|

از جنگ ۱۲ روزه تا جنگ اوکراین

رمزگشایی از سیاست خارجی ترامپ

پیروزی ترامپ در دوره دوم ریاست جمهوری و برنامه های غیرمتعارف او در حوزه سیاست خارجی منشا سردرگرمی و تصمیم‌گیری‌های آشفته در آمریکا و در سطح جهان شده است. تجاوز نامشروع اسرائیل به ایران و همراهی آمریکا با آن فرآیند تصمیم سازی سیاست خارجی امریکا در این موضوع را با پیچیدگی های بیشتری مواجه ساخته است.

رمزگشایی از سیاست خارجی ترامپ

علیرضا رئیسی،  عضو هیات علمی کالج امرسان- پیروزی ترامپ در دوره دوم ریاست‌جمهوری و برنامه‌های غیرمتعارف او در حوزه سیاست خارجی منشأ سردرگمی و تصمیم‌گیری‌های آشفته در آمریکا و سطح جهان شده است. تجاوز نامشروع اسرائیل به ایران و همراهی آمریکا با آن فرایند تصمیم‌سازی سیاست خارجی آمریکا در این موضوع را با پیچیدگی‌های بیشتری مواجه کرده است. اگرچه اتحاد و همبستگی مردم و جان‌فشانی نیروهای مسلح توطئه‌های دشمن را در این مرحله ناکام گذاشته، اما راهکارهای دیپلماتیک برای ترجمه مقاومت به موفقیت ضروری می‌نماید.

هدف از این یادداشت معرفی چارچوبی برای تحلیل فرایند تصمیم‌گیری در سیاست خارجی ترامپ است تا بتوان فهم دقیق‌تری از پیچیدگی‌های این مورد داشت. تجزیه و تحلیل منابع مؤثر در شکل‌گیری سیاست خارجی در سه سطح افراد، دولت/جامعه و در سطح بین‌الملل می‌تواند تا حدودی پیچیدگی‌های این فرایند را تشریح کند و فهم دقیق‌تری از سیاست خارجی ترامپ و شباهت‌ها و تفاوت‌های آن با دیگر رئیس‌جمهوران آمریکا فراهم کند. در این یادداشت منابع مهم در تصمیم‌گیری ترامپ در هریک از این سطوح به طور مختصر توضیح داده می‌شود و در انتها پس از جمع‌بندی، راهبردهایی برای فهم و مواجهه بهتر با دولت ترامپ ارائه می‌شود.

تأثیر منابع سیاست خارجی آمریکا در سطح دولت/جامعه بر جنگ ایران

می‌توان گفت که پیچیده‌ترین منابع سیاست خارجی در دولت ترامپ در این سطح وجود دارد. پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری 2024، حاصل شکل‌گیری ائتلافی از نیروهای محافظه‌کار سنتی، نیروهای پوپولیست ملی‌گرا و مسیحیان بنیادگرا بود. هرکدام از این گروه‌ها توانستند با تمرکز بر شعارهای مخصوص به خود بخش‌هایی از سبد رأی سنتی دموکرات‌ها را با خود همراه کنند. اگرچه یکی از محورهای برنامه‌های انتخاباتی ترامپ در سیاست خارجی پرهیز از جنگ‌طلبی و کاهش تعهدات نظامی در خارج از آمریکا بوده، اما در عمل لزوما این شعارها محقق نمی‌شود و نخواهد شد. این مورد یکی از مواردی است که باعث سردرگمی تصمیم‌گیران در بسیاری از کشورهای جهان شده است. در‌واقع مثال‌های فراوانی وجود دارد که رؤسای جمهور آمریکا با شعارهای پیشرو و ضد جنگ به کاخ سفید راه یافته‌اند و در عمل سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ای یا محافظه‌کارانه‌ای در پیش گرفته‌اند. به‌عنوان مثال جورج بوش پسر که به‌عنوان جنگ‌طلب‌ترین رئیس‌جمهور آمریکا در سال‌های اخیر شناخته می‌شود، در مبارزات انتخاباتی خود در دور اول ریاست‌جمهوری‌اش، مداخلات نظامی دولت کلینتون و دولت‌سازی از سوی دولت او را مورد انتقاد شدید قرار داده بود، -حتی برخی از افراد تیم او در ابتدای ریاست‌جمهوری‌اش شعارهای انزواطلبانه می‌دادند- در عمل تبدیل به مداخله‌گراترین و جنگ‌طلب‌ترین رئیس‌جمهور آمریکا در سال‌های پس از جنگ سرد شد. دموکرات‌ها هم با وجود شعارهای پیشرو، عملا سیاست‌های محافظه‌کارانه‌ای را دنبال کرده‌اند. اوباما که با تأکید بر حفظ حقوق اساسی شهروندان آمریکا و فرایند دادرسی عادلانه مظنونان عملیات تروریستی، به کاخ سفید راه یافته بود، با وجود تخصصش در حقوق، سیاست‌های جورج بوش پسر را در این حوزه ادامه داد. ریشه این تداوم در سیاست خارجی آمریکا به عواملی برمی‌گردد که متخصصان حقوق اساسی و علوم سیاسی آن را «نیروهایی پرتوان‌تر از ریاست‌جمهوری» می‌نامند.

در این تحلیل نهادهایی مانند بوروکراسی‌ها و گروه‌های ذی‌نفع و فضای بین‌الملل تأثیری شگرف بر ریاست‌جمهوری و حتی افکار عمومی در آمریکا دارند. ترامپ هم از این قاعده مستثنا نیست. درواقع عدم تجربه و خصوصیات شخصی ترامپ این موضوع را تشدید می‌کند. مثال‌های متعددی از سیاست خارجی در دور نخست ریاست‌جمهوری او وجود دارد که ترامپ برخلاف شعارهایش و حتی برخلاف آنچه در نظر داشت، در جهت درگیری و تشدید بحران‌ها عمل کرد. درباره تجاوز نظامی ترامپ به ایران، گرایش‌های ضد جنگ هواداران ملی‌گرای ترامپ نظیر استیو بنن و تاکر کارلسون توانایی غلبه بر این «نیروهای پرتوان‌تر از ریاست‌جمهوری» را ندارند، چراکه فاقد مؤلفه‌های تأثیرگذاری نظیر سازمان‌دهی و تشکیلات در سیاست آمریکا هستند. درنتیجه هرگونه تحلیلی درباره نقش این گروه‌های ضد جنگ هوادار ترامپ باید مطابق با موازنه قوای واقعی در سیاست داخلی آمریکا باشد تا درباره توانایی‌های این گروه اغراق نشود.

یکی از این «نیروهای پرتوان‌تر از رئیس‌جمهور» به‌ویژه درباره خاورمیانه و ایران، لابی اسرائیل است که سابقه طولانی در شکل‌دادن به سیاست خارجی آمریکا دارد. این لابی با علم به نامحبوب بودن سیاست‌های مداخله‌جویانه و جنگ‌طلبانه در یک فرایند تدریجی طولانی، گزینه نظامی را از طریق نخبگان سیاسی همسو نظیر نئومحافظه‌کاران و اندیشکده‌های همسو و تهدید و تطمیع سیاست‌مداران غیرهمسو غالب می‌کند. اشغال عراق در سال 2003 را می‌توان به‌عنوان یک نمونه از نقش این لابی در نظر گرفت. لابی اسرائیل با همراهی نیروهای سیاسی همسو توانست گزینه اشغال عراق را در یک فرایند 10ساله پایه‌ریزی کند. این فرایند از مجموعه‌ای از تحریم‌ها و مصوبات کنگره نظیر «قانون آزادی عراق در سال 98» (که در ابتدا کلینتون تمایلی به اجرای آن نداشت، ولی نهایتا آن را اجرا کرد) شروع شد و نهایتا به اشغال عراق انجامید و وقتی که اشغال عراق نامحبوب شد، لابی اسرائیل حتی تلاش کرد که خود را به‌عنوان مخالف آن معرفی کند. با وجود حضور تعداد معدودی نماینده مخالف لابی در کنگره، این لابی همچنان بر کنگره اشراف دارد، و حتی توانسته است در مواردی که توانایی تأثیرگذاری بر رئیس‌جمهور را ندارد، از طریق کنگره سیاست‌های نامطلوب خود را با حمایت هر دو حزب بر رئیس‌جمهور تحمیل کند. در‌این‌بین هر‌گونه تلاش برای مخالفت با لابی به‌عنوان یهودستیزی از طریق نظریه توطئه معرفی شده و نمایندگان مخالف حذف خواهند شد که در انتخابات 2024 کنگره دو نمونه آن مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت. در نتیجه مخالفت‌های پاره‌ای از نمایندگان با سیاست‌های جنگ‌طلبانه و تجاوز به ایران تأثیر چندانی در نتیجه نهایی سیاست آمریکا در قبال ایران نخواهد داشت و درباره نقش این گروه‌ها نیز نباید اغراق شود. به طریق اولی درباره تأثیر تحلیلگران مستقل نظیر مرشایمر بر سیاست خارجی آمریکا نباید اغراق شود. به‌همین‌ترتیب تظاهرات‌های ضد جنگ هنوز به مقیاس تأثیرگذار نرسیده و البته باید در نظر داشت که تأثیر جنبش‌های ضد جنگ عموما با تأخیر چندین‌ساله در فرایند انتخابات و تصمیم‌گیری رخ می‌دهد. در نتیجه این جنبش‌ها نمی‌توانند تأثیر کوتاه‌مدتی در توقف سیاست‌های جنگ‌طلبانه آمریکا در قبال ایران داشته باشد و تأثیر بلندمدت آن بستگی به عوامل متعددی مانند هزینه جنگ و عملکرد رسانه‌ها در این زمینه خواهد داشت.

منابع سیاست خارجی آمریکا در سطح بین‌الملل و جنگ با ایران

منابع سیاست خارجی در سطح بین‌الملل بیشترین ابهام را در تحلیل سیاست خارجی ترامپ ایجاد کرده‌اند. حتی برخی از تحلیلگران طراز اول آمریکایی نیز در این زمینه دچار سردرگمی شده‌اند. به‌عنوان مثال برخی از این تحلیلگران به صورت شتاب‌زده‌ای پیروزی ترامپ را نشانه‌ای از پایان نظم جهانی لیبرال دانستند که در آن شهروندان آمریکا از عناصر نظم لیبرال نظیر تجارت آزاد و هزینه‌دادن برای امنیت متحدان آمریکا ناراضی هستند، در نتیجه ترامپ را با برنامه‌ای برای برچیدن این نظم لیبرال برگزیده‌اند. اگرچه نظم لیبرال با چالش‌های جدی مواجه است، اما نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که سیاست‌های ترامپ درباره مصادیق این نظم لیبرال (مانند جنگ تعرفه‌ها و کاهش کمک به اوکراین) از زمره منفورترین سیاست‌های ترامپ در دوره دوم ریاست‌جمهوری او بوده‌اند، در نتیجه به‌سادگی نمی‌توان افول نظم جهانی را نتیجه‌گیری کرد.

به طور مشابه برخی تحلیلگران از ظهور چین به‌عنوان ابرقدرت، به صورت خودکار افول آمریکا را نتیجه‌گیری کرده‌اند. اگرچه ظهور چین به‌عنوان ابرقدرت را می‌توان به‌عنوان پایانی بر جهان تک‌قطبی قلمداد کرد. اما ایجاد نظم جهانی از طرف چین با چالش‌هایی جدی مواجه است. اگر شی جین‌پینگ به صورت جدی به دنبال ایجاد نظم بدیل جهانی است، ایجاد این نظم سال‌های زیادی طول می‌کشد. به‌عنوان نمونه ابتکار سه‌گانه چین در راستای ایجاد نهادهای نظم نوین مدنظر چین در حوزه‌های اقتصادی، امنیتی و فرهنگی در سال 2021 با استقبال چندانی در سطح بین‌الملل مواجه نشده است و تلاش‌های چین برای ایجاد آلترناتیوی برای سوئیفت عملا شکست خورد. در نتیجه نباید درباره نقش چین در ایجاد نظم بدیل جهانی اغراق کرد. در همین راستا نمی‌توان امیدوار به مساعدت چین به ایران در منازعات خاورمیانه بود. درواقع تحلیلگران وابسته به اسرائیل تلاش می‌کنند منازعه ایران و اسرائیل را در ذیل رقابت چین با آمریکا تعریف کنند، تا توجیه ژئوپلیتیکی برای تداوم حضور آمریکا در منطقه جعل کنند و متأسفانه پاره‌ای از محافل ایرانی هم فریب این برساخته کاذب اندیشکده‌های وابسته به اسرائیل را می‌خورند. غافل از اینکه پس از جنگ سرد اسرائیل اهمیت ژئوپلتیکی خود را برای آمریکا از دست داده است. اما اسرائیل با لطایف‌الحیل سعی در توجیه حضور نظامی آمریکا در منطقه دارد، تا به هدف خود در راستای تسلط نظامی بر کشورهای منطقه نائل شود. در همین راستا اسرائیل توانست استراتژی موازنه‌سازی فراساحلی آمریکا در خاورمیانه (که نیازی به حضور مداوم و پرتعداد نیروهای نظامی در منطقه ندارد) را به استراتژی پرهزینه «مهار دوجانبه» (که شامل حضور دائمی و پرتعداد نیروهای آمریکایی در منطقه است) تبدیل کند. امروزه هم با وجود اذعان دولتمردان آمریکایی (از هر دو حزب) بر نامعقول‌بودن حضور و هزینه نظامی در منطقه خاورمیانه، اسرائیل در تلاش است تا با قاب‌بندی‌های کاذب از سیاست‌های چین در منطقه، توجیهی ژئوپلیتیکی برای ادامه حضور نظامی آمریکا جعل کند. درواقع حضور چین در منطقه خاورمیانه عمدتا براساس انگیزه‌های تجاری و اقتصادی شکل گرفته که منازعات منطقه باعث تضعیف آن خواهد شد. در نتیجه نمی‌توان درباره کمک چین به ایران در این منازعه امیدوار بود.

تأثیر منابع سیاست خارجی در سطح افراد

تحلیل نقش افراد دردولت ترامپ سوژه جذابی برای روزنامه‌نگاران و حتی روان‌شناسان بوده است. اگرچه نیروهایی پرتوان‌تر از رئیس‌جمهور و افراد در شکل‌دادن به سیاست خارجی آمریکا فعال هستند، اما افراد و خصوصیات فردی و قدرت تحلیل ایشان همچنان می‌تواند در شکل‌گیری تصمیمات افراد مهم باشد. درباره ترامپ عمده تحلیلگران به خودشیفتگی و تصمیم‌گیری لحظه‌ای و جهان‌بینی و تجربه کاری مبتنی بر دلالی او اشاره می‌کنند. اما نمی‌توان از نقش «میان‌برهای شناختی» در شکل‌دادن به تصمیمات او غفلت کرد. واقعیت آن است که سابقه، سن‌وسال ترامپ و پیچیدگی‌های روابط بین‌الملل باعث می‌شود که ترامپ توانایی دریافت و تجزیه و تحلیل انبوهی از داده‌های لازم برای تصمیم‌گیری در این حوزه را نداشته باشد. در نتیجه بر «قیاس» به‌عنوان یکی از «میان‌برهای شناختی» تکیه می‌کند. قیاس‌ها، به‌ویژه قیاس‌های تاریخی، اغلب در سیاست خارجی به کار می‌روند تا موقعیت‌های کنونی را چارچوب‌بندی کرده و تصمیم‌ها را با ارجاع به رویدادهای گذشته توجیه کنند.

جنگ اخیر نشان می‌دهد که قیاس ترامپ با هری ترومن و نقش او در پایان‌دادن به جنگ جهانی دوم که ابتدا از سوی مایک هاکابی، سفیر افراطی آمریکا در اسرائیل، مطرح شده است، در تصمیم‌گیری او در حمله به فردو تأثیر داشته است. علاوه بر ترامپ، جهان‌بینی و ارتباطات حلقه پیرامونی او در کاخ سفید بیانگر ارتباطات قوی آنها با نتانیاهو و تصمیم‌گیران اسرائیلی است، به‌ویژه افراد کلیدی در سیاست خارجی ترامپ نظیر مارکو روبیو در برخی مسائل سیاست خارجی مانند ایران قرابت فکری با جریان‌های افراطی و حتی نئومحافظه‌کار دارند. در نتیجه نمی‌توان از تمایلات ضد جنگ برخی افراد در کابینه مانند ونس و گبرد ترامپ نتیجه گرفت که کابینه او توان مهار جنگ‌طلبان آمریکایی را دارد.

جمع‌بندی

پیدایش ترامپ اگرچه پاسخی به شکست جریان سنتی جمهوری‌خواه و طبقه سیاسی حاکم در جنگ‌طلبی در خارج و دوری از خواسته‌های عموم جامعه در داخل بوده است، اما تحلیل حاضر نشان می‌دهد که سیاست خارجی ترامپ در قبال ایران عملا همان سیاست خارجی سنتی جمهوری‌خواهان در قبال ایران است. آیا در این شرایط دشوار می‌توان ابتکار عمل را در دست گرفت و منافع ایران را تضمین کرد؟ پیش از ارائه هر راهکاری باید محدودیت‌های ایران بر فرایند تصمیم‌سازی در سیاست خارجی آمریکا را در نظر داشت. سیاست خارجی آمریکا حاصل یک فرایند بسیار پیچیده و اندرکنش نیروهای متعدد در یک دوره طولانی است. درنتیجه شکل‌دادن به آن حتی برای کشورهایی که روابط حسنه‌ای با آمریکا دارند، بسیار دشوار است. با درنظرگرفتن این پیچیدگی‌ها می‌توان در سطوحی محدود بر تصمیم‌گیری تأثیر گذاشت. در کوتاه‌مدت می‌توان با باز نگه‌داشتن راه دیپلماسی، سطح تنش را مدیریت کرد. باید به خاطر داشت که اگرچه نتانیاهو این حمله را به دروغ برای پیشگیری از حمله ایران به اسرائیل معرفی کرده بود، اما درواقع او به دنبال پیشگیری از هرگونه توافق بین ایران و آمریکا بود. گزارش‌های درزکرده به رسانه‌های آمریکایی (که نیاز به راستی‌آزمایی دارد) نشان می‌دهد که نتانیاهو با ارائه اطلاعاتی از میزان نفوذ و تعداد تجهیزات در ایران توانسته چراغ سبز حمله به ایران را از ترامپ دریافت کند. در نتیجه خنثی‌کردن این نقیصه از سوی نیروهای امنیتی می‌تواند توانایی اسرائیل در متقاعدکردن آمریکا را محدود کند. با توجه به تحلیل حاضر، همچنین تصمیم‌گیری در سطح افراد راه دیگری برای تأثیر در تصمیم‌گیری آمریکا است. در سطح افراد می‌توان «قیاس» جایگزینی برای تصمیم‌گیران به‌ویژه ترامپ معرفی کرد تا در رسانه‌های غربی ترویج شود.

نظرات علنی ترامپ نشان می‌دهد که او از دچار شدن به سرنوشت بوش در جنگ عراق پرهیز دارد. در نتیجه غلبه قیاس عراق در رسانه‌ها از دیگر روش‌های کنترل ترامپ است. در سطح جامعه اگرچه جریانات پیشرو ضد جنگ و برخی کسب‌وکارها متمایل به کاهش تنش هستند، ولی باید محدودیت نقش جریانات ضد جنگ را در نظر داشت. در سطح بین‌الملل باید در نظر داشت که نظم جهانی موجود توانایی‌های محدودی برای حل این بحران دارد که عمدتا علیه ایران استفاده می‌شود. پرهیز از شروع جنگ از طرف ایران -که از طریق برخی محافل در ایران توصیه می‌شد- تصمیمی هوشمندانه در راستای تحریک‌نکردن نظم جهانی علیه ایران بوده است؛ چراکه چنین تصمیمی منجر به شکل‌گیری ائتلافی علیه کشورمان -نظیر آنچه در اشغال کویت در سال 1990 رخ داد- می‌شد و تبعاتی بسیار خطرناک‌تر از جنگ 12روزه برای کشورمان داشت. در پایان مدیریت تنش و ارائه راهکار دیپلماتیک هم‌زمان با برطرف‌کردن نقاط ضعف میدانی حتی در صورت موفقیت‌نداشتن در کوتاه‌مدت، نهایتا راه‌گشا خواهد بود، چراکه می‌تواند باعث تغییر چشم‌انداز و کاهش سطح منازعه در درازمدت شود.

آخرین اخبار جهان را از طریق این لینک پیگیری کنید.