود ابدا ممکن نیست. این فرایند، نوعی تجارت رنج و کالاییسازی روان است؛ جایی که به جای مواجهه اجتماعی با درد، درمان به تجربهای خصوصی، گاهی گرانقیمت و پرزرقوبرق تبدیل میشود که مهمترین رخداد در این فرایند همان کارت بانکی است که قبل از شروع درمان، هزینه جلسه رواندرمانی از آن کسر میشود.
در دورانی که رواندرمانی از مرزهای درمان عبور کرده و به یک آیین اجتماعی بدل شده، ما با نوعی کالاییسازی درد و رنج مواجهیم؛ فرایندی که در آن زیست روانی انسان به موضوع خریدوفروش بدل میشود و درمانگر، ناخودآگاه در مقام تکنوکراتی ظاهر میشود که درد را در معنای حقیقی آن نمیفهمد، بلکه آن را در راستای بخصوصی مدیریت میکند.
تراپی، در هیئت اکنونِ خویش، بدل به صنعتی شده است که به جای مواجهه رادیکال با ساختارهای مضمحل، نوعی مسئولیتپذیری روانی فردی را تبلیغ میکند؛ جایی که فرد باید خودش را در چارچوب جلسات زمانبندیشده، بازسازی کند و ریشههای هر بحرانی را در کُنه وجودی خودش بجوید، نه در نظامهای اجتماعی. این درونپالایی مدرن بهظاهر شفابخش، در اصل پروژهای برای فروکاستن انسان به مشتری نیازمند مراقبت دائم است؛ نوعی طفرهرفتن از ریشه درد به سود بقای سیستمهایی که رنج را تولید، بازاریابی و سپس در ظاهر درمان میکند. دراینمیان تراپی به جای آنکه مجرایی برای رهایی باشد، به کالایی لوکس و مدگونه در راستای انکار تاریخی و روانی رنجِ جمعی تبدیل شده است.
آخرین اخبار روایت را از طریق این لینک پیگیری کنید.