|

اصطلاحاتی که در زمینه خشونت علیه زنان باید بدانیم

‌موضوع اتهام تجاوز یک سلبریتی به دختری جوان و نحوه واکنش بسیاری به این موضوع، نشانه‌ای از ناآگاهی جمعی نسبت به سازوکار خشونت جنسیتی و پویایی قدرت در چنین موقعیت‌هایی است.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مینا یوسفی-کارشناس توسعه بین‌المللی:  ‌موضوع اتهام تجاوز یک سلبریتی به دختری جوان و نحوه واکنش بسیاری به این موضوع، نشانه‌ای از ناآگاهی جمعی نسبت به سازوکار خشونت جنسیتی و پویایی قدرت در چنین موقعیت‌هایی است. در این یادداشت، تلاش می‌کنم چند مفهوم کلیدی در حوزه خشونت علیه زنان را معرفی کنم؛ مفاهیمی که فهم درست آنها می‌تواند به ما کمک کند ماجراهایی شبیه به این موضوع را با دقت، انصاف و شناخت عمیق‌تری تحلیل کنیم. عبارت‌های انگلیسی را نیز ذکر می‌کنم، نه از سر تقلید از فرهنگ غرب، بلکه از آن‌رو که این مفاهیم زاده جوامعی‌ هستند که دهه‌هاست با پژوهش، آموزش و جنبش‌های اجتماعی در زمینه پیشگیری از خشونت جنسیتی و حمایت از قربانیان، تجربه عمیقی اندوخته‌اند.

‌شکارچی یا سوءاستفاده‌گر جنسی (Predator)

شاید نخستین و مهم‌ترین مفهوم در بحث تجاوز، واژه «شکارچی» باشد. شکارچی به کسی گفته می‌شود که قربانی خود را آگاهانه انتخاب می‌کند، برای دستیابی به او برنامه‌ریزی دارد‌ و در موقعیت مناسب دست به آزار یا تجاوز می‌زند. این مفهوم از آن‌رو اهمیت دارد که بر فرایند هدف‌گیری و کنترل قربانی تأکید دارد، نه صرفا بر عمل فیزیکی خشونت. شکارچی معمولا قربانی خود را بر‌اساس میزان آسیب‌پذیری یا نابرابری قدرت انتخاب می‌کند: فردی که توان دفاع ندارد، از نظر اجتماعی تنهاست‌ یا در موقعیت نابرابر قرار دارد. این «قدرت» می‌تواند فیزیکی باشد، اما اغلب روانی، اجتماعی یا اقتصادی است. برای مثال، در محیط‌های کاری یا هنری، شکارچی ممکن است از موقعیت شغلی یا شهرت خود برای جلب اعتماد، اغواگری یا اعمال فشار استفاده کند. پژوهش‌های متعددی نشان داده‌اند که بسیاری از مرتکبان خشونت جنسی در ظاهر، افرادی محترم، اجتماعی و حتی محبوب هستند. مطالعه Tan و Grace (2008) نشان می‌دهد این افراد در ارزیابی‌ها و مصاحبه‌ها تمایل دارند خود را به‌صورت «خوش‌برخورد و اجتماعی» معرفی کنند؛ پدیده‌ای که در روان‌شناسی به آن  Social Desirability می‌گویند؛ یعنی تمایل به خوب جلوه‌دادن در نگاه دیگران. این مهارت در ساختن چهره‌ای مثبت، به شکارچیان کمک می‌کند تا رفتار خود را پنهان کرده و اعتماد عمومی را حفظ کنند. با این توضیح، ابراز تعجب برخی چهره‌ها از اتهام تجاوز علیه فردی محبوب، نشان‌دهنده ناآگاهی از این واقعیت است که شکارچی معمولا در برابر هم‌ترازان خود محتاط و حسابگر است و تنها در برابر افرادی که از نظر جایگاه، سن، جنسیت یا نفوذ اجتماعی ضعیف‌تر هستند، دست به عمل خشونت‌آمیز می‌زند.

‌ناهم‌ترازی قدرت‌ (Power Imbalance)

مفهوم «شکارچی» به‌طور طبیعی ما را به موضوع ناهم‌ترازی قدرت می‌برد. اغلب روابطی که به آزار یا تجاوز منتهی می‌شوند، در بستری شکل می‌گیرند که در آن یکی از طرفین قدرت، نفوذ یا اختیار بیشتری دارد: مانند استاد و دانشجو، کارفرما و کارمند، کارگردان و بازیگر‌ یا سلبریتی و هوادار. در چنین موقعیتی، رضایت ظاهری قربانی نمی‌تواند به‌طور کامل معتبر تلقی شود؛ زیرا قدرت تصمیم‌گیری آزادانه از او سلب شده است. در جوامعی که این مسئله جدی گرفته می‌شود، قوانین مشخصی برای جلوگیری از سوءاستفاده از موقعیت قدرت تدوین شده است. برای مثال، در بسیاری از دانشگاه‌های آمریکا و اروپا، استاد اجازه برقراری رابطه عاطفی یا جنسی با دانشجوی خود را ندارد، حتی اگر هر دو طرف اعلام رضایت کنند. در پرونده‌ای در سال‌های اخیر،‌ یکی از استادان دانشگاه‌های آمریکا به‌ دلیل رابطه عاشقانه با دانشجویش از کار برکنار شد، هرچند دانشجو مدعی رضایت کامل بود؛ اما هیئت دانشگاه وجود ناهم‌ترازی قدرت را مانع از رضایت واقعی و آزادانه دانست. به بیان ساده، قدرت نابرابر، رضایت را بی‌اعتبار می‌کند. این نکته در بسیاری از پرونده‌های خشونت جنسی در حوزه‌های کاری، سینما و ورزش تکرار شده است؛ جایی که قربانی تحت نفوذ، تهدید یا وعده فرصت قرار گرفته و قادر به «نه گفتن» نبوده است.

‌مردسالاری ‌(Patriarchy)

اثبات تجربه خشونت برای قربانی‌ در هر شرایطی دشوار است، اما در جوامع مردسالار، این دشواری دوچندان می‌شود. مردسالاری نظامی است که قدرت، منابع و اعتبار اجتماعی را در دست مردان متمرکز می‌کند و نقش زنان را به حاشیه می‌برد. این نظام، از خانواده تا رسانه و از قانون تا فرهنگ عمومی، در لایه‌های گوناگون بازتولید می‌شود. به‌ گفته Sylvia Walby (1990)، مردسالاری از طریق نهادهایی همچون آموزش، رسانه و نظام قضائی، الگوهای نابرابر قدرت را تثبیت می‌کند و از این طریق، بی‌اعتمادی نسبت به روایت زنان را به واکنشی طبیعی و فرهنگی تبدیل می‌کند. در چنین ساختاری، وقتی زنی از آزار یا تجاوز سخن می‌گوید، جامعه ناخودآگاه به سمت دفاع از مرد متهم متمایل می‌شود؛ زیرا ذهنیت مردسالار، «بی‌گناهی مرد» را پیش‌فرض می‌گیرد و «رفتار زن» را زیر سؤال می‌برد. همان‌طور که bell hooks (1984) می‌گوید، مردسالاری با بازتعریف مداوم مفاهیم «مردانگی» و «قدرت»، به مردان اجازه می‌دهد تا خشونت را بخشی از اقتدار خود بدانند، در‌حالی‌که زنان را وادار می‌کند روایت‌های خود را با ترس و شرم پنهان کنند.

‌سرزنش یا نپذیرفتن روایت قربانی (Victim-blaming / Victim-disbelief)

پدیده سرزنش و نپذیرفتن روایت قربانی یکی از خطرناک‌ترین بازتاب‌های مردسالاری در فرهنگ عمومی است. در این سازوکار، به‌جای تمرکز بر رفتار مرتکب، جامعه تمایل دارد قربانی را مسئول خشونت تجربه‌شده بداند. این نگاه خود را در پرسش‌هایی مثل «چرا آنجا بودی؟»، «چرا لباست آن‌طور بود؟»‌ یا «مطمئنی خودش نخواسته بود؟» نشان می‌دهد. حمایت بی‌چون‌وچرا از فرد متهم یا ابراز تعجب از امکان وقوع خشونت‌ نیز بخشی از همین پدیده است. در بسیاری از جوامع مرد‌سالار ‌، تماشاگران و حتی نزدیکان قربانی، دانسته یا نادانسته، با ساختار قدرت همدستی می‌کنند و روایت قربانی را زیر سؤال می‌برند؛ چون چهره اجتماعی متهم با تصویر ذهنی آنها از «متجاوز» سازگار نیست. پژوهش‌های فمینیستی نشان داده‌اند که این سازوکار باعث سکوت، شرم و انزوای قربانیان می‌شود و در عین حال، کلیشه‌های جنسیتی و ساختار نابرابر قدرت را تقویت می‌کند. ماجرای اخیر، فارغ از صحت یا نادرستی اتهام، فرصتی است تا جامعه ما درباره مفاهیم بنیادین خشونت جنسیتی گفت‌وگو کند. شناخت واژه‌هایی مانند  Predator، Power Imbalance، Patriarchy و Victim-blaming فقط دانش نظری نیست؛ ‌گامی برای بازنگری در پیش‌فرض‌های فرهنگی، روابط قدرت و مسئولیت اجتماعی ماست. تا زمانی که جامعه نتواند بین محبوبیت عمومی و رفتار پنهان در روابط خصوصی تمایز بگذارد، چرخه سکوت و بی‌اعتمادی نسبت به زنان ادامه خواهد داشت.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.