بیشرم و بیرحم
به بهانه نمایشگاه آثار اردشیر محصص در گالری نگاه
دماغهای درازی که مثل طناب در هم گره خورده و توی فضا پرتاب شده، پیکرهای سوار روی هم و فرورفته در هم، با دستهای دراز و در عین حال کوتاه از به دست آوردن و نیشخند روی صورت پیکرهای چندسر یا بیسر. جمعیت بازدیدکنندهای که در نمایشگاه اردشیر میبینی، از همه نسلها و قشرها، شباهتی با خود آثار دارد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
محمدحسین خاتمیفر
دماغهای درازی که مثل طناب در هم گره خورده و توی فضا پرتاب شده، پیکرهای سوار روی هم و فرورفته در هم، با دستهای دراز و در عین حال کوتاه از به دست آوردن و نیشخند روی صورت پیکرهای چندسر یا بیسر. جمعیت بازدیدکنندهای که در نمایشگاه اردشیر میبینی، از همه نسلها و قشرها، شباهتی با خود آثار دارد. نیشخندهای روی لب خریداران؛ پیرمرد و پیرزنی که با حسرتی ساختگی طوری که همه بشنوند میگویند: «هرچی دوس داریم فروش رفته...».
رقصندههای شکمْتکیده توی طراحیها. گربهها و دیوهایی که با ژستهای مضحکی آماده حمله و دفاع در رزمی خیالیاند... و مگر این ازدحام در گالری کوچک خیابان غفاری نمونه کوچکی از کل آن خیابان و محله و شهر نیست؟ جایی که کمی پایینتر در میدان هفت تیر چیدمانی از ویرانههای جنگ اخیر و بازسازی محل از دست رفتن عزیزانی به نمایش گذاشته شده و گربهای که زیر ماشین سوخته دنبال سوسکی میدود. روباه لاغری بیترس از آدمها روی همان مبل خاکگرفته وسط میدان میخوابد و دو دختر جوانی که با موهای وز و بههمریخته و تیشرت و شلوار پاچهگشاد و ساکهای پارچهای روی دوششان متنهای توی ویترین کنار ویرانه و ماشین منفجرشده را میخوانند. سر تکان میدهند. از گربه و ماشین سوخته و روباه عکس میگیرند و دست در دست از گالریگردیشان میروند سمت مترویی که شاید روزی پناهگاهشان باشد و توی مترو جملههای محصص را پشت کارتپستالهایی که از گالری گرفتهاند میخوانند: «من دلم میخواهد خونسرد و بیرحم باشم. بهترین شکارچی خونسردترین شکارچی است». ولی اردشیر چه چیز را شکار کرده؟
تصویری که آن دو جوان مثل همه از اردشیر دارند، تصویر هنرمندی گوشهگیر است که خود را از دنیای هنر جدا کرده و در کنج خلوتش تا روز مرگ با دست لرزان طراحی کرده. تصویری که با این جمله اردشیر از خودش تناقض دارد و فکرش را هم بکنی اردشیر از پسرعمویش بهمن محصص بیرحمتر است. اردشیر برخلاف پسرعمویش فقط قربانی نمیآفریند. پیکرهای اردشیر خودشان با حرکات احمقانهشان موقعیت درد را برای خوشان درست میکنند و از درد لذت میبرند. اردشیر حتی بیشرمتر است. ابایی از فروکردن سر پیکرهایش توی ماتحتشان ندارد. خودش را «نتیجه بد فیلمهای خلاف اخلاق» میداند. پیکرهای دراز و توی هم رفتهاش پی تعادلیاند که به گفتهاش مسخره است. مسخرهبودنی که او با حساسیت از محیطش الهام گرفته بود. همان محیطی که حالا دو گالریگرد جوان، روبهروی سردر دانشگاهش راه میروند، سیگاری دود میکنند و تا سر نواب را به سمت خانه دانشجوییشان قدم میزنند. و بعد این سالها هنوز باطن آن خیابانها و آدمها هماناند. دو دختر جوان به همین فکر میکنند. سرخورده از این تکرار و خاطره خودشان از روزهایی نه خیلی دور از ازدحامی که آنجا دیده بودند. به هم میگویند که واقعا هیچ چیز عوض نشده و نمیشود و یکیشان پوزخندی میزند به طرح اردشیر توی دستش که اینهمه را زودتر از هرکسی دیده. از آن فاصله گرفته و به بیخجالت نشانش داده و در خلوت خودش پوزخندی زده به همه آنهایی که بتی خجل و حتی متعهد از او ساختهاند.
اما حالا خیلیها مثل همین دخترها میدانند که اردشیر از جنس آن آدمهایی است که نمیتوانند به بلاهت نوع بشر و اطرافیانشان از دریچه ترحم نگاه کنند. ولی با این حال چندان اهمیتی هم برای این تراژدی کیهانی قائل نیستند. آدمهایی که در نومیدانهترین شرایط هجو و طنز را بهترین راه مواجهه با موقعیت و درکش میدانند؛ موقعیتی که همه در ساختنش دخیلاند. بیتفکیک ما و آنها و بیمیل برای تعادل. جای این هجو و طنز در فرهنگ ما که پر از خندههای پوچ اینستاگرامی و توییتری برای فرار از مصیبت است، خالیتر از همیشه است. یکی از دخترها میگوید: «میدونم که باید یه طور دیگهای باشه و نیست. همین». اینکه نیازی هست برای تجدیدنظر در همه چیز. در هر چیزی از گذشته و در تصویری که ما از خودمان داریم. و آرشیو اردشیر بخشی از این تصویر است. نمایشگاه اردشیر فرصتی است برای نگاهی دوباره به اردشیر. لذتبردن از آثار دیدهنشده از او و شاید تأملی در خودمان وقت قدمزدن تا خانه.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.