خدا خانه ات را خراب کند شکارچی!
«خدا خانهات را خراب کند شکارچی!» زن دستهایش را بالا گرفته بود، سرش رو به پایین، صدایش جمعیت انبوه اطراف گور را یکی یکی کنار زد و پخش شد در اندک فضای خالی! از آنجا فرصتی یافت و رو به بالا رفت تا رسید به سقف بخش شهدای گورستان کردکوی. راه نبود، پایین افتاد و سر خورد توی گوش جمع بزرگ سوگواران! همان وقت که در بندرعباس مردم برای گرفتن ردی از عزیزان گمشدهشان در راه پزشکی قانونی و بیمارستانها در هروله بودند، ادارات و سازمانها جلسههای فوری و نیمهفوری میگذاشتند تا چارهای برای فاجعه بندر بیابند، اهالی سیاست از مذاکره میگفتند و سیمای ملی رد سیاه عزاداری را از صفحه برداشته بود، در کردکوی مردم سوگوار محیط بان شهیدشان بودند؛ یاسر (کاظم) مصدق.

به گزارش گروه رسانه ای شرق؛ در حسینیه مجاور مسجد نبیاکرم کردکوی زن چادرش را جلو کشید و روسری راهراه مشکی و طلاییاش را روی صورتش گرفت، دست زن بالا رفت و همزمان صدایش، به آوای محلی مویه میکرد؛ شعرگونه، نثر نمیتوانست حجم این اندوه را نشان دهد. در پایان هر مصرع صدایش را میکشید، انگار که چرخی کمک کند و بار سنگین کلمات را بیرون بکشد.
مضمون مویه که به آوای محلی خوانده میشد، غم زن جوان یاسر محیطبان بود و کار سخت او در گرما و سرما، زن میگفت که «یاسر جوجه(بچه)هایت را به چه کسی سپردی و رفتی؟! باید آنها را سامان میدادی!»
زن باز مویه میکرد «یاسر نمرده، سفر است و باز میگردد. کاش مادر بمیرد و پسر نه! کاش برادر هیچ خواهری نمیرد، داماد مادرزنی، کاش من برای جوانیاش بمیرم!»
زن مداح حاضر در حسینیه از زن مویهکننده خواست آرام شود. زن به تبعیت از او، دست را پایین آورد. جمع بههمفشرده زنان سیاهپوش در حسینه آرام شدند، تنها دختر یاسر محیطبان با لباس صورتی کمرنگش بود که ناآرام از روی پای مادر بلند شد و گفت میخواهد بیرون برود.
زن مداح ذکر کربلا را آغاز کرد و دقایقی از رنجهای زینب در شهادت برادر گفت. با سکوت او، زن دیگری از میان جمع دست بالا برد، سر به زیر انداخت و مویه آغاز کرد. قطرههای درشت اشک بود که از گونههای «نازنین عباسی»، همسر محیطبان مصدق، با بیرون رفتن دختر به روی صورتش میریخت؛ همچنین از چشم خواهران یاسر که کنار او در یک ردیف نشسته بودند. زن همچنان شعر میخواند و مویه میکرد، هر مصرع و هر واژه میآمد و مینشست روی مردمک چشم جمع سیاهپوشان که چنین بیاختیار اشک میریختند. مداح دوباره خواست مویه را تمام کنند. زن سکوت کرد.
در کردکوی مانند سایر مناطق در مازندران رسم «گَلی به گَلی» یا «گلو به گلو» در مراسمهای عزاداری رواج دارد؛ مویهای از گلوی زنی بیرون میآید و به گلوی دیگری مینشیند. در این مراسم آنها از مصدق ،جوان ازدسترفته، گفتند و از برادرزنش که او هم در جوانی از دست رفته بود. عکسها را بالا میگرفتنند و میچرخاندند تا همه ببینند خانواده دچار چه مصیبتی است.
نه نیرو داریم، نه امکانات
«دمدمای غروب بود، در پاسگاه محیطبانی میرزابایلو بودم که آقای سعیدی، مسئول محیطبانی پاسگاه لهندر که کویلر زیرمجموعه آن است، گفت آقای مصدق در منطقه کویلر درگیر شده و برای کمک بیایید.» «مظاهر کاوردوین»، معاون پارک ملی گلستان، سرش را پایین انداخته، گاهی سر بالا میآورد و به دیوار خیره میشود یا با چشمهای نگرانش به این طرف و آن طرف نگاهی میاندازد، در تمام مدتی که از آن بعدازظهر تلخ حرف میزند با انگشتهایش بازی میکند تا بتواند به سخن گفتن ادامه دهد؛ لحظههایی بغض میکند و چشمهایش خیره میشود به قاب دیوار، بدون آنکه تصویر را ببیند.
«حرکت کردم تا بچههای پاسگاه سولگرد را بگیرم و خودمان را به کویلر برسانیم. فکر نمیکردم درگیری توام با تیراندازی باشد. تصورم این بود در این فصل که دنبلانچینها (قارچ ترافلچینها) میآیند، درگیری با آنها اتفاق افتاده. متأسفانه در سولگرد کسی نبود و بچهها برای گشت منطقه رفته بودند و موفق نشدم با آنها ارتباط بگیرم. در مسیر قرهقاشلی به بچههای قوشچشمه که در ضلع غربی پارک و هممرز با منطقه کویلر هستند، اطلاع دادم برای کمک بیایید. به قرهقاشلی که رسیدم، دوباره آقای سعیدی تماس گرفت و گفت کجایی؟ آقای مصدق اوضاعش اصلاً خوب نیست. گفتم چه مشکلی پیش آمده؟ به گریه افتاد و گفت تمام کرده! آن وقت بود که من تازه متوجه شدم قضیه فراتر از آن بوده که فکر میکردیم و حال بدی به من دست داد.»
همان وقت که کاوردوین میگوید حال بدی به من دست داد، دوباره حالش بد میشود. بغض میکند و با سر رو به پایین با انگشتانش ور میرود تا بتواند به خود مسلط شود. معاون پارک ملی گلستان فعلها را جابهجا میگوید، میان زمان حال و گذشته؛ ابتدا از یاد میبرد که همکارش دیگر نیست و آنچه درباره همکاری میگوید تمام شده است، بعد یادش میافتد و فعل را به گذشته میبرد، در نهایت به گذشته بعید که انگار زمان زیادی از آن گذشته است: «سوای از اینکه من و آقای مصدق همکار هستیم، رفیق هستیم، روحیه بسیار خوبی داشت، همه او را دوست داشتند از جمله مردم محلی! باورم نمیشد کسی به او شلیک کند و شهید شود، آنهم در منطقهای که احتمالش را هم نمیدادیم. اما متأسفانه این اتفاق افتاد. با حال خراب بهسمت کویلر به راه افتادم. در این اثنا، همکاران دیگر هم مطلع شدند و از ادارهکل و… بهسمت کویلر راه افتادند. به کویلر که رسیدم، به همان نقطهای رفتم که محل درگیری بود. وقتی رسیدم محیطبان مصدق را دیدم که تمام کرده و به درجه رفیع شهادت رسیده بود.»
از لحظه دیدن محیطبان مصدق تا زمانی که کاوردوین بتواند خودش را جمع کند، نیمساعتی طول میکشد. «تا نیم ساعت حالت عادی نداشتم. به خود آمدم، با همکاران مسیر را چک کردیم، مگر علائمی مانده باشد که به دستگیری کمک کند. شب شده و تاریک بود. چیزی کشف نکردیم. بعد از چند ساعت همکاران و مسئولان ادارهکل و دستگاه قضائی ملحق شدند و اقدامات لازم را انجام دادند و درنهایت پیکر محیطبان مصدق به بیمارستان منتقل شد.»
هفت سال قبل در ۲۵ تیر ۱۳۹۷ مظاهر کاوردوین در پارک ملی گلستان پیکر بیجان «تاجمحمد باشقره» را با کمک «مهدی تیموری»، رئیس سابق این پارک، پایین آورد و حالا با پیکر بیجان همکار دیگری مواجه شده است. از او پرسیدم چه باید کرد که دوباره این اتفاق نیفتد، محیطبانی در درگیری کشته نشود و جامعهای سوگوار نباشد؟ «باید آگاهی مردم نسبت به حفاظت از تنوع زیستی و پارک ملی گلستان که گنجینهای ارزشمند است، بالا برود و مردم خودشان وارد فرایند حفاظت شوند. در کنار آموزش، باید نیروی کافی داشته باشیم. الان در پارک، ۱۳ پاسگاه محیطبانی با ۳۰ نیروی محیطبان داریم که نشان میدهد شرایط حفاظت چقدر دشوار است؛ برای هر شیفت تنها یک محیطبان و یک همیار داریم.»
در پارک ملی گلستان همه معتقدند اگر آن روز محیطبان مصدق تنها نبود و علاوهبر همیار که اجازه حمل سلاح را ندارد، همکار دیگری حاضر بود، شرایط فرق میکرد. «آن روز شیفت محیطبان مصدق و یک همیار بود. اگر کنار آنها همکار سازمانی مسلح حضور داشت، اجازه نمیداد فرد ضارب و متخلف از صحنه خارج شود. بهعلاوه، اگر تعداد مأموران ما زیاد باشد، متخلف هم به خود اجازه نمیدهد اسلحه را بهسمت مأمور نشانه بگیرد.»
تنها چالش پارک ملی گلستان بهعنوان اولین پارک ملی ایران، کمبود نیرو نیست. «ما به تجهیزاتی نظیر پهپاد و دوربین دید در شب نیاز داریم. شبها که محیطبان و همیار ما که در کمین نشستهاند، نمیتوانند چراغ روشن کنند یا چراغقوه دست بگیرند. اگر دوربین دید در شب داشته باشیم، بهتر میتوانیم برخورد کنیم.»
اگر هم محیطبان باشد و هم امکانات، باز خلأ دیگری پابرجاست که به قانون بهکارگیری سلاح برمیگردد. «قانون بهکارگیری سلاح هم مشکلاتی دارد. محیطبانان باید مستندسازی را در شرایط سخت انجام دهند. اگر جای شهید مصدق را با فرد ضارب عوض کنیم، درصورت کشته شدن متخلف چه حمایتی از محیطبان میشد. ما نیاز به حمایت قضائی بیشتر داریم تا محیطبان ترسی برای حفاظت نداشته باشد.»
پرونده محیطبان باشقره که هفت سال قبل جان خود را در درگیری با شکارچیان از دست داد، همچنان با ابهاماتی روبهرو است. هنوز معلوم نشده چه کسی به تاجمحمد باشقره شلیک کرده است و در نتیجه هر دو متهم آزادند. بهنظر مظاهر کاوردوین، همین موضوع در جامعه محلی بازخورد منفی دارد. «اگر برخورد جدی با متخلفان صورت نگیرد، هم روحیه محیطبانان ضعیف میشود و هم متخلفان با جسارت بیشتر عمل میکنند. در مورد شهید باشقره در ابتدا واکنش خوبی نشان داده و دستگیری انجام شد، ولی روند دادرسی بسیار طولانی بود و نتیجهای که باید میگرفتیم، حاصل نشد. دو متهم بهواسطه عدم ادله کافی تبرئه شدند و الان بیرون هستند.» واکنش اولیه خوبی که معاون پارک ملی گلستان از آن صحبت میکند، برخورد ضربتی مقامات انتظامی هفت سال قبل در پرونده تاجمحمد باشقره است؛ آنها وارد خانه شکارچیان در روستا شدند و تعداد زیادی اسلحه غیرمجاز را ضبط و متخلفان را شناسایی کردند. درباره محیطبان مصدق این اتفاق نیفتاده و دو مظنون داریم که مشخص نیست متهم اصلی پرونده باشند. «در ماجرای شهید مصدق متخلفان پس از شنیدن دستور ایست اقدام به شلیک میکنند و بدون هیچ دلیلی باعث مرگ همکار ما میشوند. کسی که با حافظ طبیعت اینقدر بیرحم است، نسبت به حیاتوحش چگونه رفتار کرده و میکند.»
جوانان نورسیده با تعامل از شکار منصرف میشوند
«بهمن پولادی»، محیطبان پارک ملی گلستان، گفت بیایید برویم تا بلوط را نشانتان دهم. بلوط، مرال ماده در اسارت، قرار است همین روزها در محدودهای امن در پارک رهاسازی شود. همینطورکه از سربالایی پایین میآمدیم، شروع به صحبت از محیطبان مصدق کرد. سالها قبل با یاسر مصدق در کویلر همخدمت بود تا اینکه به ساختمان اداره پارک منتقل شد و مصدق ماند در کویلر. همان منطقهای که شکارچی غیرمجاز بهسمتش شلیک کرد. بهمن که به کویلر رسید، ساعتی میشد که یاسر از دست رفته بود. برادر همسر پولادی، همان همیاری است که در درگیری حاضر بود. «کلاله بودم که برادرخانمم زنگ زد و گفت درگیر شدیم، بیا. با ماشین شخصی بهسمت کویلر رفتم. پیش از من دهیار و شورای کویلر آمده بودند. آدمهای خیلی زیادی آنجا بودند. مهندس مصدق را هم دیدم.آگاهی گفته بود کسی به چیزی دست نزند. ما او را سوار ماشین کردیم و لب جاده آوردیم و سوار آمبولانس کردیم. رفت که رفت.»
پولادی از محیطبانان ترکمن پارک است. «من همراه مصدق در کویلر خدمت کرده بودم. آدم بسیار خوب و بیحاشیهای بود. با کسی کاری نداشت. مردمی بود. همه ناراحت هستند، چه فارس باشند و چه ترکمن؛ عده زیادی به مراسم آمدند.»
اگر پرونده محیطبان باشقره را محکم میگرفتند، این اتفاق نمیافتاد. این گفته پولادی است. «اگر دوباره شل بگیریم، همین میشود. طرف از زندان آمده، دوباره شکار میرود. در کنار آن باید نیروی محیطبانی هم زیاد شود. گرچه با آمدن همیارها تعداد حیاتوحش زیاد و شکار کم شده، اما در درگیری همیار دستش به کجا بند است؟»
آیا تعامل با جامعه محلی نمیتواند راهگشا باشد؟ از نظر محیطبان پولادی تعامل گرچه خوب است، اما کفایت نمیکند. «تعامل گرچه ممکن است جوانان نورسیده را از شکار منصرف کند، اما آنها که شکارفروش هستند و… را از این کار منصرف نمیکند. خاطرم است آن سالها که من و محیطبان مصدق در کانکس خدمت میکردیم، یک روز کانکس ما را آتش زدند.»
پولادی با یک جمله صحبتهایش را تمام میکند: «مصدق کویلر را خیلی دوست داشت.»
مسئولان درباره مناطق چیزی نمیدانند
«یحیی مرادی» محیطبان پارک ملی گلستان، دو-سه جمله که میگوید، بغض گلویش را میگیرد و ساکت میشود. صورتش را جمع میکند تا اشک نتواند از چشمها بیرون بریزد. تلاش مرادی بیفایده است، خودش هم این را میداند. او هم آن روز خوب به یاد دارد. «به ما خبر دادند حال مصدق بد است. لحظهای بعد دوباره تماس گرفتند و کشته شده. من سه صبح رفتم در بیمارستان و دیدمش.»
بهگفته مرادی، کمبود نیرو در گلستان چالش جدی است. «ما کمبود نیرو داریم. ۹۲ هزار هکتار را با ۳۰ محیطبان حفاظت کنیم که ۱۵ نفر شیفت و ۱۵ نفر استراحت هستند. از این ۱۵ نفر هم چند نفر ممکن است بهدلیل بیماری و … یک روز نیایند. حتی با همین ۱۵ نفر چطور میشود حفاظت کرد؟ اینجا کوه و صخره و جنگل دارد که از ۲۰متری نمیتوان کسی را دید. محیطزیست نیرو میخواهد. میگویند سالی ۲۵۰ نیرو به محیطبانی اضافه میشود، اما هر چند سال یکبار نیرو میگیرند. در این ۲۰سالی که پارک ملی گلستان خدمت میکنم، به جای ورودی، مدام خروجی داشتیم!»
محیطبان مصدق از کردکوی که چند ساعت با پارک فاصله دارد، برای حفاظت میآمد و ناچار بود مدام در این مسیر رفتوآمد کند. «سازمان محیطزیست باید بیشتر به مناطق برسد. میگویند مسائل را میدانیم، ولی نمیدانند؛ باید بیایند منطقه را ببینند. هیچکس نمیخواهد بیاید پارک خدمت کند، ما نیرو کم داریم. اگر آن روز در کنار آقای مصدق، محیطبان دیگری هم بود، این اتفاق نمیافتاد. او در پاسگاه با یک همیار که بدون مزد و مواجب از منطقه حفاظت میکند و اجاره حمل سلاح ندارد، تنها بود.»
چه ارزشی بالاتر از جان انسان
«خبر را که شنیدم، خیلی ناراحت شدم برای فرزندان یاسر، برای همسرش و برای سایر محیطبانهای کشور! هرساله چنین خبرهایی را میشنویم، دوره کوتاهی مرثیهسرایی میکنیم، در همایشها و …از محیطبانان شهید یاد میکنیم و دوباره یادمان میرود. فهرست طولانی محیطبانانی که در درگیری با متخلفان کشته شدهاند، متأسفانه به ما میگوید در آینده نیز اتفاقاتی مشابه رخ خواهد داد و جانهای عزیز دیگری از دست خواهند رفت.» «پوریا سپهوند»، کارشناس حیاتوحش، برای پژوهش و حفاظت سالها در پارک ملی گلستان حضور داشته، چه پلنگ و چه علفخواران و … «یاسر مصدق را از اواسط دهه ۹۰ میشناسم. مهمترین ویژگیاش خوشرویی، همراهی و مدارا بود. همیشه لب خندانی داشت. کارهایش را بهصورت روتین انجام میداد و سعی میکرد خودش را با کموکاستیهای سیستم محیطبانی سازگار کند، اما ذرهای در وظیفه و مأموریتش کوتاهی نمیکرد و دریغ نداشت.» چه ارزشی بالاتر از جان انسان، که نباید به آسانی از دست برود. سپهوند این جمله را میگوید و سراغ دلایلی میرود که باعث میشود محیطبانان جانشان را در راه حفاظت از دست دهند. «عدم آگاهی، شرایط اقتصادی، فقر و آموزش ناکافی، همه اینها دستبهدست هم میدهند تا چنین فاجعهای مدام تکرار شود.»
اسم پارک ملی گلستان که میآید همه از شرایط مساعد آن میگویند. این حفاظتگر در این سالهای حضورش در پارک اتفاقاً وضعیت را بسیار متفاوت دیده است. «پارک ملی گلستان، علیرغم صحبتهای بسیاری از مدیران و مسئولان این کشور که همواره به آن افتخار میکنند و از آن دم میزنند، بهنظر من که مناطق مختلف کشور را دیدهام، یکی از محرومترین نقاط است؛ چه از نظر نیروی انسانی، چه از نظر امکانات و تجهیزات. ما در برخی مناطق کشور میبینیم که در یک منطقه شکارممنوع، پاسگاههای محیطبانی دو برابر نیروی قانونی در هر شیفت دارند، یعنی دو محیطبان. اما در پارک ملی گلستان، در ۱۳ پاسگاه موجود، تنها ۳۰ محیطبان بهطور رسمی مشغول کارند. این یعنی درواقع فقط یک نفر در هر پاسگاه فعال است، که خلاف قانون است.»
همیارها در هشت سال گذشته به جمع نیروهای محیطبانی اضافه شدند تا باری که روی دوش آنهاست، سبک شود. «اگر همیاران محیطبان با همت مدیر قبلی، آقای مهندس تیموری، به پارک اضافه نمیشدند، عملاً نیمی از پاسگاههای محیطبانی خالی میماندند. در این شرایط عملاً زیستگاهها و حیاتوحش آن منطقه تخریب میشدند و طبیعت به تاراج میرفت.»
روزی باید چرخه شهادت محیطبانان متوقف شود، اما چطور؟ پاسخ سپهوند یک جمله نیست. «راهکارهای مختلفی باید همزمان با تقویت نیروی انسانی بهکار گرفته شود تا شاهد تکرار چنین فجایعی در آینده نباشیم. از آگاهیرسانی، آموزش مردم، جلب مشارکت عمومی، ایجاد حس تعلق نسبت به طبیعت، تا اقدامات کلانی که حاکمیت باید در برابر فقر اقتصادی، فقر اجتماعی و بیعدالتی ساختاری انجام دهد. بهعلاوه، نیازمند آموزش کافی و صحیح محیطبانها هستیم. آنها همچنین باید مجهز به امکانات و تجهیزات بهروز مانند دوربین دید در شب و چراغقوههای مناسب باشند و آموزشهای کافی برای مواجهه با چنین صحنههایی را به بهترین نحو ببینند. در مراکز آموزشی میبینیم که محیطبانها گاه پس از سه یا چهار سال از زمان استخدام، تازه به دوره آموزشی اعزام میشوند. این یعنی ریسک بزرگی که مسئولان انجام میدهند. یعنی فردی آموزشندیده، در مواجهه با صحنههایی که جانش در خطر است و با سلاح سروکار دارد، وارد عمل میشود و این میتواند منجر به چنین فجایعی شود.» اگر این راهکارها اجرایی نشود، از نظر سپهوند همین روند معیوب ادامه پیدا میکند. «تا زمانی که شرایط به این شکل ادامه پیدا کند و مدیران ارشد و تصمیمگیران سازمان محیطزیست اقدامی عاجل و بنیادین انجام ندهند، همچنان شاهد این اتفاقات و از دست رفتن محیطبان دیگری خواهیم بود.»
کردکوی، شهر سوگوار
زن خودش را از جمع فشرده حسینیه که امکان نشستن هم در آن سخت بود، بیرون کشید. همینجور که از پلهها پایین میرفت، میگفت برای شهید این فضا کوچک بود. در کردکوی جمع بزرگی ساعت دو تا چهار پنجشنبه، یازدهم، به مسجد نبیاکرم و حسینیه آمده بودند، جمعیت پس از مراسم بهسمت مزار شهدا سرازیر شد. زیر سایبان بزرگی که شهدای این شهر را در خود جای داده است، جای سوزن انداختن نبود، زن مویه میکرد «خدا خانهات را خراب کند شکارچی!» آنسو کارکنان محیطزیست به احترام با لباسهای یکدست ایستاده بودند، همسر محیطبان مصدق آرام بهسمت مزار رفت، جمعیت پس کشید و دالانی را باز کرد، صدای زن اما قطع نشد، اشک حاضران هم!