|

تأملی بر حکمرانی در دوره پسابحران

بعد از جنگ چه باید کرد؟

پس از آتش‌‌بس چه خواهد شد؟ این پرسش بسیاری از ماست. اما شاید مهم‌تر این باشد که بپرسیم: چه باید کرد؟ چهارشنبه، ‌4/۴/04، می‌تواند سرآغاز تحولی تاریخی در ایران‌زمین باشد. یک روز پس از جنگ، هنگامی که با همراهی نوای پوئم سمفونیکِ «چنین گفت زرتشت» اثر اشتراوس در محله‌مان قدم می‌زدم، در عمق نگاه مغازه‌دارانی که پس از ۱۲ روز جنگ، بار دیگر کرکره‌ها را بالا داده بودند، امیدی لرزان اما زنده موج می‌زد. در آن لحظات، ذهنم درگیر پرسشی بود که مسئله‌ای ملی‌ و سرنوشت‌ساز است: در دوره پسابحران، چگونه باید حکمرانی کرد؟

بعد از جنگ چه باید کرد؟

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

 

محسن سوهانی، پژوهشگر میان‌رشته‌ای:  پس از آتش‌‌بس چه خواهد شد؟ این پرسش بسیاری از ماست. اما شاید مهم‌تر این باشد که بپرسیم: چه باید کرد؟

چهارشنبه، ‌4/۴/04، می‌تواند سرآغاز تحولی تاریخی در ایران‌زمین باشد. یک روز پس از جنگ، هنگامی که با همراهی نوای پوئم سمفونیکِ «چنین گفت زرتشت» اثر اشتراوس در محله‌مان قدم می‌زدم، در عمق نگاه مغازه‌دارانی که پس از ۱۲ روز جنگ، بار دیگر کرکره‌ها را بالا داده بودند، امیدی لرزان اما زنده موج می‌زد. در آن لحظات، ذهنم درگیر پرسشی بود که مسئله‌ای ملی‌ و سرنوشت‌ساز است: در دوره پسابحران، چگونه باید حکمرانی کرد؟ 

به گمانم برای پاسخ، می‌توان از دو تجربه مهم تاریخی الهام گرفت: الگوی بازسازی شاه‌عباس صفوی پس از جنگ چالدران و معجزه اقتصادی آلمان غربی پس از جنگ جهانی دوم.

جنگ چالدران، اگرچه با دلاوری و جان‌فشانی ستودنی سربازان ایرانی همراه بود و جملگی حتی بدون یک مورد اسارت یا تسلیم شهید شدند، اما در نهایت به دلیل نابرابری چشمگیر در تسلیحات، به شکست انجامید. این جنگ، نه‌فقط یک ناکامی نظامی، بلکه نمادی از واگرایی ساختار قدرت از واقعیت‌های روز جهان بود.

شاه‌عباس اما این زخم ملی را به زایشگاه تحول بدل کرد. با نگاهی رو به آینده، دوری از شعارزدگی و با بازخوانی انتقادی گذشته به‌جای نفی آن، بنای حکمرانی نوینی را بر شالوده اصلاحات اساسی پی‌ریزی کرد. او بر پنج محور کلیدی تکیه زد:

عقلانیت نظامی

با پایه‌گذاری ارتش دائمی متشکل از غلامان گرجی، ارمنی و چرکسی و کاهش نفوذ قزلباشان، ساختار نظامی حرفه‌ای و در عین حال وفادار را جایگزین ساختار قبیله‌ای صرفا وفادار کرد. با این تدبیر هوشمندانه، مرکزیت همچنان با حلقه سخت وفادار ماند. همچنین تأسیس توپخانه و دعوت از مستشاران نظامی اروپایی همچون آنتونی شرلی، نمود روشن برنامه‌ریزی واقع‌بینانه برای به‌روز‌رسانی بود.

اقتصاد دانش‌بنیان

شاه‌عباس با انتقال جاده ابریشم به مسیرهای امن داخلی، ایجاد بازارها و کاروانسراهایی همچون بازار قیصریه اصفهان و حمایت از صنعتگران و هنرمندان داخلی، اقتصاد ایستا را به چرخه‌ای پویا و مولد بدل کرد.

دیپلماسی هوشمند و منعطف

او دشمنان دیروز را به متحدان امروز تبدیل کرد؛ از‌جمله با گشایش روابط تجاری و سیاسی با هلند، انگلستان و جمهوری ونیز و تلاش برای تشکیل ائتلافی ضدعثمانی با قدرت‌های اروپایی.

نمادسازی تمدنی

پروژه انتقال پایتخت به اصفهان و خلق بناهایی همچون مسجد امام، میدان نقش‌جهان و مدرسه چهارباغ، نمایشی بود از بازسازی «قدرت نرم» ایرانی. معماری و شهرسازی‌ بدل به زبان جدیدی برای بیان اقتدار ملی شد.

در سوی دیگرِ تاریخ، آلمانِ ویران‌شده از جنگ جهانی دوم، در مدت کمتر از یک دهه به یکی از برترین اقتصادهای جهان بدل شد. این معجزه، حاصل مدیریت دوراندیشانه لودویگ ارهارد بود؛ وزیر اقتصادی که باور داشت بازسازی از دل نهادها و «مشارکت عمومی» می‌جوشد.

او با حذف یارانه‌های ناکارآمد، اصلاح نظام مالیاتی و معرفی مارک جدید در سال ۱۹۴۸، زیرساخت یک اقتصاد رقابتیِ با نظارت هوشمند را بنا نهاد. آلمان، به‌جای بازسازی ظاهری، به بازآفرینی نهادی روی آورد. این کشور با پذیرش مشارکت بخش خصوصی، ارتقای اعتماد عمومی و بهره‌گیری از فرهنگ کار و انضباط بومی، الگویی از بازسازی بر‌اساس سرمایه اجتماعی ساخت. دانشوران افتصاد همچون داگلاس نورث در نظریه «نهادها و رشد» (1990) تصریح می‌کنند که رشد و توسعه نه وابسته به منابع، بلکه مرهون نهادهای پاسخ‌گو، پیش‌بینی‌پذیر و  منعطف است.

بنا بر تجربه تاریخ، شرط پیروزی کسب پنج گوهر است:

دانش ریشه‌دار و روزآمد

اقتصاد زاینده

دیپلماسی هوشمند و منعطف

سرمایه ‌انسانی شکوفا

نمادهای تمدنی زنده.

بحران نه‌تنها پایان نیست، بلکه می‌تواند آغاز فرصتی طلایی برای بازسازی خلاقانه باشد. به تعبیر یوزف شومپیتر، اقتصاددان برجسته اتریشی، آنچه به پیشرفت می‌انجامد، فرایند «تخریب سازنده» به‌جای تکرار گذشته است؛ نابودی مدل‌های ناکارآمد و جایگزینی آنها با  الگوهای نوآور.

در روزهای پسابحران، آنچه بیش از بازسازی فیزیکی اهمیت دارد، «بازسازی معنا و ترسیم افق مشترک» است. برای این مهم، سه اقدام بنیادی و تحقق «حکمرانی مشارکتی» ضرورت دارد:

ساختار سیاست‌گذاری منعطف‌تر شود، نهادهای عمومی ارتقا یابند‌ و مهم‌تر از همه، تمام ظرفیت‌های مردمی با وجود تفاوت‌های ظاهری و سلیقه‌ای، نه در شعار، بلکه در عمل هم‌گرا و شریک حکمرانی  شوند.

در این مسیر، «هویت و ملیت ایرانی»، یک فرصت بی‌بدیل است. همان امکانی که در تاریک‌ترین دوره‌های تاریخ، همواره ققنوس‌وار، ایران را از دل خاکستر بیرون کشیده و سیمرغ‌گون به آسمان برافراشته است.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.