مامان، چرا شبها گریه میکنی؟/ روایتی از خبرنگاری در روز خبرنگار
در تقویم، روزهایی هستند که بیش از آنکه یادآور جشن و شیرینی باشند، نشانهایاند از زیستنی سخت و بیوقفه؛ از شغلی که با تیتر و تصویر معنا میگیرد، اما قلبی پنهان در پشت دوربین و قلم دارد. ۱۷ مرداد، روز خبرنگار، یکی از همین روزهاست.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
آنقدر در میان خبرها زندگی میکنند که گاه زندگی خود را از یاد میبرند. آنقدر از دردها مینویسند که دردهای خود را فراموش میکنند. خبرنگار، فقط کسی نیست که پشت دوربین بایستد یا قلمی بر صفحه بنشاند؛ خبرنگار، چشم بیدار جامعه است؛ گوشی همیشه روشن، قلبی همیشه در صحنه.
او نه ساعت کاری دارد، نه تعطیلات رسمی، نه مرخصی در وقتِ بحران. هر جا که صدایی بلند شود، جایی که آتشی درگیرد، جایی که حقیقت پنهان بماند، خبرنگار باید آنجا باشد؛ نه با سلاح، نه با سپر، بلکه با قلمی که گاه از گلوله هم خطرناکتر است و دوربینی که واقعیت را ثبت میکند، حتی اگر چشمهایش بغض کرده باشند.
در روز خبرنگار، از تقدیر میگویند، از جایگاه رسانه، از نقش اطلاعرسانی؛ اما کسی از دلِ خبرنگار نمیپرسد. از شبهایی که با صدای آژیر از خواب میپرد، از روزهایی که میان شلیک و شعار، جانش را به دست میگیرد تا صدای مردمی بیصدا باشد.
این گزارش، تلاشی است برای شنیدن صدای کسانی که همیشه در حال روایتاند، اما کمتر کسی روایتشان را شنیده است.
«در ماشین خوابم برد... و وقتی بیدار شدم، زلزله آمده بود»
فاطمه، خبرنگار حوزه حوادث است. سیودو سال دارد و سالهاست با مفهوم «خواب کامل» بیگانه است.
با لحنی آمیخته به خندهای تلخ میگوید:«عادت ندارم تلفن همراهم را در حالت بیصدا بگذارم، حتی هنگام خواب. یکبار حوالی ساعت دو بامداد زلزلهای آمد و من دیرتر از همه بیدار شدم. وقتی رسیدم، تمامی خبرنگاران در محل حادثه حاضر بودند... جز من. همان شب در ماشین خوابیدم تا صبح شود و بتوانم گزارش تهیه کنم.»
در حوزه حوادث، هیچچیز منتظر کسی نمیماند. باید همیشه آماده بود؛ حتی اگر فرزندت تب داشته باشد، اگر دلت گرفته باشد، یا اگر خودت تازه از تخت بیمارستان برگشته باشی.
[رازهای پشت پرده حرفه خبرنگاری؛ سختیهایی که هیچکس نمیبیند!]
«مامان، چرا شبها گریه میکنی؟»
زهرا، خبرنگار حوزه اجتماعی و مادر دو فرزند است. او میگوید سال گذشته که داشتم گزارشی درباره کودکآزاری مینوشتم، دختر کوچکم یک شب به من گفت: «مامان، چرا شبها گریه میکنی؟»
یادم نمیآید چه پاسخی دادم، چون واقعاً نمیشد جواب داد. بعضی دردها را نمیشود فقط نوشت و کنار گذاشت. آن دردها از لابهلای کلمات رد میشوند، میآیند خانه، توی جان آدم ریشه میکنند و گاهی همانقدر که قربانیهای گزارشام زخمیاند، من هم زخمی میشوم.
خبرنگار بودن یعنی هر روز رفتن به دل ماجرا، بیلباس ضدگلوله، بدون هیچ سپری کنار حقیقت ایستادن.
«گفتند نرو... اما رفتن، کار من بود»
امیر، خبرنگار حوزه جنگ و بحران است. آخرین مأموریتش، مربوط به روزهای جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران است؛ روزهایی که آسمان پر از آژیر بود و زمین لبریز از اضطراب.
او میگوید:«برخی صحنهها را نمیتوان تعریف کرد. نه از ترس، بلکه از عمق دردشان. وقتی سه روز پیاپی، تنها چیزی که میبینی پیکرهای بیجان است، دیگر خودت را هم نمیشناسی. من برگشتم... اما خوابهایم همانجا ماند.»
خبرنگاران مناطق جنگی، اغلب با آسیبهای روانی عمیق بازمیگردند. با خاطراتی که شبیه زخم، هیچگاه التیام نمییابند.
اما از آنسوی خط، تنها یک جمله شنیده میشود: «بفرست. فقط گزارش را بفرست!»
و کمتر کسی میپرسد: این تصویر را کدام چشم دیده؟ این صدا را کدام گوش شنیده؟ و آنکه روایت کرده، اکنون در چه حالیست؟
[رازهای پشت پرده حرفه خبرنگاری؛ سختیهایی که هیچکس نمیبیند!]
«خبرنگاری یعنی همیشه دیر رسیدن به زندگی خودت»
سارا، خبرنگار حوزه سیاسی است. بیش از ده سال است که در شلوغترین روزهای تقویم، در صحن مجلس، پلههای نهاد ریاست جمهوری یا خیابانهای شلوغ حضور داشته است.
او با لحنی آرام و اندکی خسته میگوید:«خبرنگاری یعنی همیشه در صحنه بودن، اما اغلب در زندگی خودت غایب بودن. من مراسم عروسیام را به خاطر جلسه علنی مجلس به تعویق انداختم، تولد دخترم را بارها لغو کردم چون باید یک مصاحبه فوری میگرفتم. کسی نمیداند، در دل چند بحران شخصی میسوزی، وقتی داری از بحرانهای جامعه گزارش میفرستی.»
اما چرا میمانند؟
با تمام فشارها، اضطرابها، شببیداریها، کمتوجهیها و حتی خطرهای جدی، چرا باز هم بعضی خبرنگارها پا پس نمیکشند؟ چرا همچنان قلم به دست میگیرند، روایت میکنند و جانشان را برای دیده شدن حقیقت به میدان میآورند؟
یکی از خبرنگاران میگوید:«خبرنگار بودن یعنی صدایی باشی برای کسانی که صدایشان شنیده نمیشود. وقتی مینویسم، میدانم که صدای بیصداها به گوش میرسد و همین، به من قدرت ادامه میدهد.»
خبرنگار دیگری میگوید:«وقتی واقعیت را به تصویر میکشی، شاید بتوانی جهانی را تغییر دهی، شاید بتوانی کسی را نجات دهی، شاید به کسی امید ببخشی. همین فکر، هر بار که خستهام میکند، دوباره به پا میخیزم.»
خبرنگاری، شغلی نیست که با زنگ پایان ساعت کاری تمام شود. خبرنگار، شبها در ذهنش گزارش مینویسد، روزها با اضطرابِ نرسیدن میدود و گاهی سالها بعد، آنچه دیده را در سکوتِ یک نیمهشب، اشکریزان مرور میکند. اگر این روایتها ثبت نمیشد، بسیاری از دردها هرگز شنیده نمیشدند؛ بسیاری از حقیقتها، در هیاهوی بیخبری گم میماندند. شاید خبرنگاران همیشه دیده نشوند، اما بیآنها، چیزی هم برای دیدن باقی نمیماند.
آخرین اخبار جامعه را از طریق این لینک پیگیری کنید.